#طنز_جبهہ
🌸مرخصی
وقتی می رفتند پیش حاجی برای مرخصی، میگفت:«من پنج ساله پدر و مادرم رو ندیدم..شما هنوز نیومده کجا میخواین برین؟!»
کلی سرخ و سفید می شدند و از سنگر می آمدند بیرون.ما هم می خندیدیم بهشان
بنده های خدا نمی دانستند پدر و مادر حاجی پنج سال است فوت شده اند!!
♡
♡
@dookhtaranehmohajjabe
#طنز_جبهه😂
یہ جا هسٺ:•°✨°•
شہید ابراهــیم هادے•°❤️°•
پُست نگہبانےرو •°🧐°•
زودتر ترڪ میڪنه•°👀°•
بعد فرمانده میگهـ •°🤨°•
۳۰۰صلوات جریمتہ•°📿°•
یڪم فڪر میڪنه و میگه؛•°😌°•
برادرا بلند صلوات•°🔊°•
همه صلوات میفرستن•°😁°•
برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد...•°😂°•
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#دختران_محجبه🍁
#ادمین_یا_صاحب_الزمان🍂
@dookhtaranehmohajjabe
ــــــــ 🌱🦋🌱ــــــــ
#طنز_جبهه
پسرخاله زن عموی باجناق
یک روز سید حسن حسینی از بچههای
گردان رفته بود ته درهای برای ما یخ بیاورد.🧊
موقع برگشتن، عراقیها پیش پای او
را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه
از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبود، 😢
بغض گلوی ما را گرفت 🥺بدون شک شهید
شده بود. آماده میشدیم برویم پائین
که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند،
پرسیدیم: «حسن چه شد؟»🧐
گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم، 😳
پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود.😳😶😅
خیلی شرمنده شد، فکر نمیکرد من باشم
والا امکان نداشت بگذارد بیایم.
هرطور بود مرا نگه میداشت!»
ــــــــ 🌱🦋🌱ــــــــ
#طنز_جبهه😂✌️🏻
همیشه ﻣﻮﻗـﻊ ﻧﻤـﺎز ﺟﻤﺎﻋـﺖ ، ﻣـﺸﻜﻞ داﺷـﺘﻴﻢ رﻛﻌﺖ اول ﺑﻌﻀﻲ ﻫﺎ ﺑـﻪ ﻣﻮﻗـﻊ ﻧﻤـﻲ رﺳـﻴﺪﻧﺪ و ﺑـﺎ ﮔﻔﺘﻦ "ﻳـﺎ اﷲ "اﻣـﺎم ﺟﻤﺎﻋـﺖ را ﺗـﻮي رﻛـﻮع ﻧﮕـﻪ ﻣﻲداﺷﺘﻨﺪ
ﻣﻨﺼﻮر، ﻧﻮﺟﻮان ﺳﻴﺰده ﺳﺎﻟﻪاي ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻮﻗـﻊ ﺳﺮِ ﺻﻒ ﻧﻤﺎز ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺣﺎﺿﺮ ﻣﻲ ﺷﺪ. ﻳﻚ روز دﻳﺮ آﻣﺪ.
اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺗﻮي رﻛﻮع اول ﺑﻮد ﻛـﻪ ﻣﻨـﺼﻮر ﺳﺮ رﺳﻴﺪ ،ﺗﺎ ﺧﻮاﺳﺖ ﺑﮕﻮﻳﺪ"ﻳﺎ ﷲ " اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋـﺖ از رﻛﻮع ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ و او رﻛﻌﺖ اول را از دﺳـﺖ داد.
ﺗﻮي رﻛﻌﺖ دوم ﺑﻮدﻳﻢ ﻛﻪ ﺻﺪاش را ﻣـﻲ ﺷـﻨﻴﺪﻳﻢ
"عجب آدﻣﻴﻪ ! ﺣﺎﻻ اﮔﻪ ﻳﻪ ﺛﺎﻧﻴﻪ ﺻﺒﺮ ﻣـﻲ ﻛـﺮدي ﺗـﺎ ﺑﺮﺳﻢ، زﻣﻴﻦ ﺑﻪ اﺳـﻤﻮن ﻣـﻲ رﺳـﻴﺪ ﻳـﺎ آﺳـﻤﻮن ﺑـﻪ زﻣﻴﻦ؟
آره ﺟﻮن ﺧﻮدﺗﻮن، ﺑـﺎ اﻳـﻦ ﻧﻤـﺎزﺗﻮن ﺑـﺮﻳﻦ ﺑﻬﺸﺖ! ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻴﺎل ﺑﺎﺷﻴﻦ ! "
ﺗﺎ اﻣﺎم ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺳﻼم ﻧﻤـﺎز را داد، ﻫﻤـﻪ ﺷـﺮوع ﻛﺮدن ﺑﻪ ﺧﻨﺪﻳﺪن😂😂
#طنز_جبهه
🌱درزماناشغالخرمشهر..!!
عراقۍهاروۍدیۅار
نوشتھبودند:«جئنا لنبقے!!"😐
آمدیمتآبمانیم"🙄»
بعداز،آزادےخرمشهر🌱
#شهید_بهروز_مـرادۍزیرشنوشت
«آمدیم نبودید! 🤨🚶🏼♂😂»
#زیبایی
#قرار_عاشقی
یـکے از عمیلیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرفتر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بووم وبدون اسلحه ویک متر جلوترم یک بعثی که اگه برمیگشت و منو میدید شهادتم ختمی بود😂
شروع کردم به دعا گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتونُ پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمنُ نابود شد🤣
#طنز_جبهه
#ادمین_صاحب_الزمان
@dookhtaranehmohajjabe
یہ بݘہبسیجي بودخیݪی اهݪ معنویٺ ودعا بود...
بڕايخودش یہ قبڕي ڪنده بود.
شݕها میڕفٺٺاصبح باخدا ڕازونیاز میڪڕد.
ماهم اهݪ شوخي بودیم
یہ شݕ مهتابي سہ، چہاڕنفڕ شدیم ٺوي عقبه...
گفٺیم ݕریم یہ ڪمی ݕاهاش شوخي ڪنیم!خلاصہ قابلمہي گرداݩ ࢪا بڕداشٺیم
ݕا بݘہها ڕفٺیم سࢪاغش...
ݒشٺ خاڪڕیز قبڕش نشسٺیم.
اوݩ بندهي خدا هم داشٺ با یہ
شوࢪ و حاݪ خاصي نافلہي شݕ ميخوند.
دیگہ عجیݕ ࢪفته بود تو حاݪ!
مابہ یڪي از دوستاموݩ ڪہ
ٺݩ صداي بالایي داشٺ،
گفٺیم داخݪ قابݪمہ بࢪاي ایݩ ڪہ
صدا ٺوش بپیچہ و ݕہ اصطلاح اڪو بشہ،
بگو: اقࢪاء
یہو دیدم ݕندہي خدا ٺنش شرو؏ ڪردݕہلࢪزیدݩ
و ݕہ شدٺ مٺحوݪ شده بود
و فڪࢪ میڪڕد بڕاش آیہ نازݪ شده!
دوسٺ مابڕاي باڕ دوموسوم هم گفٺ: اقࢪاء
بندهي خدابا شوࢪ وحال وگریہ گفټ...
چے بخونم ؟؟!!!رفیق ماهم باهموݩ صداي بݪند و گیڕا گفٺ: باباڪرم بخوݩ 😂😂😂😂
#طنز_جبهه
◾️#طنز_جبهه 🖇
____________
رفتم اسم بنویسم براے اعزام به جبهه...
گفتند سنّت ڪمه😢
یه ڪم فڪر ڪردم و راهے به ذهنم رسید😃💡
رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم...
« ه » سعیده رو با دقت پاڪ ڪردم شد سعید😬
این بار ایراد نگرفتند و اعزامم ڪردند😎
هیچ ڪس هم نفهمید!😅
از آن روز به بعد دو تا سعید توے خونه داشتیم😂🖐🏻
#بخند_بسیجی
◾️#طنز_جبهه 🖇
____________
رفتم اسم بنویسم براے اعزام به جبهه...
گفتند سنّت ڪمه😢
یه ڪم فڪر ڪردم و راهے به ذهنم رسید😃💡
رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم...
« ه » سعیده رو با دقت پاڪ ڪردم شد سعید😬
این بار ایراد نگرفتند و اعزامم ڪردند😎
هیچ ڪس هم نفهمید!😅
از آن روز به بعد دو تا سعید توے خونه داشتیم😂🖐🏻
#بخند_بسیجی
🍃•| 😅 |•🍃
•°|🌷 #طنز_جبہہ
خيلي از شبہا آدم تو منطقه خوابش نميبرد...😢
وقتے هم خودݦون خوابمون نميبرد دݪمۅن نمے اومد ديگران بخوابݧ...😜🙊
يڪے از همين شبہا يڪے از بچہ ها سردرد 🤕عجيبے داشت و خوابيده😴 بود
تو همين اوضاع يڪے از بچہ ها رفت بالا سرشو گفت: 🗣رسووول!رسووول! رسووول!
رسول با ترښ😧 بلند شد و گفت: چيہ؟؟؟چي شده؟؟😥
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنہ من نذاشتمـ !😐😁😂
رسول و مےبيني داغ ڪرد افتاد دنبال اون بسيجے و دور پادگاݩ اون رو مے دواند🤣
#لبخندبزنبسیجے😉
🌹🍃﴾﷽﴿ 🍃 🌹
#طنز_جبهه
🍃|•🌹•|🍃علی خلیلی:
.
.
.
طلبه های جوان👳آمده بودند برای #بازدید👀 از جبهه
0⃣3⃣نفری بودند.
#شب که خوابیده 😴بودیم
دوسه نفربیدارم کردند😧
وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜
مثلا میگفتند:
#قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
#عصبی شده بودم😤.
گقتند:
بابابی خیال!😏
توکه بیدارشدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️
خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉
حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه #تشییعش کنند!😃😄
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و #قول گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش🚿بچه ها و راه افتادیم👞
•| #گریه و زاری!😭😢
یکی میگفت:
ممدرضا !
نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگ چی میگی؟
مگه توجبهه نمرده!
یکی #عربده میکشید😫
یکی #غش می کرد😑
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبه_ها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم :
برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک
نیشگون محکم بگیر☺️😂
رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت:
محمد رضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید
وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅
.....خلاصه آن شب با اینکه #تنبیه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة ✨
@dookhtaranehmohajjabe
•|😅🌿|•
•
•
#طنز_جبہہ
ماموریتماتمامشد،
همہآمدهبودندجز«بخشے».
بچہخیلےشوخےبود☺️
همہپڪربودیم😢
اگربودهمہمانراالانمےخنداند.🙂
یہودیدیم👀دونفر
یہبرانڪارددستگرفتہودارن میان
.یڪغواصروےبرانڪاردآهونالہ مےڪرد😫.
شڪنڪردیم ڪہخودشاست.
تا بہمارسیدندبخشےسر امدادگر داد زد🗣:«نگہدار!»✋
بعدجلوےچشمان بہت زدهے دوامدادگر
پریدپایین😅وگفت:
«قربوندستتون!چقدر میشہ؟!!» 😆😁
وزد زیرخندهودویدبینبچہهاگمشد😂
بہزحمت،امدادگرهاروراضےڪردیمڪہ بروند!!
•
•
‹ #لبخندبزنبسیجے›
@dookhtaranehmohajjabe
#طنز_جبهه
#یه دور تسبيحی
نشسته بوديم دور هم كنار آتش و درددل میكرديم☺️
هر كی تسبيح داشت درآورده بود و ذكر میگفت😊
تسبيح های دانه درشت و سنگين وقتی روی هم می افتادند صدای چريق چريقشان دل آدم را آب میكرد☺️
من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحی نيست. از روی عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح او را بگيرم كه دستش را كشيد به سمت ديگر🙁
گفتم: «تو تسبيحت را بده یک دور بزنيم»😁
كه برگشت گفت: « بنزين نداره، اخوی!» گفتم شايد شوخی میكند😄
به ديگری گفتم: «او هم گفت پنچره»😐
به ديگری گفتم:«گفت موتور🏍 پياده كردم»😳
و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش، يک وقت میبری چپ می كنی،
حال و حوصله دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به ديار البشری
همه خنديدند. 😄😄
چون عين عبارتی بود كه خودم يادشان داده بودم😌
هر وقت میگفتند: تسبيح يا انگشتر و مهر و جانمازت را بده، اين شعارم بود😁😎
فهميدم خانه خرابها دارند تلافی میكنند😬🙄🤣🤣🤣
#طنز_جبهه
🌱 درزماناشغالخرمشهر ... !
عراقۍهاروۍدیۅار
نوشتھبودند:«جئنا لنبقے!!"😐
آمدیمتآبمانیم"🙄»
بعداز،آزادےخرمشهر🌱
شهیدبهروزمـرادۍزیرشنوشت
«آمدیم نبودید🤨🚶🏼♂😂»
#طنز_جبهه
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود😊.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد😂🤣😋.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!😀😁😂🤣😃
#طنز_جبهه
تعداد مجروحین بالا رفته بود🤕
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت:
سریع بی سیم بزن عقب و بگو یه آمبولانس بفرستند مجروحین رو ببره🚨
بی سیم زدم
به خاطر اینکه ممکن بود عراقی ها شنود کنن ، از پشت بی سیم با کُد حرف می زدیم👌
گفتم: حیدر... حیدر ... رشید!
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید و بعد صدای کسی امد:
- رشید به گوشم🖐
- رشید جان حاجی گفت یه دلبر قرمز بفرستید!✨🌺
- هه هه دلبر قرمز دیگه چیه؟😊
- شما کی هستید؟ پس رشید کجاست؟
- رشید نیست. من در خدمتم
- اخوی! مگه برگه ی کُد نداری؟
- برگه کُد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟
بد جوری گرفتار شده بودم
🙁
از یه طرف باید با کُد حرف می زدم که خواسته مون لو نره
از طرفی هم با یه آدم شوت برخورد کرده بودم
بازم تلاشمو کردم و گفتم:🙃
- رشید جان! از همون ها که چرخ دارند!😅
- چی میگی؟ درست حرف بزن ببینم چی می خوای؟🧐
- بابا از همون ها که سفیده😭
- هه هه. نکنه ترب می خواهی؟😳
- بی مزه! بابا از همون ها که رو سقفش یه چراغ قرمز داره😭😭😅😅
- دِ لا مصب زودتر بگو آمبولانس🚑 می خوام دیگه!
کارد می زدند خونم در نمی اومد
هر چی بد و بیراه بود پشت بی سیم بهش گفتم
اونهمه تلاش کردم دشمن نفهمه چی می خوایم ، اما این بنده خدا..
#طنز_جبهه
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود😊.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد😂🤣😋.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!😀😁😂🤣😃
#طنز_جبهه
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود😊.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد😂🤣😋.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!😀😁😂🤣😃
#طنز_جبهه
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود😊.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد😂🤣😋.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!😀😁😂🤣😃
#طنز_جبهه
ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی».بچه خیلی شوخی بود😊.همه پکر بودیم.اگر بود همه مان را الان می خنداند.یهو دیدیم دونفر یه برانکارد دست گرفته و دارن میان.یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد.شک نکردیم که خودش است.تا به ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد:«نگه دار!»
بعد جلوی چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها گم شد😂🤣😋.به زحمت،امدادگرها رو راضی کردیم که بروند!!😀😁😂🤣😃
#طنز_جبهه
.
.
خيلے از شب ها آدم تو منطقه
خوابش نمے برد
وقتے هم خودمون خواب مون نمے برد دل مون نمے اومد ديگران بخوابن
یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!
رسول با ترس بلند شد و گفت: چي؟؟؟چے شده؟؟
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🍃⌛
#طنز_جبهه
.
.
خيلے از شب ها آدم تو منطقه
خوابش نمے برد
وقتے هم خودمون خواب مون نمے برد دل مون نمے اومد ديگران بخوابن
یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!
رسول با ترس بلند شد و گفت: چي؟؟؟چے شده؟؟
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج🍃⌛
#طنز_جبهه😅
.
.
خيلے از شب ها آدم تو منطقه
خوابش نمے برد
وقتے هم خودمون خواب مون نمے برد دل مون نمے اومد ديگران بخوابن
یه شب یکــے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع یکـــے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!
رسول با ترس بلند شد و گفت: چي؟؟؟چے شده؟؟
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت کـــنه من نذاشتم!
#طنز_جبهہ "😂"
-
-
محافظآقا«مـقـٰاممـعظّمرهـبرے»تعریفمیڪرد...
میگفترفتهبودیممناطقجنگےبراےبازدید.🔎☘
توےمسیرخلوتآقاگفتناگهامڪاندارهڪمےهممنرانندگےڪنم.🚗♥️
منهمازماشینپیادهشدموآقااومدنپشتفرمون
وشروعڪردندبهرانندگے...🌻
میگفتبعدچندڪیلومتررسیدیمبهیڪدژبانے
ڪهیڪسربازآنجابودمانزدیڪشدیم
وتاآقارودیدهلشد.😅😍
زنگزدمرڪزشونگفت:📞✨...
قربان:یهشخصیتاومدهاینجا...
ازمرڪزگفتنڪهڪدومشخصیت؟!
گفت:قرباننمیدونمڪیهولےگویاڪهآدمخیلےمهمیه☺️🌸
گفتنچهآدممهمیهڪهنمیدونےڪیه؟!
گفت:قربان؛نمیدونمڪیهولےحتماآدمخیلےمهمیه
ڪهحضرتآیتاللهخامنهایےرانندشه!!😂😂
#طنز_جبهه
یه نفر نام خانوادگیش: “ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ” ﺑﻮﺩﻩ!
ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ، بنده خدا ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺣﺎﺿﺮ ﻗﺮﺑﺎﻥ! ✋️
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻫﻢ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ: ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻡ 😠 ﺻﺎﻑ ﺑﺎﯾﺴﺖ 😡
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮏ ﻫﯿﺄﺕ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﯿﺎﻥ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺁﺑﺮﻭﺵ ﻧﺮﻩ ﺑﻬﺶ ﯾﮏ ﻣﺎﻩ ﻣﺮﺧﺼﯽ ﻣﯿﺪﻩ 😎
ﻫﯿﺄﺕ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﻭﻣﺪﻧﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﮔﻔﺖ: ﺧﺒﺮﺩﺍﺭ 👮
همه ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻧﺪ : ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺮﺧﺼﯽ … 😂😂
#اللّهُمَّعجِّللِوَلیِّکَالفـــرَج
#طنز_جبهه
خيلے از شبها آدم تو منطقه
خوابش نمےبرد😴😬
وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد ديگران بخوابن😁
یه شب یڪے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود.
تو همين اوضاع یڪے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😨😨
رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چے شده؟؟😰
گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنه من نذاشتم!😐😂
#طنز_جبهه
اول كھ رفتھ بوديم، گفتند كسۍ حق ورزش كردن نداره
يھ روز يكۍ از بچہها رفت ورزش كرد مامور عراقۍ تا ديد، اومد در حالۍ كھ خودكار و كاغذ دستش بود براۍ نوشتن اسم دوستمون جلو آمد و گفت : مااسمك؟[اسمت چيہ؟]
رفيقمون هم كھ شوخ بود برگشت گفت:
گچ پژ!
باور نمۍكنيد تا چند دقيقــھ اون مامور عراقۍ هر كارۍ كرد اين اسم رو تلفظ كنھ نتونست!
ول كرد گذاشت و رفت و ما همينطور مۍ خنديديم((:
به روایت حاج حسین یکتا
(مهدی کاظمی) یکبار در صف جماعت کنار رضا ایستاده بود. رضا در رکعت دوم قبل از تشهد خواست قیام کند. کمی نیم خیز شد و دوباره نشست و تشهد را خواند....
بعد از نماز مهدی خیلی جدی سمت رضا برگشت :
-داداش حضور قلب نداری کنار من نشین! 😐✋
خنده مان بلند شد😂🤣
رضا با خنده محکم به پهلوی مهدی زد:
_تو که حضور قلب داری از کجا فهمیدی من تشهد رو یادم رفت😂✌
از آن روز هرکس هر خطایی میکرد بچها برایش دست می گرفتند😉:
_داداش حضور قلب نداری با ما نگرد🤣🤣
#طنز_جبهه
یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو
همہ بچهارو جمع کرد و با صداے بلند
گفت:کی خستہ است؟>
گفتیم:«دشمن✌»
صدا زد:«کی ناراضیہ؟»
بلند گفتیم:«دشمن✌»
.
دوباره با صداے بلند صدا زد:«کےسردشه؟»
ماهم با صداےبلندتر گفتیم:«دشمن✌»
.
بعدش فرماندمون گفت:
«خوب دمتون گرم 🤚😂»
حالا کہ سردتون نیست میخواستم بگم کہ
پتو بہ گردان ما نرسیده!😌😂
#طنز_جبهه🥀🇵🇸