چـــادر..❤️
از انسان "کـــ🌷ـوه" می سازد
یک کوهِ سیاهِ پر ابهت...
کوه که باشے،
آرامش زمین میشوے
و همنشین آسمان..😇
کوه که باشے،
در اوجے✨
کوه که باشے
دیگران را همـ
"به اوج مے رسانے".. !!🌹🍃
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة ✨
@dookhtaranehmohajjabe
🌹🍃﴾﷽﴿ 🍃 🌹
#طنز_جبهه
🍃|•🌹•|🍃علی خلیلی:
.
.
.
طلبه های جوان👳آمده بودند برای #بازدید👀 از جبهه
0⃣3⃣نفری بودند.
#شب که خوابیده 😴بودیم
دوسه نفربیدارم کردند😧
وشروع کردند به پرسیدن سوال های مسخره و الکی!😜
مثلا میگفتند:
#قرمز چه رنگیه برادر؟!😐
#عصبی شده بودم😤.
گقتند:
بابابی خیال!😏
توکه بیدارشدی
#حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو #بیدار کنیم!😎
دیدم بد هم نمیگویند😍😂☺️
خلاصه همین طوری سی نفررابیدارکردیم!😅😉
حالا نصف شبی جماعتی بیدارشدیم و همه مان دنبال شلوغ کاری هستیم!😇
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه درمحوطه قرارگاه #تشییعش کنند!😃😄
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمد رضا
و #قول گرفتیم تحت هرشرایطی 😶خودش رانگه دارد!
گذاشتیمش روی #دوش🚿بچه ها و راه افتادیم👞
•| #گریه و زاری!😭😢
یکی میگفت:
ممدرضا !
نامرد چرا رفتیییی؟😱😭😩
یکی میگفت:
تو قرار نبود شهید شی!
دیگری داد میزد:
#شهیده دیگ چی میگی؟
مگه توجبهه نمرده!
یکی #عربده میکشید😫
یکی #غش می کرد😑
در مسیر بقیه بچه ها هم اضافه➕میشدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعا گریه 😭و شیون راه می انداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق #طلبه_ها
#جنازه را بردیم داخل اتاق
این بندگان خدا که فکر میکردند #قضیه جدیه
رفتند وضو گرفتند و نشستند به قران 📖خواندن بالای سر #میت
در همین بین من به یکی از بچه ها گفتم :
برو خودت رو روی محمد رضا بینداز ویک
نیشگون محکم بگیر☺️😂
رفت گریه کنان پرید روی محمد رضاوگفت:
محمد رضا این قرارمون نبود😩
منم میخوام باهات بیااااام😭
بعد نیشگونی 👌گرفت که محمد رضا ازجا پرید
وچنان جیغی کشید😱که هفت هشت نفر از بچه ها از حال رفتند!
ماهم قاه قاه میخندیدیم😬😂😂😂😅
.....خلاصه آن شب با اینکه #تنبیه 👊سختی شدیم ولی حسابیی خندیدیم
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة ✨
@dookhtaranehmohajjabe
اگه گدا دیدی هیچ وقت تو دلت نگو
راست میگه یا دروغ؟؟
بدم یاندم؟؟🚶🏿♂
آدم خوبیه یا بدیه؟؟😐
چشماتو ببند و کمکش کن
تا وقتی رفتی گدایی پیش خدا..
خداهم ازت نپرسه💛🍁
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج_اَلــــــسٰاعة ✨
@dookhtaranehmohajjabe
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
|📄🙃 #تایم_رمان |
💕 #رمان_جانم_میرود
🌱 #قسمت_19
مریم مادرش را روی صندلی نشاند و شانه هایش را ماساژ می داد
ـــ آروم باش مامان باور کن با این کارایی که میکنی هم خودت هم بقیه رو اذیت می کنی آروم باش
ــــ خانم مهدوی
مریم نگاهی به دو مامور پلیس انداخت
چادرش را درست کرد
بله بفرمایید
ـــ از نیروی انتظامی مزاحمتون شدیم .برادرتون مجروح شدن درست؟؟
ـــ بله
ـــ حالشون چطوره
ــ خداروشکر خطر رفع شد ولی هنوز بهوش نیومده
ـــ شما میدونید چطور برادرتون چاقو خوردن؟
ــ نخیر ما بیمارستان با ما تماس گرفت ولی ایشون همراشون بود
و با دست اشاره ای به مهیا کرد
مهیا از جایش بلند شد
ـــ س سلام
ـــ سلام،شما همراه آقای مهدوی بودید
ــ بله
ـــ اسم و فامیلتون
ـــ مهیا رضایی
ـــ خب تعریف کنید چی شد؟؟؟
و به سرباز اشاره کرد که گفته های مهیا رو یادداشت کنه...
🎀نویسنده: فاطمه امیرے
@dookhtaranehmohajjabe
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
|📄🙃 #تایم_رمان |
💕 #رمان_جانم_میرود
🌱 #قسمت_20
مهیا با تمام جزئیات برای مامور توضیح داد حالش اصلا خوب نبود وسط صحبت ها گریه اش گرفته بود
ـــ شما گفتید که رفتید تو پایگاه
ـــ بله
چرا رفتید میتونستید بمونید و کمکشون کنید
مامور چیزی را گفت که مهیا به خاطر این مسئله عذاب وجدان گرفته بود
ـــ خودش گفت
منم اول نخواستم برم ولی خودش گفت که برم
ـــ خب خانم رضایی طبق قانون شما باید همراه ما به مرکز بیاید و تا اینکه آقای مهدوی بهوش بیان و صحبت های شمارا تایید کنه
شوک بزرگی برای مهیا بود یعنی قرار بود بازداشت بشه
نمی توانست سر پا بایستد
سر جایش نشست
ـــ یعنی چی جناب .همه چیو براتون توضیح داد برا چی می خوای ببریش
محمد آقا پدر مریم به سمت دخترش آمد
شهین خانم با دیدن همسرش آن را مخاطب قرار داد
محمد آقا بیا یه چیزی بگو می خوان این دخترو ببرن با خودشون یه کاری بکن
محمد آقا نزدیک شد
ـــ سلام خسته نباشید من پدر شهاب هستم
ما از این خانم شکایتی نداریم
ـــ ولی ..
مریم کنار مهیا ایستاد
ـــ هر چی ما راضی نیستیم
ــــ هر جور راحتید ما فردا هم مزاحم میشیم ان شاالله که بهتر بشن
ـــ خیلی ممنون
مهیا خجالت زده سرش را پایین انداخت انتظار برخورد دیگه ای از این خانواده داشت ولی الام تمام معادلاتش بهم خورده بود
ـــ مهیا مادر
مهیا با شنیدن اسمش سرش را بلند کرد مادرش همراه پدرش به سمتش می آمدن پدرش روی ویلچر نشسته بود
دلش گرفت بازم باعث خرابی حال پدرش شده بودن چون هر وقت پدرش ناراحت یا استرس به او وارد می شد دیگر
توانایی ایستادن روی پاهایش را نداشت و باید از ویلچر استفاده می کرد
#ادامه_دارد...
🎀نویسنده: فاطمه امیرے
@dookhtaranehmohajjabe
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
|📄🙃 #تایم_رمان |
💕 #رمان_جانم_میرود
🌱 #قسمت_21
آرامشی که در آغوش مادرش احساس کرد آن را ترقیب کرد که خودش را بیشتر در آغوش مادرش غرق کند
ـــ آقای رضایی شما اینجا چیکار می کنید؟
همه با شنیدن صدای محمد آقا سر هایشان به طرف احمد آقا چرخید
ــــ سلام آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم دخترتون تماس گرفت و
مقداری از قضیه رو تعریف کرد من مدیون شما و پسرتون هستم
ـــ نه بابا این چه حرفیه شهاب وظیفه ی خودشو انجام داد ماشاالله مهیا خانم چقدر بزرگ شدن
مهیا با تعجب این صحنه را تماشا می کرد
شهین خانم روبه دخترش گفت
ـــ مریم میدونستی مهیا دختر آقای رضاییه ??
ـــ منم نمی دونستم ولی اون روز که حال آقای رضایی بد شده بود منو شهاب رسوندیمش بیمارستان اونجا
دونستم
مهلا خانم با تعجب پرسید
ــــ شما رسوندینش
ـــ بله مهیا پیش ما تو هیئت بود اونجا خیلی گریه کرد و نگران حال آقای رضایی بودن حتی از هوش رفت
بعد اینکه حالش بهتر شد منو شهاب اوردیمش
مهیا زیر لب غرید
ـــ گندت بزنن باید همه چیو تعریف می کردی
اما مهلا خانم و احمد آقا با ذوقی که سعی در پنهانش داشتن به مهیا نگاه می کردند...
🎀نویسنده: فاطمه امیرے
@dookhtaranehmohajjabe
شروع فعالیت ادمین
#سرباز_سیدعلی 🌱✨
#تلنگر 👌
خدا از هرچه بگذرد، از حق الناس نمی گذرد
حواسمان باشد:
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ
با " ﺯباﻥ " میشود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ
با " ﺯباﻥ " میشود ﺩﻝ ﺷﮑﺴﺖ
با " ﺯباﻥ " میشود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ
با " ﺯباﻥ " میشود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " میشود جدایی انداخت
با " زبان " میشود آشتی داد
با " زبان " میشود آتش زد
با " زبان " میشود آتش را خاموش کرد ...
حواسمان به دل و زبانمان باشد: "آلوده اش نکنیم" "غیبت نکنیم"
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
#پروفایل 👌
حدیث های مناسب برای پروفایل ✨
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
#حجاب 👌
🚕 باعجله سوار تاکسی شدم. اصلا حواسم نبود که ماسکم رو نزدم😷
ماشین که حرکت کرد، صدای خانمی که صندلی عقب بود رو شنیدم که گفت: آقا لطفا ماسکتون رو بزنید!
در حالیکه داشتم ماسکم رو میزدم، برگشتم صندلی عقب رو نگاه کردم، یه خانوم بدحجاب که دو ماسک زده دیدم😷
🙈 گفتم ببخشید اصلأ حواسم نبود...
بعد گفتم: خانوم میشه منم از شما خواهش کنم لطفاً حجابتون رو درست کنید؟
📌 با لحن تندی گفت: چه ربطی داره آقا!!؟
گفتم خانوم محترم، همونطور که احتمال داره با ماسک نزدن من به شما ویروسی منتقل بشه
با این سر و ظاهر و تیپ شما و امثال شما هم، ویروس گناه در جامعه پخش میشه
و اونقدر آثار سوء داره که از هم پاشیده شدن خانواده های زیادی، و چشم چرون شدن مردان جامعه، فقط بخش کمی از مضراتشه!!
و این کار شما نه تنها جسم ما، بلکه روح مارو هم آزار میده!
گفت: من اختیار خودم رو دارم و به کسی ربطی نداره، شما چشماتون رو ببندید😳
منم ماسکم رو برداشتم و گفتم: چه خوب! پس من هم مثل شما اختیار خودم رو دارم. شما هم جلوی بینی خودتونو ببندید😉
💢 اینجا بود که راننده تاکسی هم سکوتش رو شکست و گفت: خانوم، اختیار شما توی خونه خودتون هست!!! وقتی به جامعه وارد شدید باید قوانین جامعه رو رعایت کنید و بیرون از خونه، قانون اینه!!
🔹 هنوز منم خودم رو آماده کرده بودم چیزی بگم که...
گفت: آقا نگهدار میخوام همین جا پیاده بشم
آقای راننده هم سریع نگه داشت اونم پیاده شد و در رو کوبید و رفت...😳
ماسکم رو زدم و گفتم آقای راننده ببخشید مشتری تون رو هم پَروندم،کرایه تون رو هم نداد!
اون بنده خدا هم یه لبخندی زد و گفت فدای سرت...
✍ همین طور که داشتیم میرفتیم با خودم کلنجار میرفتم که چطور میشه در عرض چند ماه، دولت و مردم دست به دست هم می دن و ماسک زدن رو بین مردم جا میندازن... اما همین عمل رو برای حجاب انجام نمیدن و میترسن که با یک کلمه و توصیه مؤدبانه، با این عمل پر از خطر مقابله کنن؟؟
تا جایی که ما حرفش رو میزنیم اینطوری عکس العمل نشون میدن!
🔰 چطور میشه برای کرونا به هر مکان عمومی که میخوای وارد بشی اول نوشته *بدون ماسک وارد نشوید*!!
و اگه بدون ماسک وارد بشی همه چپ چپ نگاهت میکنن بعد هم بعضی جاها خدمات رسانی نمیکنن!
👈 چرا در قضیه ماسک همینقدر میفهمیم که جامعه مانند کشتیه که ماسک نزدن یعنی سوراخ کردن کشتی و ضرر زدن به همه ولی ...در قضیه *حجاب*، اینو نمیفهمیم!؟ یا نمیخوایم بفهمیم ؟؟!!!!🙄🙄🙄
👈کاش برای حمایت و حفظ حجاب هم به اندازهای که بخاطر ماسک تذکر میدیم، تذکر میدادیم.🤔
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ادیت_زیبا 👌
#خودم_ساز 😍
ولایت اعتبار ما ، شهادت افتخار ما 😌
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
#حدیث_مهم
🍃هر قدمی که در امر به معروف برمی دارید #صدقه است چه رسد به انفاق در این مسیر.....☺️
✅ پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم :
🌹بر هر مسلمانى لازم است در هر روز یک صدقه بپردازد، گفته شد: چه کسى توانایی چنین کاری را دارد؟
🔺فرمود: #امر_به_معروف شما صدقه است، همانطور که #نهى_از_منکر شما نیز صدقه
می باشد.
(بحار الأنوار ، ج۷۲ ،ص۵۰)
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
#حدیث_تصویری 👌
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#گیف 🌺
الهی امروز☀️
بهترين ثانيه ها 🌹
شيرين ترين دقايق🌹
دلچسب ترين🌹
ساعت ها🌹
دوست داشتني ترين🌹
لحظه ها راپيش رو🌹
داشته باشید🌹
این کادو هم تقدیم میشه به شما عزیزان 🥰
دوشنبه تون بینظیر 😊👌
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
🔆 #پندانه
🔻پناه میبرم "به خدا"
🔸از عیبی که "امروز" در خود میبینم
🔹و
🔸"دیروز" دیگران را بهخاطر همان عیب ملامت کردهام.
🔻محتاط باشیم در "سرزنش" و "قضاوت کردن دیگران"
🔸وقتی
🔹نه از "دیروز کسی" خبر داریم
🔸و
🔹 نه از "فردای خودمان"
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
🌷 از امام رضا(عليه السلام) سوال شد
بهترين بندگان خدا چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند:
کسانی هستند که وقتی کارهای نيک انجام می دهند، خوشحال می شوند،
و زمانی که کارهای بد انجام می دهند،
طلب مغفرت می کنند،
و زمانی که به آنها نعمتی عطا می شود، شکرگزارند،
و هنگامی که گرفتار می شوند، صبر می کنند،
و زمانی که خشمگین می شوند، عفو می کنند.
📗 تحف العقول؛ صفحه۳۳٢
═══♥️ℒℴνℯ♥️═══
#تلنگرانہ🌱
وقتےخـدا..
درےروبہروتمیبنده..
• اصراربهڪوبیدنشنڪن!...
° اینوبدونڪہ!
• هرچیپشتِاوندرهست
° بهصلاحِتــونیست(:
هرچےخــدابخواد...همون درسته مطمئن باش.