eitaa logo
دختران محجبه
942 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا خیلی فوری و در سطح وسیع برای همه و در همه گروه ها و برای تک تک دوستان ارسال کنید . کوتاهی جایز نیست .
به نام او💗
💝
دختران محجبه
💝
دعای فرج رو که حفظیمـ؟!
دختران محجبه
_💌ـچندبارکربلارفتیـ؟ _نرفتمـ🥺💔 💚💚
میگماا داشتن رفیق مذهبی هم نعمتیه ها اونایی که دارن خوش به حالشون اونایی هم که ندارن بگردن پیدا کنند🙂💜
دختران محجبه
_💌ـچندبارکربلارفتیـ؟ _نرفتمـ🥺💔
گفتندیافت می نشود جسته ایم ما گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
دختران محجبه
💝
ثواب خواندن دعای فرج: «از آیت‌الله محمدتقی بهجت نقل شده، بهترین کار برای اینکه در آخرالزمان به هلاکت نیفتیم، دعای فرج است».
ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده..🚶
درشب ظلمانی ام ماه نشانم بده
یوسف مصری زچاه،گشت چنان پادشاه گرکه طریق این بود،چاه نشانم بده🕳
سرخوشی این جهان لذت یک آن بود
آنچه تورا خوشتر است راه🚶 به آنم بده💖
خدا آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت میگوید: کنارت هستم ای تنها……….
هر گل و برگی كه هست یاد خدا می كند بلبل و قمری چه خواند یاد خداوندگار
و خدایی که در این نزدیکی است، لای این شب بوها پای آن کاج بلند روی آگاهی آب روی قانون گیاه… سهراب سپهری
وخدایی که در این نزدیکیست
کتاب بخونیم؟؟؟
سه دقیقه در قیامت...
حتما شنیدین؟
پـسری بـودم که در مسجد و پای منبرها بزرگ شـدم. در خـانواده‌ای مـذهبی رشـد کردم و در پـایگاه بـسیج یـکی از مـساجد شـهر فـعالیت داشــتم. در دوران مــدرسه و سـالهای پـایانی دفـاع مـقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بـود. سـال‌های آخـر دفـاع مـقدس، با اصرار و الـتماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام تـوانستم بـرای مـدتی کـوتاه، حـضور در جمع رزمــندگان اســلام و فـضای مـعنوی جـبهه را تـجربه کـنم. راستی، من در آن زمان در یکی از شـهرستان‌های کـوچک اسـتان اصفهان زندگی مـی‌کردم. دوران جـبهه و جـهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند. امـا از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب مـعنویت انـجام می‌دادم. می‌دانستم که شهدا، قـبل از جـهاد اصـغر، در جهاد اکبر موفق بودند، لـذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نـکنم. وقتی به مسجد می‌رفتم، سرم پایین بود کـه نـگاهم بـا نـامحرم بـرخورد نـداشته باشد. یـک شـب بـا خـدا خـلوت کـردم و خیلی گریه کـردم. در هـمان حـال و هوای هفده سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیا و زشتی‌ها و گـناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم کــــــه مــــــرگم را زودتـــــر بـــــرساند. گـفتم: من نمی‌خواهم باطن آلوده داشته باشم. مـن مـی‌ترسم بـه روزمـرگی دنـیا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه کنم. لذا به حضرت عزرائیل الـتماس مـی‌کردم کـه زودتـر بـه سراغم بیاید! چـند روز بـعد، بـا دوسـتان مـسجدی پیگیری کـردیم تا یک کاروان مشهد برای اهالی محل و خانواده شهدا راه‌اندازی کنیم. با سختی فراوان، کـارهای این سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظـهر پـنجشنبه، کـاروان مـا حـرکت کند. روز چـهارشنبه، بـا خـستگی زیاد از مسجد به خانه آمـدم. قـبل از خـواب، دوبـاره بـه یـاد حضرت عـزرائیل افـتادم و شـروع بـه دعا برای نزدیکی مرگ کردم. الـبته آن زمـان سـن من کم بود و فکر می‌کردم کار خوبی می‌کنم.نمی‌دانستم که اهل بیت علیه الـسلام: مـا هـیچگاه چـنین دعـایی نکرده‌اند. آنـها دنـیا را پـلی برای رسیدن به مقامات عالیه مـی‌دانستند. خـسته بـودم و سریع خوابم برد. نـیمه‌های شب بیدار شدم و نمازشب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سـرم ایـستاده. از هـیبت و زیبایی او از جا بلند شــــــدم. بــــــا ادب ســـــلام کـــــردم. ایـشان فـرمود: «بـا من چکار داری؟ چرا اینقدر طـلب مرگ می‌کنی؟ هنوز نوبت شما نرسیده. » فـهمیدم ایـشان حضرت عزرائیل است. ترسیده بـودم. امـا باخودم گفتم: اگر ایشان اینقدر زیبا و دوسـت داشـتنی اسـت، پـس چرا مردم از او می‌ترسند؟! مـی‌خواستند بـروند کـه بـا الـتماس جـلو رفتم و خـواهش کـردم مـرا بـبرند. التماس‌های من بـی‌فایده بـود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم بـه سـرجایم و گـویی مـحکم بـه زمین خوردم! در هـمان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم. رأس سـاعت ۱۲ ظـهر بـود. هوا هم روشن بود! موقع زمـین خوردن، نیمه چپ بدن من به شدت درد گـرفت. در هـمان لحظات از خواب پریدم. نیمه شـب بـود. مـی‌خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بـــــدن مـــــن شــــدیداً درد مــــی‌کرد!! خـواب از چـشمانم رفـت. این چه رؤیایی بود؟ واقـعاً مـن حـضرت عـزرائیل را دیـدم!؟ ایشان چقدر زیبا بود!؟ روز بـعد از صـبح دنـبال کـار سفر مشهد بودم. هـمه سـوار اتـوبوس‌ها بـودند که متوجه شدم رفـقای مـن، حـکم سـفر را از سـپاه شـهرستان نـگرفته‌اند. سـریع مـوتور پایگاه را روشن کردم و بـا سـرعت بـه سـمت سـپاه رفـتم. در مسیر بـرگشت، سـر یـک چهارراه، راننده پیکان بدون تـوجه به چراغ قرمز، جلو آمد و از سمت چپ با من برخورد کرد. آنـقدر حـادثه شدید بود که من پرت شدم روی کـاپوت و سـقف مـاشین و پـشت پـیکان روی زمین افتادم. نـیمه چـپ بـدنم بـه شدت درد می‌کرد. راننده پـیکان پـیاده شـد و بدنش مثل بید می‌لرزید. فـــــکر کــــرد مــــن حــــتماً مــــرده‌ام. یـک لـحظه بـا خودم گفتم: پس جناب عزرائیل بـه سـراغ ما هم آمد! آنقدر تصادف شدید بود که فکر کردم الان روح از بدنم خارج می‌شود. به ســـاعت مـــچی روی دســتم نــگاه کــردم. سـاعت دقیقاً ۱۲ ظهر بود. نیمه چپ بدنم خیلی درد می‌کرد! یکباره یاد خواب دیشب افتادم. با خودم گفتم: «ایـن تـعبیر خواب دیشب من است. من سالم مـی‌مانم. حـضرت عزرائیل گفت که وقت رفتنم نـرسیده. زائـران امام رضا علیه‌السلام منتظرند. باید سریع بروم. » از جا بلند شدم. راننده پیکان گفت: شما سالمی! گـفتم: بـله. مـوتور را از جلوی پیکان بلند کردم و روشـنش کـردم. با اینکه خیلی درد داشتم به ســـــمت مـــــسجد حـــــرکت کـــــردم. رانـنده پـیکان داد زد: آهـای، مطمئنی سالمی؟ بـعد با ماشین دنبال من آمد. او فکر می‌کرد هر لـحظه ممکن است که من زمین بخورم. کاروان زائـران مـشهد حرکت کردند. درد آن تصادف و کـوفتگی عـضلات من تا دو هفته ادامه داشت. بـعد از آن فـهمیدم که تا در
دنیا فرصت هست بـاید بـرای رضـای خـدا کار انجام دهم و دیگر حـرفی از مـرگ نـزنم. هـر زمـان صـلاح بـاشد خـودشان بـه سراغ ما خواهند آمد، اما همیشه دعـا می‌کردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن ایام، تلاش بسیاری کردم تا مانند برخی رفقایم، وارد تـشکیلات سـپاه پـاسداران شـوم. اعـتقاد داشـتم کـه لـباس سبز سپاه، همان لباس یاران آخــر الــزمانی امــام غــائب از نــظر اســت. تـلاش‌های مـن بعد از مدتی محقق شد و پس از گـذراندن دوره‌هـای آمـوزشی، در اوایل دهه هـفتاد وارد مجموعه سپاه پاسداران شدم. این را هـم باید اضافه کنم که؛ من از نظر دوستان و هـمکارانم، یک شخصیت شوخ، ولی پرکار دارم. یعنی سعی می‌کنم، کاری که به من واگذار شده را درسـت انـجام دهـم، امـا همه رفقا می‌دانند کـه حـسابی اهـل شـوخی و بگو بخند و سرکار گذاشتن و... هستم. رفـقا می‌گفتند که هیچکس از هم‌نشینی با من خسته نمی‌شود. در مـانورهای عـملیاتی و در اردوهای آموزشی، هـمیشه صـدای خـنده از چـادر مـا بـه گـوش مـی‌رسید. مـدتی بـعد، ازدواج کردم و مشغول فـعالیت روزمـره شـدم. خلاصه اینکه روزگار ما، مثل خیلی از مردم، به روزمرگی دچار شد و طی می‌شد. روزها محل کار بودم و معمولاً شب‌ها با خانواده. برخی شب‌ها نیز در مسجد و یا هیئت مـحل حـضور داشـتیم. سال‌ها از حضور من در مـیان اعـضای سـپاه گذشت. یک روز اعلام شد کـه بـرای یـک مـأموریت جـنگی آماده شوید. ســال ۱۳۹۰ بـود و مـزدوران و تـروریست‌های وابـسته بـه آمـریکا، در شـمال غرب کشور و در حوالی پیرانشهر، مردم مظلوم منطقه را به خاک و خـون کـشیده بـودند. آنـها چـند ارتفاع مهم مـنطقه را تـصرف کرده و از آنجا به خودروهای عــبوری و نـیروهای نـظامی حـمله مـی‌کردند، هــر بــار کـه سـپاه و نـیروهای نـظامی بـرای مـقابله آمـاده می‌شدند، نیروهای این گروهک تروریستی به شمال عراق فرار می‌کردند. شهریور همان سال و به دنبال شهادت سردار جان‌نثاری و جـمعی از پـرسنل تـوپخانه سـپاه، نـیروهای ویـژه بـه مـنطقه آمده و عملیات بزرگی را برای پـــاکسازی کـــل مــنطقه تــدارک دیــدند. ________________________________ متن بالا از نرم‌افزار کتاب سه دقیقه در قیامت ارسال شده است شما می‌توانید از لینک زیر این کتاب را دانلود کنید 👇 https://cafebazaar.ir/app/com.threedaghighe.book/?l=fa
✨گول حالِ ذکرِ بی‌مراقبه []را نباید خورد! ⚠️...تو که هنوز جوارحت را از «معاصی»[گناهان] پاک نکرده‌ای ➖چگونه منتظری که در شرح احوال قلب، چیزی به تو بنویسم؟! 🔹پس بشتاب، بشتاب به‌سوی توبه‌ی راستین؛ 🔹سپس بشتاب، بشتاب در کوشش و «مراقبت»... 🔹اگر بی‌مراقبت مشغول به ذکر و فکر شوی، بی‌فایده خواهد بود، ⚠️اگر چه حال هم بیاورد؛ چراکه آن حال، دوام پیدا نخواهد کرد. گول حالی را که ذکر بیاورد، [بی‌مراقبه] نباید خورد❗️ ♻️بخشی از نامه‌ی ملاحسینقلی‌همدانی به اهل سیر و سلوک 📚از کتاب کهکشان‌نیستی 📖 ص ۱۳۵ 👤 محمدهادی‌اصفهانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖         
🚨برای اینکه روی ما تاثیر کمتری داشته باشه چکار کنیم؟ بعضی وقتی ها بیماری باعث میشود اونطور که آدم دلش میخواد نتونه حال خوب از عبادت بگیره و یه جورایی در انجام اعمال اون بی حالی احساس میشه. موقع مریضی چکار کنیم که قوی باشیم ✅پاسخ بِسم اللّه الرَّحمنِ الرّحیم 🔹اوّلا که مسئله طبیعی است، وقتی که جسم انسان دچار مشکل می‌شود، روح انسان هم متأثر می‌شود. 🔹 و خدای متعال آن زمانی که انسان مریض است همه‌ی آن عباداتی که در زمان سلامتی‌اش داشته، همه‌ را، دستور می‌دهد به حسابش بنویسند؛ به خاطر مریضی برخی روایات را نمیتواند انجام بدهد یا آن حال سابق را ندارد، خدای متعال به فرشته‌ها دستور می‌دهد که آنچه که سابقاً انجام داده عیناً برایش نوشته بشود. 🔹 این که برای این که ما در حال بیماری هم نشاط بیشتری داشته باشیم و بتوانیم با نشاط عبادت کنیم، باید هر چه معرفت ما نسبت به خدا و نسبت به عبادات مان، نسبت به بیماری و آثارش[بیشتر شود]؛ هر چه بیشتر معرفت داشته باشیم، نشاط و انگیزه‌مان هم نسبت به عبادت بیشتر می شود. 🖊پیاده شده از صوت استادمحمدی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖         
شب آرزو ها همین آرزومه ببینم ضریحِ حسین روبرومه...