عظیمه محول کانون مهدویت کانون کوثر شوش:
جانا جانا،مهدی زهرا
یا مولانا ،مهدی زهرا
متی ترانا مهدی زهرا
جانا جانا ...
دلخوشیِ دنیای من
میدونی که چقد دوست دارم من ای آقای من..
غصه ها بی معنی میشه
یعنی میای میبینمت یعنی میشه؟!
فرمانده سلام!
ای مهربون تر از مادرو بابام
کاری کن که بازم به چشمت بیام
تو لشکر سید علی سرباز شمام
منتظرت بودم...
منتظرت هستم
آقای مهربون دستاتو بزار توی دستم
یه ساله که با تو یه عهدی رو بستم
پای تموم قول و قرارام هستم...
فرمانده سلام
ای مهربونتر از مادر و بابام
کاری کن که بازم به چشمت بیام
تو لشکر سید علی سرباز شمام
من سربازتم!
دیدی دنیارو برات بهم زدم
من سربازتم!
مثل شیخ احمد کافی فقط از تو دم زدم
من سربازتم!
مثل میرزا کوچیک با نهضتت علم زدم
من سربازتم!
یه نگام بکن ازون نگاها که به حاج قاسم کردی
من سربازتم!
اینقده برات دعا کردمو میکنم که زود برگردی
من سربازتم!
کلنا فداک یا فرمانده جانم!
مهدی!
فرمانده سلام
ای مهربون تر از مادرو بابام
کاری کن که بازم به چشمت بیام
تولشکر سید علی سرباز شمام
قول میدم برات یار باشم
قول میدم یه عماار باشم
قول میدم مثل آرمان علیوردی من پای کار باشم!!
قول میدم مثل حاج قاسم یه جانفدا بشم
قول میدم مثل سربازای گمنام تو دل تو جا بشم
مثل حاج همت منم محبوب خدا بشم
میخوام همه تلاشمو بکنم
دنیا صاحب الزمانی بشه
انقد اسمتو صدا میزنم
تا اسمت یروز جهانی بشه
سلام فرمانده:)))))
‹🌤🌻›
مامنتظرلحظهدیداربهاریم!
آرامڪنیدایندلِطوفانےمارا...
عمریستهمهدرطلبوصلتوهستیـم
پایانبدهـاینحالِپریشانےمارا...[💔]
#اݪسلامعلیڪیابقیةاللہ🌱
#اݪلهمعجل لولیڪالفرج🥀
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
ولی جوان باید مواظب چشمهایش باشد✋🏿🚶🏿♂
🌱 به قول شهید ذوالفقاری :من مطمئن هستم چشمی که به دیدن نامحرم عادت کرده باشد #هرگزلایقشهادتنمیشود ..🙂💔
#شهیدانه
به روایت حاج حسین یکتا
(مهدی کاظمی) یکبار در صف جماعت کنار رضا ایستاده بود. رضا در رکعت دوم قبل از تشهد خواست قیام کند. کمی نیم خیز شد و دوباره نشست و تشهد را خواند....
بعد از نماز مهدی خیلی جدی سمت رضا برگشت :
-داداش حضور قلب نداری کنار من نشین! 😐✋
خنده مان بلند شد😂🤣
رضا با خنده محکم به پهلوی مهدی زد:
_تو که حضور قلب داری از کجا فهمیدی من تشهد رو یادم رفت😂✌
از آن روز هرکس هر خطایی میکرد بچها برایش دست می گرفتند😉:
_داداش حضور قلب نداری با ما نگرد🤣🤣
#طنز_جبهه
•🌿❛
نشستنوژستگرفتنسرمزاررفیقشھیدت
برایلایکجمعکردن....😑💔
یعنینہتنھاراهشوادامہنمیدیبلکہزدیتـو
خاکی..!🚶🏿♂
#اونجاآتلیہنیستکه!!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبتلایم کردهای
درمان نمیخواهم، که عشق
بیگمان شیرینترین بیماریِ دورانِ ماست...
#امام_زمان
#استوری
#نیمه_شعبان
هدایت شده از دختران محجبه
😍شماهم برنده تابلوفرش امام رضاوحرزامام جواد(ع)
༺بدون قرعه کشی༻
😍سنگ حرم امام علی و امام حسین و حضرت عباس علیهم السلام و دیگر جوایز
༺باقرعه کشی༻
🖍ابتدا روی لینک بزنید و در مسابقه شرکت کنید. ضرر نمی کنید😉
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/823197997Cf5c11cf017
#کدشما15870
•🥀🕊•
بِنَفْسِيأنتَ
إِلَىمَتَىأَحَارُفِيكَیامَوْلاىَ...!
جانمفدايت؛تاچهزمانۍنسبتبهتو،
سرگردانباشمآقایمن؟!
فقطبدانکهمنهم،حیرانم:)!
🕊¦⇠#امام_زمان
مـٰاندھبودمبدهَمدِلبہعلییـٰابہحسـن
دیدماصلاگرھخوردهدلِمولـٰابہ"حسـن💚"
#دوشنبههایامامحسنی✨
'♥️𖥸 ჻
آنقدرکردیکرم،کردیکرم،کردیکرم
تاگدایتآخرشازاغنیاشدیاحسن!💚
تعجیـلدرظهـور #امام_زمان صلـوات
💚¦⇠#السلامعلیڪیاحسنبنعلۍ
🌺¦⇠#دوشنبہهایامامحسنے
یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيمِ
مھدیجـان،راهیامڪنبهراهٺ
ڪههرچهراهغیرمقصدٺبروم
بیراههاسٺ...♥️🌿
#امام_زمان
#نیمه_شعبان
#اللهمعجللولیڪالفرج
☀️🌺☀️
🌺 روز ظهور، روز روشن شدن حقایق
☀️«يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ»
در آن روز اسرار نهان آشكار میشود. (طارق/۹)
☀️🌺☀️
🌺 امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند:
«مَا مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَ أَنَا أَفْتَحُهُ وَ مَا مِنْ سِرٍّ إِلاَّ وَ اَلْقَائِمُ عَلَيْهِالسَّلاَمُ يَخْتِمُهُ»
☀️هیچ علمی نیست مگر آنکه من آن را افتتاح نمودم؛ و هیچ سرّی نیست، مگر اینکه قائم علیهالسلام آن را پایان میبخشد.
📙بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۲۶۶
إثبات الهداة، ج ۵، ص ۱۵۰
☀️🌺☀️
🌺 با ظهور حضرت مهدی علیه السلام و برپا شدن دولت الهی، تمام حقایق روشن میشود؛ و دیگر هیچ چیز بر مردم پوشیده نخواهد بود؛ تمام اسرار خلقت آشکار میشود و هیچ نقطه ابهامی برای کسی باقی نمیماند. دروغ دانشمندان، رهبران سیاسی و مذهبی دنیا، برملا میشود؛ آن روز برای ستمگران، دروغگویان، شبههاندازان، بدعتگزاران، مدعیان، پیروان باطل و... روز بسیار سختی خواهد بود!
☀️🌺☀️
🌺فقط خدا مىداند بر اثر پيشرفت علم و دانش و تكامل عقل، چه تحولات عظيم و گستردهاى در جهان رخ خواهد داد! و چه اسرار و رازهايى از جهان آفرينش و عالم خلقت آشكار خواهد شد!
☀️🌺☀️
#امام_زمان
#ماه_شعبان
#نیمه_شعبان
🌻#سلامعلیآلیاسین
🌼سلام آقا
شهر را برايتان با دل خود
آذين بندى كرديم
♥️تا قدوم مباركتان را بر روى
چشمانمان بگزارى
🌼چشم انتظـار
روى ماهتان هستيم آقا
تا روشن كنى عالم هستى را
🔸 اللهم عجل لولیک الفرج
🔸#نیمه_شعبان
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
💚امیرالمومنین(ع)💚:
هیچ مومنی بیمار نمی شود مگر اینکه ماهم بخاطر بیماری او بیمار می شویم. 👀
غمگین نمی شود مگر اینکه ما هم در غم او غمگین می شویم😓
و هیچ دعایی نمی کند مگر آنکه به دعای او آمین میگوییم 🤲
و سکوت نمیکند مگر آنکه ما برایش دعا می کنیم.🌙
هیچ مومنی در شرق و غرب زمین از ما پنهان نیست.🍃
📚 برگرفته از کتاب معرفت امام عصر (ع) ص ۲۹۹و ۳۰۰
🍀آقا به یادمونه ما رو می بینه😍🍀
🦋ماهم به یاد آقامون باشیم🦋
میریم تا اولین جلسه از #گزارش_لحظه_به_لحظه از ولادت بابامهدی مون رو بررسی کنیم☺️🌱
#قسمت ۱
طبق قولی که دادیم اول میخوایم ببینیم مادر آقامون کی بودن و چطور وارد خاندان امامت و در آخر مادر امام زمان مون شدن❤️🦋
همین اول بگیم که نام مادر آقا در ابتدا ملیکا و بعد از مسلمان شدن شون به نرگس یا نرجس تغییر کرد😇🍃
ما توی داستان مون با نام نرگس از ایشون صحبت میکنیم🌷
نرگس دختر یَشوعا فرزند قیصر روم بود که نسب مادرش به ( شَمعون الصَّفا ) وصی حضرت عیسی میرسید✨🌹
وقتی که نرگس به ۱۳ سالگی رسید ، پدر بزرگش ، قیصر ، تصمیم گرفت تا اون رو به عقد یکی از نوه هاش که پسر عموی نرگس میشد در بیاره😄🌱
برای همین دستور داد سیصد نفر از کشیشان و راهبان 👳🏻♂( منظور عابدان و روحانیون مسیحی) از نسل حواریین ( که شاگردان حضرت عیسی بودن ) و همچنین از بزرگان روم🤵🏻نهصد نفر رو دعوت کرد و سرلشکران و فرماندهان و سرکردگان عشایر رو که چهار هزار نفر میشدند هم به این مجلس دعوت کرد♥️🕊
پس نشون میده جشن خیلی بزرگی بوده😲💐
در اون جشن تختی رو به صحن قصر آوردن که بلندی اون چهل پله بود!و با انواع جواهر 💎 تزیین شده بود و از اشیاء ارزشمند قصر به حساب میومد☘
بعد صلیب هارو اطرافش چیدن و آقا دوماد🤵🏻قدم روی تخت گذاشتن و اسقف ها ( مسئولیت نظارت و رهبری بر کلیسا ها و کشیش هارو داشتن🍂) به احترام آقا دوماد برخاستن و به حالت تعظیم ایستادن😊✨
حالا میخوان مراسم عقد و شروع کنن🥳
به دستور قیصر انجیل هارو باز کردن تا شروع کنن که ناگهان....
صلیب ها از بالای تخت سرنگون شدن و بر زمین افتادن و پایه های بلند اون تخت بزرگ لغزیدن😰و تخت در حالی که داماد بالای اون بود افتاد زمین و داماد بیچاره از ترس بیهوش شد😢
+ دلم سوخت☹️
اسقف های گرامی با دیدن این مناظر ترسیدن😥 و بدن هاشون به لرزه افتاده بود و رنگ شون تغییر کرده بود😨
حالا به نظرتون چرا انقد ترسیدن🤔
باید بگم که سقوط صلیب ها در لحظه ی شروع عقد خبر از واقعه ای ناگوار برای مسیحیان میداد😱
بزرگ کشیشان اومد پیش قیصر و گفت : ای پادشاه ، مارو از انجام این ازدواج ناگوار معاف کن! چون باعث زوال دین و حکومت مسیحی میشه💥
قیصر که از دیدن منظره ی سقوط تخت و بیهوش شدن داماد تعجب کرده بود😳به غلامان دستور داد :
تخت رو بالا ببرید و پایه هاشو دوباره برپا کنید . بعد صلیب هارو بر روی آن بگذارید و برادر این داماد بخت برگشته ی سرنگون شده رو حاضر کنین تا نرگس رو به ازدواج او در بیارم . شاید نحس بودن این برادر با سعادت دیگری از بین برود😐💔
کارگزاران قصر که در تعجب مونده بودن با دستور قیصر دوباره به جنب و جوش در اومدن و غلامان تخت و آماده و تزیینش کردن✨💐
بعد پسر عموی دیگه ی نرگس و آوردن و اونم بالای تخت رفت😇🌱
چشم تون روز بد نبینه...
وقتی اسقف ها و کشیشان بلند شدن تا مراسم عقد و شروع کنن ، دوباره پایه ها لغزید و تخت در حالی که داماد بالاش بود ، زمین افتاد😱
قیصر که از این ماجرا درمانده شده بود و چاره ای براش پیدا نکرد ، بسیار غمگین شد و با متفرق شدن مردم مجلس برگشت و به استراحتگاهش رفت🚶🏿♂
اون روز تموم شد در حالی که همه متحیر بودن و متاسفانه نرگس هم از وقوع این حوادث تعجب کرده بود!!!
همون شب نرگس در عالم رویا خواب حضرت عیسی رو دید که با شمعون و عده ای حواریین توی صحن قصر جمع شدن
بعد در همون مکانی که صبح به دستور قیصر چهل پله گذاشته شده بود ، به دستور حضرت عیسی یه منبری گذاشتن که سر به آسمون داشت. (یعنی خییلی بلند بود که تهش معلوم نبوده🤯🌱)
بعدش پیامبر ما و امام علی و عده ای فرزندان شون همراه با یک جوون وارد قصر شدن🌷
حضرت عیسی به احترام اون حضرت از جا برخاستن و نزدیک رفتن و بهشون دست دادن و حضرت محمد رو در اغوش گرفت❤️🌸
پیامبر به اون جوونی که همراه شون اومده بود اشاره کرد و به حضرت عیسی گفتن:
ای روح الله، من برای خواستگاری دختری از نسل وصی تو شمعون برای فرزندم ابومحمد آمده ام ( منظورشون آقا امام حسن عسکری هست☺️💐 )
حضرت عیسی با شنیدن این حرف پیامبر به شمعون گفتن :
عزت و شرف برتو روی آورده😍نسل خود را با نسل محمد پیوند بده🌿
شمعون هم گفت قبول کردم😄🕊
وقتی شمعون جواب مثبت داد ، پیامبر از اون منبر بالا رفتن و خطبه ی عقد نرگس و پسرش امام حسن عسکری ( علیه السلام ) رو خوندن و ائمه و مسیح و حواریین شاهد ازدواج این عروس و دوماد بودن😍✨♥️
+شیرینیش کو؟😊😂
نرگس از خواب بیدار شد و چیزایی که دیده بود رو توی ذهنش مرور کرد🧐
وقتی که علت سرنگون شدن تخت عروسی رو فهمید با خودش تصمیم گرفت که رویایی که راست و صادق هست رو برای هیچکس حتی پدر بزرگش هم نگه چون میترسید اونا با شنیدن عقد نرگس و پسر پیامبر ، تصمیم به قتل امام حسن عسکری بگیرن😥💔
چند روزی گذشت و نرگس همچنان تو فکر همسرش ( امام حسن عسکری ) بود و رازش و به هیچکس در میون نمیگذاشت
انتظار دیدار حضرت لحظه به لحظه و روز به روز تو دل نرگس شعله میکشید و اونو بی تاب میکرد...
به قدری از دوری امام حسن و ندیدن شون غمگین شده بود که اخرش مریض شد و لب به غذا و نوشیدنی نزد تا جایی که خیلی ضعیف شد😓
قیصر که سلامتی نوه ش رو در خطر میدید تصمیم گرفت یه کاری کنه تا نرگس خوب بشه. اون تمام پزشکان عالی روم رو حاضر کرد و از اونا دارویی برای بیماری نرگس خواست ، اما هیچ کدوم بیماری نرگس و تشخیص ندادن🤧
وقتی قیصر دید دیگه کاری از دستش برنمیاد ، فکر کرد مرگ نرگس نزدیک شده . برای همین رفت پیش نرگس و گفت:
ای نور چشمم ، آیا آرزویی در این دنیا داری که برآورده کنم؟؟
نرگس که منتظر این فرصت بود گفت😄:
ای پدر بزرگ ، درهای آسایش را به روی خود بسته میبینم . اگه از اسیران مسلمانی که در زندان تو هستند شکنجه رو برداری ، زنجیر ها رو باز کنی ، بهشون رحم کنی و اونا رو ازاد کنی امید دارم که مسیح ( حضرت عیسی ) و مادرش ( حضرت مریم ) منو شفا بدن🙂🦋
قیصر تنها درخواستِ نرگس رو به سرعت انجام داد و برای خوشحالی اون ، به اسیران احترام گذاشت و دستور داد مهربون تر باهاشون رفتار کنن😇☘
نرگس که دید به حرفش گوش دادن برای اینکه پدر بزرگش همچنان به کارش ادامه بده ، نشون داد که حالش بهتر شده و کمی هم غذا خورد.
قیصر با دیدن سلامت او ، بیشتر از قبلا به مسلمونا احترام گذاشت🤩🍃
نرگس از خواب بیدار شد و خوابی که دیده بود رو به یاد آورد و فهمید که از فردای اون شب امام حسن (علیه السلام) رو خواهد دید😍🌿
برای همین شهادتی که توی خوابش دیده بود رو دائم تکرار می کرد
فردای اون شب نرگس خوابید و در خواب امام حسن پیش اون اومدن💫
نرگس گفت: چرا پس از آنکه دلم پر از محبت تو شد دیگر نزد من نیامدی؟
امام حسن فرمودن: ای نرگس، حالا که مسلمان شدی هرگز ملاقات تو رو ترک نخواهم کرد و هرشب به دیدار تو خواهم آمد💐
یکی از شب هایی که امام حسن به دیدار نرگس آمده بود گفت : به زودی جدت قیصر لشکری برای جنگ مسلمانان میفرستد و خود نیز همراه لشکر میرود . تو لباستو تغییر بده و در لباس کنیزان به طور ناشناس همراه لشکر بیا✨🕊
نرگس، طبق دستور امام حسن عسکری ، لباسی مثل کنیزان پوشید و همراه لشکر راه افتاد🌱
وقتی داشتن میومدن ، پیش قراولان مسلمان ( یعنی کسانی که جلوتر از لشکر برای نگهبانی حرکت میکنن ) اونا رو اسیر کردن😥
نرگس از خواب بیدار شد و خوابی که دیده بود رو به یاد آورد و فهمید که از فردای اون شب امام حسن (علیه السلام) رو خواهد دید😍🌿
برای همین شهادتی که توی خوابش دیده بود رو دائم تکرار می کرد
فردای اون شب نرگس خوابید و در خواب امام حسن پیش اون اومدن💫
نرگس گفت: چرا پس از آنکه دلم پر از محبت تو شد دیگر نزد من نیامدی؟
امام حسن فرمودن: ای نرگس، حالا که مسلمان شدی هرگز ملاقات تو رو ترک نخواهم کرد و هرشب به دیدار تو خواهم آمد💐
یکی از شب هایی که امام حسن به دیدار نرگس آمده بود گفت : به زودی جدت قیصر لشکری برای جنگ مسلمانان میفرستد و خود نیز همراه لشکر میرود . تو لباستو تغییر بده و در لباس کنیزان به طور ناشناس همراه لشکر بیا✨🕊
نرگس، طبق دستور امام حسن عسکری ، لباسی مثل کنیزان پوشید و همراه لشکر راه افتاد🌱
وقتی داشتن میومدن ، پیش قراولان مسلمان ( یعنی کسانی که جلوتر از لشکر برای نگهبانی حرکت میکنن ) اونا رو اسیر کردن😥
بقیش بمونه برای امشب