2.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرمان را به تو دادیم که سامان بدهی😔
دردها را به تو گفتیم که درمان بدهی…💔
#استـورۍ
#امامـ_زمان
#اللھمعجللولیڪفࢪج
#اقابیا
🔥🧡𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
«🕊🍃»
کی تموم میشه این دوری؟
بسِ دیگه صبوری...
محرم و صفر کِی میایی؟!
#دلتنگ_محرم 💔😭
@dokhtarane_hazrate_zahra
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛 #فصل1_تولد #پارت3 روزهای بارداری را در بهشت کوچکی که همسرم ب
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
💛#رمان_حسین_پسر_غلامحسین💛
✨شهیدمحمدحسینیوسفالهی✨
#فصل1_تولد
#پارت4
او ابتدا سجده کرد و سپس وارد اتاق شد. بعد از دلجویی از من، نوزادم را بغل کرد و چندینبار شکر خدا را بر زبان جاری نمود. فقط دیدم زیر لب زمزمه میکند: محمدعلی، محمد شریف، محمدمهدی، محمدرضا و اینهم محمدحسین. متوجه شدم دنبال نامی میگردد که با محمد شروع شود، زیرا او با خدای خود عهد کرده بود که هر پسری به او عطا کند، اسمش را محمد بگذارد. واقعاً هم وقتی نام محمدحسین بر زبانش جاری شد، ناخدا گاه مظلومیت و محبوبیت حسینبنعلی علیهالسلام در ذهنم نقش بست. نامش را محمدحسین گذاشتیم و از اینکه خداوند در اوج بارش رحمت خود و در شب نزول قرآن، این فرزند را به ما عطا کرد، دلمان روشن شد. او نوزادی خوشسیما و جذاب بود. کمتر کسی بود که با دیدنش به وجد نیاید، اما آن نور هنوز هم ذهن مرا درگیر کرده بود. محمدحسین در گهواره بود و صدای تلاوت قرآن و دعای کمیل پدر لالایی اش. پنج شش ماه داشت که سوگواری سالار شهیدان حسینبنعلی علیهالسلام شروع شد. در روضهها وقتیکه روضه حضرت علیاصغر را میخواندند، مرتب محمدحسین در آغوشم بود، اشک میریختم و اوج دلدادگی به ساحت مقدس سالار شهیدان و محبت به اهلبیت علیهالسلام را چاشنی شیری میکردم که او از آن تغذیه مینمود.
حدود بیست و دو ماه از تولدش میگذشت که باز آثار بارداری در من پیدا شد و چون با محمدحسین به آرامش رسیده بودم، نسبت به این اتفاق عکسالعمل خاصی نشان ندادم، زیرا او کودکی زیبا جذاب و آرام بود. آن جملهی همسرم «تا دوازده تا هنوز راه داری» در ذهنم بود اگرچه میدانستم او بهشوخی گفت، اما به استناد اینکه نیمی از هر شوخی جدی است، به حکمت خدا تن دادم. آن زمان اعتقاد به پیشگیری از بارداری بین مردم رایج نبود، من هم راضی بودم به رضای حق.
آن روز نزدیک آمدن همسرم، سماور را روشن کردم تا چای دم کنم. در ذهنم مرور میکردم که چگونه این خبر را به او بدهم. بسیار منتظر دیدن عکسالعملش بودم. چیزی نگذشت که از راه رسید. خانه ما بزرگ بود و بچهها معمولاً در اتاق ها یا زیرزمین مطالعه میکردند و در حیاط خانه که برای آنها تفریحگاه و تفرجگاه بود بازی میکردند.
او طبق معمول کنار سماور نشست و منتظر چای شد. چایی را که برایش ریختم، گفتم: آقا غلامحسین! یک خبر بهت بدم؟ با لحنی مهربان گفت: بفرما خانم! انشاءالله خیر است. گفتم: یادت میآید روزیکه محمدحسین را باردار شدم چقدر اعصابم بههمریخته بود؟ گفت: من زیاد با شما حرف زدم و میزنم، برو سر اصل مطلب. گفتم: هیچی! یک همراه و حامی برای محمدحسین تو راه دارم.
همچنان که چای را در نعلبکی ریخته بود و نوشجان میکرد گفت: راست میگویی؟
ادامه دارد...
🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
7 - مردان را از آنچه پدر و مادر و خویشان به جا میگذارند سهمی است، و برای زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشان به جا میگذارند سهمی است، چه کم باشد چه زیاد، [و] این سهمی تعیین شده است
8 - و چون به هنگام تقسیم ارث، خویشان [غیر وارث] و یتیمان و تنگدستان حضور یافتند، از آن برخوردارشان سازید و با آنها به نیکی سخن گویید
9 - و کسانی که اگر بعد از خود فرزندانی ناتوان بر جای گذارند بر [آیندهی] آنان بیم دارند، باید [در بارهی یتیمان مردم نیز] بترسند، پس باید از خدا پروا کنند و سنجیده سخن بگویند
قهرمانای ما اونایی هستن که بهترین مدارک علمی از بهترین دانشگاههای دنیا رو داشتن ولی واسه وطن گلوله خوردن و با خون خودشون شرف رو بیمه کردن نه اونایی که حاضرن برای رسیدن به گرین کارت وطن خودشونو مفت بفروشن و بیشرف بمیرن!
#شهید
#مصطفی_چمران
@dokhtarane_hazrate_zahra