تنها تو به خودت عطر نمیزنی🙃
چادُر ماهم معطر است😌
معطر به بوی حیا،عفت😍
معطر است به رایِحه ای بهشتی☺️
به بوی چادر مادرم زهرا﴿س﴾ ❥
چادرم بوی آرامش وامنیت میدهد💎
#مادرم_زهرا👑🌼
@dokhtarane_hazrate_zahra
دوره های آموزشی کاملا رایگان
_
عطر سیبِ حَرمت
مےوزد از سمت عراق
شبِ جُمعه است...
دلم باز هوایے شده است :)💔
202030_1589188461.mp3
3.84M
#شيطان_شناسی_12
✍یکی از تیرهای شیطان،
درگیر کردن فکر و قلب ما،در اتفاقات گذشته است!
🔻اگرخاطرات تلخ گذشته،آرامشتان را گرفته است؛
این فایل رو گوش کنید
@ostad_shojae
✨#ڪلام_شھید
مےگفٺ:
ازخداخواستم
اینقدربہمنمشغلہبده
کہحتےفکرگناههمنکنم ...
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💞#رمان_عارفانه💞
شهید احمدعلی نیری
#قسمت_چهلوهفتم
یکی از برنامههای همیشگی و هر هفته ما زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا بود. همراه احمد اقا میرفتیم و چقدر استفاده میکردیم.
خاطرم هست که یکی از هفتهها تعداد بچهها کم بود. برای ما از ارادت شهدا به معصومین و مقام شهادت میگفت.
در لابه لای صحبتهای احمد اقا به مزار شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختم. همانجا نشستبم. فاتحهای خواندیم. اما گویی احمد آقا مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد!
در مسیر برگشت آهسته سوال کردم احمد اقا آن شهید را میشناختی؟
پاسخ داد: نه!!
پرسیدم: پس برای چه به سر مزار او امدیم؟ اما جوابی نداد فهمیدم حتما یک ماجرایی دارد!
اصرار کردم وقتی پافشاری من را دید آهسته ب من گفت:
اینجا بوی امام زمان عج میداد. مولای ما قبلا به کنار مزار این شهید آمده بودند.
البته چند باری به من گفت:اگر این حرف را میزنم برای این است که یقین شما زیاد شود و به برخی مسائل اطمینان پیدا کنی و تا زنده ام نباید جایی نقل کنی.
احمد آقا در دفترچه یادداشت و سررسید اخرین سال خود نیز از این ماجرا ها نقل کرده است.
#قسمت_چهلونهم
#محرم
راوی: استاد محمدشاهی
شب اول محرم که می رسید همهی مسجد امین الدوله سیاه پوش می شد.
همهی مسجد عزادار می شد، این سُنت حسنه از گذشته در میان ما ایرانیها بود.
حتی در روایاتی هست که امام رضا(ع) در اول محرم خانه خود را سیاه پوش می کردند.
ایشان سفارش می کردند: اگر می خواهید بر چیزی گریه کنید، بر حسین(ع) گریه کنید.
احمداقا در این کار پیش قدم بود، حتی اگر دیگران می خواستند این کار را انجام دهند،خودش را به آنها می رساند و با تمام وجود مشغول سیاهی زدن می شد.
یک سال را یادم هست که احمداقا نتوانست برای اول محرم به مسجد بیاید.
بچههای بسیج و مسجد مشغول به کار شدند و خیلی خوب همهی شبستان را سیاه پوش کردند.
ظهر بود که احمداقا به مسجد آمد، جمع بچهها دور هم جمع بودند.
احمداقا بی مقدمه نگاهی به در و دیوار کرد و جلو آمد.بعد گفت: بچهها دست شما درد نکنه.
اما بغض گلویش را گرفته بود، او ادامه داد:
شما افتخار بزرگی پیدا کردید..
بچهها آقا امام حسین(ع)خودشان از شما تشکر کردند!!
برخی از بچهها به راحتی از کنار این جمله گذشتند، اما من که حالات ایشان را می دانستم، خیلی به این جمله فکر کردم...
ادامـــــه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸