دوره های آموزشی کاملا رایگان
_
روضهها، هیئتها همیشه یه نقطهیِ اوج داره که مختصِ خودته، نمیدونی کجاشه اما یه جا وصل میشی! جوری که انگار الانه که قالب تُهی کنی از شدتِ غم یا بیپناهی..
اونلحظه از خدا اولِ تمومِ خواستههات یه چی بخوای؛ ازش بخواه که زود برسه روزی میرسه منجیِ نسلِ امام حسین، بهخدا که انقدر زیباست تصورِ اینکه یکروزی با صدای خبرِ «مهدیِ موعود آمد» بیدار بشی، انقدر زیباست که باشی و ببینی اونیکه از جنسِ امام حسین و از نسلِ حضرت زهراست، اونیکه سالها بین ماها نفس میکشیده حالا اومده که تموم شه این جهانِ وارونه، انقدر زیباست که دست بکشی به گونههات میبینی همین الآن خیسه از شوقِ بودنش …
📌برایِ آرامشِ قلبِ حضرتِ صاحب دلهایمان، صدقه فراموش نشه، هرچه میخوانیم و میشنویم، او میبیند…
#السلامعلیکیااباصالحالمهدی ⚘️
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
5.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سنجاق سر پاپیونی بساز
#ترفند
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
هیچی برام لذت بخش تر از این نیست که صدای اذان بیاد و طرف بی تفاوت باشه :)
#شیطان😈
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#ازدواج
✔️ فردی عقل ازدواج دارد که
1⃣ از مسائل درک و فهم بهتری دارد پس می داند که چرا ازدواج می کند
2⃣ در زندگی دارای هدف از پس بیراهه نمی رود
3⃣برای رسیدن به هدف خود در زندگی برنامهریزی میکند پس دچار روزمرگی نمیشود و خود برای زندگی اش تصمیم می گیرد
4⃣ در تصمیم های خود بیشتر تابع عقل است نه احساسات پس قبل از انتخاب عاقلانه فکر میکند و احساس را برای بعد از آن میگذارد
5⃣ انتظاراتش از خود و دیگران واقع بینانه است پس دنبال آرزوهای دور و دراز نمی رود و در رویا زندگی نمیکند
کتاب
#سین_جین_های_خواستگاری
نویسنده:مسلم داودی نژاد
.•°``°•.¸.•°``°•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
#تلنگر
یهجملهروقابڪنیم
یـا
بزنیـمگوشهذھنمون
یـا
هرزگاھـینگاھـیبـہشبندازیم:👇🏼
دونهدونهگناهِ "مـن"
لحظهلحظهظـہـور"امامِزمـان"
روعقبمیندازه..💔
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ #سفیر 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش نوزدهم: ...اگر یکی از اطرافیان سرما می خورد، چند روز سعی می
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📒 «خاطرات سفیر»
⏪بخش بیستم:
...ضمن این که شما هم خودتون رو اسیر یه مشت باید و نباید کردید؛ نباید نمک زیاد خورد اگر چه غذای بی نمک خوشمزه نیست، نباید شیرینی و شکلات خورد اگر چه علاقه ی خیلی زیادی بهش دارید، نباید قهوه خورد چون ممکنه مشکل قلبی پیدا کنید. این همه باید و نباید واسه خودتون تعریف کردید واسه این که نمی میرید. حالا بگذریم از این که با این وضع شما هم از نهایت لذتی که ازش صحبت می کنید بهره ای ندارید. شما یه سری محدودیت و بیم و امید برای خودتون تعریف کردید از ترس این که بمیرید؛ ما هم یه سری محدودیت و بیم و امید داریم از ترس این که وقتی مُردیم نتونیم جواب کرده هامون رو پس بدیم. حالا فرض کنیم جفتمون نمیریم. هر دو به هر حال توی این دنیا یه سری محدودیت داشتیم. شاید هم بمیریم و هیچ حساب و کتابی بعدش نباشه. باز هم من و شما، هر دو خودمون رو از بخشی از لذّت ها محروم کردیم. اما اگه بمیریم و ببینیم که ای داد بیداد حالا باید جواب کارمون رو پس بدیم، اون وقته که من برنده م. ضمن این که در دو حالت اول و دوم هم به کسی که وجود خدا رو قبول داره بیشتر می شه اطمینان کرد تا کسی که چنین عقیده ای نداره»
- تو می خوای بگی به من نمی شه اطمینان کرد؟
ملیکا با لبخندی از سر تعجب و ناباوری به من نگاه می کرد و همون طور که نگاهش به من بود گفت:
«نه آقای غوآیه معلومه که منظورش این نیست.»
گفتم:
«چرا دقیقا منظورم همین بود به همین دلیل هم از این به بعد هیچ کدوم از وسایلم رو نمی تونم پیش آقای غوآیه بذارم. برای این که اگه یه زمانی کسی توی اتاق نباشه، ایشون هیچ کسی رو ناظر اعمالش نمی بینه و ممکنه وسایلم رو برداره.»
دانشجویی که قبل از من فقط برای یه امضا توی اتاق ملیکا بود ته خودکار رو توی دهنش کرده بود و انگار که داره فیلم کمدی می بینه نیشش تا بناگوش باز بود. به هیچ قیمتی هم حاضر نبود اتاق رو ترک کنه. آنتونی هم فقط نگاه می کرد و هیچ نظری نمی داد اما چیزی که واضح بود این بود که هیچ کدوم از اهالی اتاق تا اون لحظه توی چنین وضعیتی قرار نگرفته بودن و اون حرف ها جز برای غوآیه که عصبی به نظر می اومد، برای همه خیلی جذاب بود. غوآیه گفت:
«من هیچ وقت این کارو نمی کنم چرا باید وسایلت رو بردارم؟»
گفتم:
«این فقط یه مثال بود برای این که بهتون بگم مهم اینه که اگه به هر دلیلی شما مایل به انجام دادن کار خلافی باشید همین قدر که انسانی شاهد شما نباشه کافیه برای این که دیگه نشه بهتون اعتماد کرد.»
غوآیه شونه هاش رو بالا انداخت و گفت:
«من به همچنین چیزی معتقد نیستم.»
- پس به چی معتقدید؟
آنتونی گفت:
«آقای غوآیه لاییک ان» غوآیه گفت:
«نه خیر من به لاییسم اعتقادی ندارم من به هیچی اعتقاد ندارم. مثل شما هم نیازی ندارم به چیزی اعتقاد داشته باشم.»
شما هم اتفاقاً اعتقاداتی دارید
با عصبانیت گفت:
«نه خیر به هیچی اعتقاد ندارم.»
گفتم:
« پس دو ساعته دارید از چی دفاع می کنید؟»
- حداقل عبارتی رو که گفتید قبول دارید؟ این که به چی اعتقاد ندارید؟
- آره، این رو من گفتم.
- همین بی اعتقادی اعتقاد شماست.
می بینید توی چه تناقض بزرگی به سر می برید؟
دانشجویی که خودکار به دهن اون طرف وایساده بود گفت:
«ایشون به غوآیه غیسم معتقدن.»
آقای غوآیه دیگه کلافه به نظر می اومد. بدون هیچ جوابی از اتاق بیرون رفت.
ساعت ۱۲ شده بود باید می رفتم. ملیکا با خنده رو به آنتونی گفت:
«فکر کنم این ایرانی کوچولوی لابراتور اومده که این جا رو به هم بریزه! اولین باریه که این جور بحثا مطرح می شه. این جور بحثا ممنوعه این جا.»
ازش عذر خواهی کردم و گفتم که من اصلا همچین قصدی نداشتم و آقای غوآیه بحث رو شروع کرد.
راه افتادم که از اتاق برم بیرون. دانشجویی که دیگه از سر خود کارش چیزی نمونده بود گفت:
«خانم ایرانی»
-بله
-خیلی جالب بود ممنون
-؟
سیمن توی رستوران خبرش رو با آب و تاب و میون کف زَدنای مکرر استادا و دانشجوهای دکترا اعلام کرد:
«ما آخرین امتحان رو با موفقیت گذروندیم. ژوری تصمیم نهایی ش رو اعلام کرد:
خانم ها!
آقایون!
کیفیت و سطح علمی ما تایید شد! لابراتور ما از امروز به مجموعه ی اِکل های انسم پیوست و ما لابراتوار جدیدمون رو با نام «ارائه و نو آوری» به ثبت رسوندیم. به همه ی شما استادان و دانشجویان جدید از صمیم قلب این پیروزی رو تبریک می گم. برای تشکر از باعثینش...
الحمدالله
شکر لله
چه قدر بزرگی عزیز دل!
⏪ ادامـه دارد...
#سفیر
………………………………………
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
دانشجوی نخبه فقط اونی که تو شریف برا سلف مختلط دست و پا میشکوند نیستا اینا هم نخبه هامون هستن امروز تو حرم امام رضا مراسم سوگندنامه پزشکی داشتن
🗣اسکندریوم:)
#نخبه