eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
55.7هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💜•° ,اول ✌️🏼 🌸🍃می‌خـوام در مورد موضــوع باهاتون حـرف بزنـم که خیلــی از جوانــان است ؛ اونم ازدواج جوانـان است... 😳جوانــانی بودن که گفتــن عیبــی نداشتم کردم و رفتــیم کنیم خواهرام یا مــادرم یا اقوامـــم پشیمانــم کردن... یا برعــکس دختره خــودش پسره رو می‌خــواد، شرایط و همه چــیزش رو قبول داره... 😔اما وقتـــی خانواده ها پســـر و یا رو میبینن پارلــمان شروع میشه و مثل های مجلس که هر یک خودش رو میگــه.... 👈🏼👈🏼 خانــواده ها شروع میـکنن به گرفتن از پــسر یا دختر بیچــاره... 👱🏻‍♂بــرادره میگه خیلی درازه تو ماشـین جاش نمیشه 👱🏼‍♀ میگه گوشــاش بزرگه 👵🏼 میگه دماغـــش باریکه 👴🏼 میگه این خیلی حــرف میزنه 👩🏼‍💼 خانم میگه عه این خیلــی میخنده 👩🏼 خانم میگه این که خــیلی قد کوتاهه 👧🏼 میگه مـــدرک نداره که 🗣دیگــری میگه سرش خیلـــی بزرگه 🗣 اون یکــی میگه پدرش سیگــاریه . 😪جلـوی دیگـران رو نگیرید‌ که گــــناه بزرگی است ... .•°``°•.¸.•°``°•                                          °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´ 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای کشتـگان عشـق بـرایــم دعـا کنیـد یعنـی نمیشود که مـرا هم صـدا کنیـد؟ _🌷_شهید مهدی زین الدین: هرگاه کسی در شب جمعه ما را یاد کند ، ما نیز او را در نزد اباعبدالله «علیه السلام» یاد می کنیم.. شب جمعه و یاد شهدا 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
❖خوشـٰا آݩ دل ‌ڪہ دلـداࢪش تـو گـردے🤍⃟ ⃟⃟🫀 . . . | ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪ بخش پنجاه و نه : - من می دونم که آخر الزمان یه نفر می آد... یعنی ش
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش شصت: «ادیبانه...» واقعاً می خوام بدونم اگه شما جای من بودید چه کار می کردید؟ توی یه همچین موقعیتی، به همین بدی... بگذارید از پنج شش ساعت قبلش بگم. صبح شنبه در حال آماده کردن یک ارائه ی جذاب برای روز دوشنبه بودم. در حالی که برای صفحاتم طراحی های جور واجور انجام می دادم یه تصنیف زیبا هم گوش می‌کردم که مغی در زد. بعد از کسب اجازه، اومد توی اتاق که دیدم پشت سرش امبروژا هم هست. نفری یک مشت هله هوله توی مشتشون بود و خرت خرت می خوردن. به وضوح بیکار و علاف بودن و اومده بودن ببینن چه طور می تونن سرگرم بشن! مغی گفت: «چه کار می کنی؟» گفتم: «دوشنبه ارائه دارم.» امبروژا گفت: «اووووووه... حالا کو تا پس فردا!» گفتم: «نه بابا... هزار تا کار دیگه هم دارم.» مغی گفت: «پنج تاش رو بگو!» امبروژا گفت: «نه، صبر کن من زمان می گیرم تو تند تند پنج تاش رو بگو.» گفتم: «خدایا... بیاید بشینید کمکم کنید به جای این حرف ها!» ظاهراً با بخش اول جمله م موافق بودن و بخش دومش نه. چون اومدن و نشستن؛ اما کمکی نکردن! مغی گفت: «چه قدر موسیقیت قشنگه! چی داره می گه؟» نگاهشون کردم. هر دو روی تخت من جا خوش کرده بودن و زل زده بودن به من و منتظر باز شدن دهن من بودن. دیدم تلاش فایده ای نداره و اون هایی که من می بینم بیرون برو نیستن. با خودم گفتم: «عیبی نداره!» توفیق بیش از حد تصور اجباری بود و من مجبور بودم به جای طراحی صنعتی یه کمی ادبیات مرور کنم. شروع کردم به ترجمه ی شعر. دو سه بیت که ترجمه کردم امبروژا گفت: «بگذارید یه شعر قشنگ انگلیسی براتون بخونم. فقط، مغی، تو اگه نفهمیدی، بگو فرانسه ش رو هم بگم!» بعد یه چند بیتی خوند. از شما چه پنهون، بد هم نبود. من که خودم اهل شعر و شاعری بودم، اون ها هم که با احترام دو جفت گوش مفت در اختیارم گذاشته بودن، دیدم وقتشه که یکی از برگ‌های برنده ایران رو رو کنم. گفتم: «البته ادبیات در ایران جایگاه خاصی داره. ما شعرایی داریم که منحصر به فردن و جداً برای من سخته که مفاهیم شعرهاشون رو براتون به فرانسه بگم. چون خیلی فراتر از ظاهر شعر، محتوا دارن.» بعد یه کم درباره ی صنایع ادبی گفتم و ردیف و قافیه رو توضیح دادم که البته باهاش آشنا بودن. یه کم هم درباره ی جناس های ادبی گفتم و نمونه بیت هایی رو براشون خوندم که خوب شیرفهم بشن درباره ی چی صحبت می کنم. اواسط سخنوری شاعرانه ی من، سیلون هم، که دنبال مغی می گشت، به جمع سه نفره ما اضافه شد. سیلون با این که دانشجوی دکترای تاریخ بود. در حیطه ی ادبیات هم دستی بر آتش داشت. موضوع بحث ما که دستگیرش شد، شروع کرد به تعریف و تمجید از ادبیات ایران و با سربلندی توضیح می داد که شاعرهایی مثل حافظ و فردوسی رو می شناسه و چی و چی و چی... از این که می دونست چی به چیه کلی کیف کردم. من هم سنگ تموم گذاشتم و درباره ی این که کلاً چه قدر مردم ما آدم های فرهیخته ای هستن صحبت کردم. دوباره چند بیت شعر هم خوندم حالیشون کردم که شعری که خوندم خیلی قشنگه و مضامین بسیار ویژه ای داره و طبیعیه که لازمه ی فهم ارزش اون اشعار اینه که شنونده هم از نظر ادبیات، فرهنگی غنی داشته باشه. همین سه مورد کافی بود تا باعث بشه با هر بیتی که می خونم همگی بَه بَه و چَه چَه کنن! دیوان حافظ به دست، دنبال بیت های قابل فهم و البته قابل ترجمه بودم و الحق چه بیت هایی ویژه ای خوندم. موجی از عشق و شیفتگی از سوی دو فرانسوی و یه آمریکایی به سمت ادبیات ایران روانه بود. اون قدر از «لایه‌های پنهان» اشعار فارسی گفتم و تحسین کنان اشعار سنگین و وزینمون رو به رخشون کشیدم که در پایان جلسه ی ادبیمون هر سه نفر جامه دران و برسرزنان اتاقم رو ترک کردن! اگر تصور کردید بعدش تونستم به آماده کردن ارائه م برسم، سخت در اشتباهید... چند ساعت از این حکایت گذشت. عصر در حالی که دوباره تصمیم گرفته بودم بشینم اون مطالب نفرین شده رو تموم کنم، صدای در اتاقم اومد. - نیلوووووو آخه این چه طرز صدا کردنه؟ صدای امبروژا بود! ……………………………………… 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪 ┄┅══✼🍃🌷🍃✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا