eitaa logo
🇮🇷کانال دوست🇮🇷
1.7هزار دنبال‌کننده
32.6هزار عکس
28هزار ویدیو
86 فایل
🇮🇷از هر چه می رود سخن دوست خوشتر است🇮🇷 موضوعات جالب رو براتون به اشتراک میذاریم... کپی مطالب با رضایت کامل میباشد😊 http://eitaa.com/joinchat/2150105099C9478d3116b گروه دورهمی دوست👆 @dost_an 📮ارتباط با ادمین : @Mim_Sad139
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️کانال دوست ❤️ از جوک های سیاسی تا مسایل مذهبی... @Dost_an در کانال دوست منتظر شما هستیم... امتحان کنید با ما بودن را 😘😘 @Dost_an
علم‌الهدی: شادی جوان در تامین است یا فسق و فجور و ناهنجاری خیابانی؟/با کنسرت و موسیقی و فسق و فجور خیابانی، جوان شاد نمی‌شود. این یک آبنبات چوبی است برای . جوان، عقل و شعور دارد و تحصیلکرده است شادی این‌ها در ساماندهی و زندگی و اشتغال و درآمد است./تسنیم ╭┅──────┅╮      🇮🇷 @Dost_an ╰┅──────┅╯
از جلوی پارک خونمون رد میشدم دیدم یه خارجی دپرس داره عکس میگیره ! رفتم جلو بهش گفــــــــتم : can u speak english انگار دنیارو بهش داده بودن ! با کلی شوق و ذوق گفت : Yeeeeees , I caaaaaan زدم رو شونــــــش گفتم : sorry , I can’t . . . 😐😐😂 @Dost_an
بنده هم رو به همه اعضای دولت تبریک می‌گم. البته به جز آذری جهرمی!😂😂😂😂😂😂 @Dost_an
+وزیر بهداشت: من ۳ فرزند دارم. هیچ‌کدام تا سال دوم دانشگاه نداشتند. -تایید، تشویق حضار و همراهی رسانه ها +ائمه جمعه: من ۳ فرزند دارم. هیچ‌کدام تا سال دوم دانشگاه موبایل نداشتند. -تخریب و هجمه رسانه ای از ژوله تا غوله! ╭┅──────┅╮      🇮🇷 @Dost_an ╰┅──────┅╯
سابقاً چند دهه طول می‌کشید تا جای "شهید"و"جلاد" عوض شود اما الان، دو ماه هم نیست که از اقدام داعشی گونه‌ی #محمد_ثلاث می‌گذردو #لاشخورهای_سیاسی برای آزادی‌اش هشتک پراکنی می‌کنند! ╭┅──────┅╮      🇮🇷 @Dost_an ╰┅──────┅╯
اهانت به دیگران (دشنام) یکی از شاگردان شیخ می گوید: یک روز با جناب شیخ و چند نفر در کوچه امام زاده یحیی در حال عبور بودیم که یک دوچرخه سوار با یک عابر پیاده برخورد کرد، عابر به دوچرخه سوار اهانت کرد و گفت: خر! . جناب شیخ گفت: بلا فاصله باطن خودش تبدیل به خر شد . یکی دیگر از شاگردان از ایشان نقل می کند که فرمود: روزی از جلوی بازار عبور می کردم و دیدم یک گاری اسبی در حال حرکت بود و شخصی هم افسار یابویی که گاری را می کشید در دست داشت. ناگهان عابری از جلوی گاری گذشت، گاریچی داد زد: یابو! دیدم گاریچی نیز تبدیل به یابو شد، و افسار دو تا شد! @Dost_an
🔰از حضرت علی (؏) سوال کردند: ▫️سنگین‌تر از آسمان چیست؟ فرمود: تهمت به انسان بےگناه. ▪️از زمین پهناورتر چیست؟ فرمود: دامنه حق که خدا همه جا هست و بر همه چیز مسلط است. ▫️از دریا پهناورتر چیست؟ فرمود: قلب انسان قانع. ▪️از سنگ سخت‌تر چیست؟ فرمود: قلب مردم منافق. ▫️از آتش سوزان‌تر چیست؟ فرمود: رؤسای ستمکارے که ملت را به خود وامے گذارند و هیچ فکر تربیت آنها نیستند. ▪️از زمهریر سردتر چیست؟ فرمود: حاجت بردن پیش مردم بخیل. ▫️از زهر تلخ‌تر چیست؟ فرمود: صبر در برابر نادان‌ها. 📔 ارشاد القلوب ترجمه مسترحمی ج۲ ص۲۷۰ @Dost_an
دوروف‌ اعلام کرد: کشور های دیگه هم تلگرامشون به فنا رفته @Dost_an
مدیر مسئول روزنامه اصلاح طلب شرق بعد از توهین بیشرمانه به خانم های شهرک رجایی مشهد ودسته بندی بخشی از این خانم ها به فاحشه؛امروز دستگیر شد حالا اگر این توهین حتی به میشد الان از ریاست جمهوری تا نمایندگان لیبرال مجلس برای در ایران عزا میگرفتند ╭┅──────┅╮      🇮🇷 @Dost_an ╰┅──────┅╯
شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد.. بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی یک شهید شوید... آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران. علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله (صلی الله علیه وآله) راهی مناطق عملیاتی جنوب شد. یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد. یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه... تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود. با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او... استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد. قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند... با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت... "این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست. دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...» وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده. لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است... گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟ وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست... جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بودکسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات... کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟ نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت... پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد. پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد. شادی روح همه ی شهدا صلوا ت 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @Dost_an