⭕ *پیروز واقعی*
اقای خامنهای
از کجا می فهمد که
امریکا با ایران جنگ نخواهد کرد و جنگ نخواهد شد؟
مرحوم حاج سید احمد خمینی نقل کرده اند(👇)
آن روزی که حکومت نظامی شاه اخطار داده بود از ساعت 4 بعد از ظهر در تهران حکومت نظامی است و کسی در سطح شهر حق ندارد حرکت کند...*
امام با ناراحتی قدم می زدند و مرتب می گفتند؛
ای امام زمان این کشور و این انقلاب مال شماست خودتان محافظتش کنید ...
این جمله را مرتب تکرار می کردند...چند دقیقه گذشت ناگهان برگشتند و گفتند بگویید مردم همه ساعت 4 به خیابانها بریزند...
آن روز همه مسولان قیام، نگران بودند و از امام می خواستند این دستور را لغو کند...
امام با قاطعیت می گفتند: دستور همین است...
آیت الله طالقانی نقل کردند دوستان اصرار کردند که اقای طالقانی شما به امام بگویید کوتاه بیاید...
آن روز به امام تلفن زدم گفتم: اقا اوضاع خطرناک است بفرمایید مردم به خیابان نیایند...
🔹امام فرمود: به خیابان بریزید؛ چند بار گفتم همین جواب را شنیدم...🔹
عرض کردم آقا مگر دستور, دستور حضرت حجت (ع) هست؟؟!!
امام لحظه ای جواب ندادند و سپس بدون آن که انکار کنند، فرمودند :...دستور همین است!!!
✅ من قلبم آرام گرفت و سپس آن روز با هجوم مردم به خیابان حماسه پیروزی انقلاب رقم خورد...
✅ آری امام گوشش به کلام امام زمان (ع) بود...
✅ امام خامنه ای گوشش به کیست؟؟
✅ از کجا میگفت امریکایی ها وقتی خرشان از پل گذشت به ریش شما می خندند؟؟*
✅ از کجا می دانست بشار اسد می ماند؟
✅ از کجا می داند امریکا از ایران مایوس می شود؟؟
✅ از کجا به سید حسن نصرالله در نبرد 33 روزه پیام داد بجنگید که شما پیروزید؟
✅ از کجا می داند اسراییل 25 سال دیگر وجود ندارد؟؟
✅ با چه حسابی می گوید من آرامم!!؟؟
✅ ازکجا می گوید هر کس از قطار نظام پیاده شود ضرر کرده.؟؟
✅ مطمئن هستم کلام رهبری بالاتر از یک بصیرت انسان معمولی است.
بنابر این با او می مانیم. تا آخر هم می مانیم. ان شاء الله
🔴 از این مرحله هم به سلامت عبور خواهیم کرد...
یکی از دوستان به نام محمد علی الفت پور می گفت:چند روز پیش،مهمان آقای رئیسی در حرم امام رضا بودیم .گفتند من خودم مکرر شاهد تضرع مقام معظم رهبری در حرم بودم ایشان بعد از نماز ظهر گاهی تا ۳۰ دقیقه سر از سجده بر نمیدارند
در چند روزی که ایشان مشهد بود مکرر از ایشان نقل شد که با قاطعیت فرموده بودند ما این مشکلات را به سلامت رد خواهیم کرد.
🔵پس ان شاالله ما هم در این پیروزی تلاش خود را خواهیم کرد . در جنگ نرم و اقتصادی علیه دشمنان، موفق خواهیم شد.
عاقبت همگی بخیر
╭┅──────┅╮
🇮🇷 @Dost_an
╰┅──────┅╯
یکی داشت تو استخر غرق میشد یارو میپره نجاتش میده نیم ساعت بعد دکتر میاد پیشش میگه متاسفانه شخصی که شمانجات دادید توی سونا خودشو با کمربند دار زده😢
یارو میگه: نه خودم آویزونش کرده بودم خشک بشه😌😂😂
@Dost_an
با وجود ساعت ها کار کارشناسی روی #CFT شاهد این هستیم که دولت و مجلس با دروغی به نام حق شرط و مبادلات بانکی مصر هستن که FATF را تصویب کنند
#نه_به_FATF
+پاتیسپا+
@Dost_an
هدایت شده از 🇮🇷کانال دوست🇮🇷
#داستان:
منتظر اسنپ بودم. فهمیدم اشتباهی رفته یه سمت دیگه دانشگاه. پیداش کردم و همدیگه رو دیدیم. وقتی صندلی عقب ماشین سوار شدم، فهمیدم چند دقیقه ای معطل شده، اونم بخاطر اینکه نگهبانِ درِ ورودیِ دانشگاه، نشانی رو غلط داده. گفت: برسیم دم در، بهش اعتراض میکنم.
گفتم: لطفاً چیزی نگین، ما اینجا همکاریم شاید جلوی من چیزی بهش بگین، سبک بشه. من بیشتر با شما حساب میکنم.
نگاهی از تو آینه کرد و گفت: نه بابا، به خاطر پولش نگفتم. من از تو نقشه می دونستم شما کجائید. بیخودی هی این آقا اصرار کرد که نه، یه جای دیگس؛ شما هم معطل شدین. پس عذر من رو بپذیرین! همین خُلق غیر متعارف، زمینۀ صحبت رو باز کرد. همیشه وقتی کار عجله ای ندارم، تو ماشین با راننده شروع می کنم به گپ زدن و پرسیدن...
القصه، راننده اسنپ ما، با ماشین پراید و شلوار لی رنگ و رو رفته و پیراهن چروکش، شد رفیق جدید ما. گفت: مدیریت بازرگانی خونده ام!
گفتم: کار اصلی تون چیه؟
گفت: فعلاً، همین. البته تا دو سه سال پیش سرپرست یه کارخونه خصوصی بودم، با هفتصد نفر زیر دست. با یه تصمیم بورسی دولت، ورشکست شدم و رفتم زیر بار بدهی میلیاردی. همین اولِ فیلم، شخصیت اصلی داستان، پتکش رو کوبید تو سرم. هاج و واج موندم و یکه خوردم. گفتم :جدی میگین؟ پس چرا اینقدر راحت تعریف می کنین؟
گفت: دیگه تصمیم شون رو گرفتن و ما را بدبخت کردن. هر چقدر هم مراجعه کردیم و گفتیم و نامه نوشتیم اثری نکرد. دیگه نه آبرویی موند و نه حال و حوصلهای. اومدم تا اقلاً زندگیم رو تأمین کنم.
گفتم: حالا چه جوری دارین بدهیها رو میدین؟
گفت: خونه خوبی داشتم تو فرشته، فروختمش، ماشین خوب هم داشتم، اونم فروختم. بقیه ش رو دارم قسطی میدم. خودم هم دو روز و یه شب پشت سر هم کار می کنم و یه شب در میون میرم خونه.
گفتم:خیلی سخته که.
گفت: تازه از هفته گذشته هم، مادرم، حالش بد شد و سکته کرد، الآن همون یه شب در میون هم میرم بیمارستان، مراقبت از مادرم.
گفتم: خانومتون، بچه هاتون؟
حرفم رو قطع کرد وگفت: همه دار و ندارم این خانم و دختر و پسرمه. از یه زندگی مرفه، تبدیل شدیم به یه آس و پاس تمام عیار. ولی یه آه و آخ نگفتن. من حتی روز عاشورا هم مجبورم کار کنم تا بدهیم رو بدم ولی کوچکترین گلایه ای ازشون نشنیدم.
گفتم: چه جالب، چه با وفا.
گفت: آره. دلیلش رو هم می دونم. من پسرم و دخترم رو جوری بار آوردم که نماز صبح جمعه شون هم قضا نشه.[ برام جالب تر شد. اصلاً این تیپ آدما تو ذهن من، خیلی مقید به نظر نمیان، حالا دارم می شنوم که.] بعدش ادامه داد: یعنی میگن خدا یه روز ما رو اون طور میخواست ببینه، حالا این طور. پس چرا ناراحت باشیم.
گفتم: بابا دمشون گرم.
گفت: البته می دونم هرچی دارم از روضه حضرت زهرا و توسل به اون بانوست.
گفتم: چطور؟
گفت: بخاطر کار زیاد و خواب کم، مشکلات بینایی دارم یه روز کنار خیابون، پشت رول داشتم فکر می کردم اگه این چشمام از کار بیفته چه جوری نون در بیارم. تو فکرش بودم که خوابم برد. تو خواب حضرت رو دیدم، اومد دست کشید رو چشام از خواب پریدم . هم کیف زیاد کرده بودم و هم مبهوت بودم. دیدم چشام بدون هیچ دردیه. سلامتش برگشته بود. قربونش برم. نه ویزیتی داره، نه نوبتی، نه دوایی، دست میکشه و درمون میکنه. من تا اینو دارم، هیچ گلایهای ندارم. با همین بزرگوار پیش میرم.
گفتم: خوش بحالت، خوش به حالتون. چه توفیقی دارین شماها. راستی تو وضعیت جدید، چیزی بوده ناراحتتون بکنه؟
گفت: راستش فهمیدم خانمم میخواد بره خونه مردم کار کنه. برای ماها که دستمون تو جیب خودمون بوده و تو کار خیر، خیلی سخته. اصلاً ناموسیه. به خانمم گفتم: نه! راضی نیستم. اون گفت: ببین، من میگردم هر جا روضه حضرت زهرا بود، پیدا می کنم و می رم اونجا خدمت. اگه چیزی دادن، می گیرم. اگه هم ندادن، چه بهتر، از خود حضرتشون می گیرم. بهش گفتم: خوب رگ خواب منو پیدا کردی ها. راستیتش ،حالا هر روضهای که میره و خدمت میکنه یه گرهی باز میشه. البته بگما ،ما دنبال گره باز شدن نیستیما، ما بدنبال کیف خودمونیم. حالا اون بزرگوار لطف میکنه، می شه نور علی نور.
گفتم: آقا، یه چن نفس از این حال خوبت به ما میدی؟
گفت : روزت را با روضه زهرا شروع کن و با سلام بر ایشون تموم. اینقدر حالت خوب میشه که همه دردات رو فراموش میکنی...
رسیدم مقصد. برام جالب بود و عجیب. اطراف مون چقدر حالشون خوبه با همه گرفتاریهای ریز و درشت. احساس کردم با یه عارف سر و کار دارم. التماس دعا گفتم و حساب کردم و پیاده شدم. در رو که میبستم گفتم: یا علی...
.گفت:یا زهرا. خدا بهمرات...
مصباح الهدی باقری، پژوهشگر مرکز رشد
@Dost_an
480.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹۱۵ مهر ۹۷|
#هم_اکنون_مقابل_مجلس
شعار ملت
لاریجانی بصیرت / لاریجانی بصیرت
#نه_به_FATF
#خیانت_خواص
#خود_تحریمی_ممنوع
@Dost_an
ببین برجام چه افتضاحی بود که دولت روحانی وقتی خواست علیه آمریکا به دیوان لاهه شکایت کنه، چون برجام هیچی نداشت مجبور شد به پیمان مودت شاه و آمریکا استناد کنه.
حالا یکسال دیگه هم که گند FATF درمیاد مجبورن به قرارداد ترکمنچای استناد کنن چون در ترکمنچای حقوق ایران بیشتر رعایت شده!
@Dost_an
نماینده ها با رای گیری آشکار برای fatf مخالفت کردند
بهانه شان شفافیت است. ولی حاضر نیستند همین حداقل شفافیت را با مردم داشته باشند
بعد انتظار دارند ملت باور کنند اینا دلسوزند
*محسن مهدیان*
@Dost_an
✅امام سجاد علیهالسلام:
مردى با خانواده خود سوار كشتى شد، و در دریا به حركت درآمد، كشتى شكست، و از سرنشینان آن جز همسر آن مرد كسى نجات نیافت.
زن بر تخته پارهاى قرار گرفت و موج دریا او را به یكى از جزیرههاى میان آب برد.
در آن جزیره مرد راهزنى زندگى مىكرد كه هر عمل حرامى را مرتكب شده بود، و به هر فعل قبیحى دامن آلوده داشت
ناگهان آن زن را بالاى سر خود دید به او گفت:
آدمى زادى یا پرى؟
زن گفت: آدمم
دیگر سخنى نگفت، برخاست و قصد كرد که عمل حرامی را با زن انجام دهد.
زن به خود لرزید
راهزن سبب را پرسید
زن با دست اشاره كرد از خدا مىترسم
راهزن گفت: تاكنون چنین عملى مرتكب شدهاى؟
زن پاسخ داد به عزّتش سوگند نه
مرد راهزن گفت: با اینكه تو مرتكب چنین خلافى نشدهاى از خدا مىترسى درحالیكه من این كار را به زور به تو تحمیل مىكنم،
به خدا قسم من براى ترس از حقّ سزاوارتر از توام!
راهزن پس از این جرقّه بیدار كننده برخاست و در حالیكه همّتى به جز توبه نداشت به نزد خاندان خود روان شد.
در راه به عابدی برخورد و به عنوان رفیق راه با او همراه گشت، آفتاب هر دوى آنان را آزار داد،
عابد به راهزن جوان گفت:
دعا كن تا خدا به وسیله ابرى بر ما سایه افكند، وگرنه آفتاب هر دوى ما را از پاى خواهد انداخت!
جوان گفت: من در پیشگاه خدا براى خود حسنهاى نمىبینم، تا جرات كرده از حضرتش طلب عنایت كنیم.
عابد گفت: پس من دعا مىكنم تو آمین بگو
جوان پذیرفت،
عابد دعا كرد، جوان آمین گفت
ابرى بر آنان سایه انداخت، در سایه آن بسیارى از راه را رفتند، تا به جایى رسیدند كه باید از هم جدا مىشدند، به ناگاه ابر بالاى سر جوان به حركت آمد.
عابد گفت: تو از من بهترى، زیرا دعا به خاطر تو به اجابت رسید.
داستانت را به من بگو
جوان برخورد خود را با آن زن تعریف کرد.
عابد به او گفت:
بخاطر ترسى كه از خدا به دل راه دادى تمام گناهانت بخشیده شد، باید بنگرى كه در آینده نسبت به خداوند چگونه خواهى بود.
📚 #عرفان_اسلامي_شرح_جامع
#مصباح_الشريعة_ومفتاح_الحقيقة_ج١
@Dost_an