5.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خانواده نوید افکاری بدون هیچ محدودیتی بر مزار پسرشان عزاداری کردن و حتی پدرش هر چی از دهنش دراومد به نظام گفت
اینجا بمونه فردایی ادای مظلومهارو درنیارن برای بیبیسی و منوتو و...
@dost_an
9.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴تجربه بعد از مرگ موقت
🔹مردی که اعمال نیک و بد خود را روی ترازوی اعمال در برزخ دید
🔹تجربهگر: آقای مهدی معماریان
@dost_an
2.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشین برنده شده سر از پا نمی شناسه تا بهش می گن بیا ماشینتو تحویل بگیر 😂😂😂
🆔 @dost_an
502.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اعزام اولین یگان نیروی مخصوص اصلاحات به دره پنجشیر.!!😁😂
@dost_an
3.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روحانی محاکمه خواهد شد؟
تشریح پرونده روحانی در کمیسیون اصل نود مجلس
شجاعی رئیس کمیسیون اصل نود مجلس در گفتگو با خبرفوری:
🔹۵۰۰هزار نفر امضا توسط مردم برای محاکمه رئیس جمهور سابق به دست کمیسیون اصل نود رسیده است؛ جمعی از مردم هم طوماری با چند هزار امضا برای محاکمه روحانی را به مجلس فرستادند
🔹پروندهای در این زمینه تشکیل شده و تعدادی از عنواین اتهامی متوجه روحانی است که در حال بررسی آن هستیم
🔹من اطمینان را به مردم میدهم که این موضوع پیگیری شود
@dost_an
👏👏👏👌👍
🔺آمریکا سامانههای پاتریوت خودش رو از عربستان برده، عربستان هم رفته از یونان پاتریوت قرض گرفته...
خدا هیچ مفلوکی رو ذلیل آمریکا نکنه به حق پهپادهای یمنی!!
💬زکیپدیا
#گاو_شیرده
🇮🇷 @dost_an
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ وزیردفاع رژیم صهیونیستی:
📍ایران با توسعه ظرفیت منطقهای این کشور، منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را تامین میکند/جنگ پهپادها، جنگ آینده ایران است!
🇮🇷 @dost_an
┄✦🍀✦༻﷽༺✦🍀✦┄
بهش گفتم:
حاجی عکس بچه تو زدی جلوی چشمت
سنگینت می کنه…!!!
نمی زاره راحت بپری…؟!
دلت دنیایی می شه...
خندید و گفت :
"داداش عکس نازنین زهرا رو آوردم اینجا که با تمام دلبستگی هام فدایی امام زمانم بشم.…"
منظره ی پشت این شیشه؛ جبهه ایه که، حق رو سر می برن و باید عشق به ولایت رو ترجیح بدیم به عشق های زمینی...
من که هیچی دخترم عشقم زندگیم و همه ی دار و ندارم فدایی امام زمانم.…
پ.ن:محل شهادتش هم مقر فرماندهی اش شد...😔
شهید مرتضی مسیبزاده🌷
🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ
📌زمینه سازے ظـهور = قدمی برداریم
@dost_an
✨﷽✨
✅داستان کوتاه
✍دوستی میگفت سمیناری دعوت شدم که هنگام ورود به هر یک از دعوت شدگان بادکنکی دادند سخنران بعد خوشامدگویی از حاضرین که 50 نفر بودند خواست که با ماژیک اسم خود را روی بادکنک نوشته و آنرا در اطاقی که سمت راست سالن بود بگذارند و خود در سمت چپ جمع شوند سپس از آنها خواست در 5 دقیقه به اطاق بادکنکها رفته و بادکنک نام خود را بیاورد من به همراه سایرین دیوانه وار به جستجو پرداختیم همدیگر را هل میدادیم و زمین میخوردیم و هرج و مرجی به راه افتاده بود مهلت 5 دقیقه ای با 5 دقیقه اضافه هم به پایان رسید اما هیچکس نتوانست بادکنک خود را بیابد این بار سخنران همه را به آرامش دعوت و پیشنهاد کرد هرکس بادکنکی را بردارد و آنرا به صاحبش بدهد
*بدین ترتیب کمتر از 5 دقیقه همه به بادکنک خود رسیدند سخنران ادامه داد این اتفاقی است که هر روز در زندگی ما میافتد دیوانه وار در جستجوی سعادت خویش به این سو و آن سو چنگ میزنیم و نمیدانیم که سعادت ما در گرو سعادت و خوشبختی دیگران است با یک دست سعادت آنها را بدهید و با دست دیگر سعادت خود را از دیگری بگیرید.*
@dost_an
﷽
✅ خاطرهای زیبا از زبان مرحوم حجتالاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی بنظرم زیبا بود که تقدیم میکنم:
✍ در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.
روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم . آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند ، آب میآورد ، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد» .
میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم . گفتم : یا فاطمه زهرا ! امروز افتخار میكنم که مثل فرزندت آقا حسین بن علی اینجا تشنهکام به شهادت برسم» .
سرم را گذاشتم زمین و گفتم : یا زهرا ! افتخار میکنم . این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن .
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم . تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است .
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین. از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام .
اعتنایی نکردم . دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید : بیا آب آوردهام .
مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم .
عراقیها هیچ وقت به حضرت زهرا (سلام الله علیها ) قسم نمیخوردند . تا نام مبارکت حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) را برد ، طاقت نیاوردم . سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید : «بیا آب را ببر ! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم . لیوان دوم و سوم را هم آورد . یک مقدار حال آمدم . بلند شدم . او گفت : به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن ! گفتم : تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم .
گفت : دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت : چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (سلام الله علیها) دختر رسول الله (ص) شرمنده کردی . الان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را در عالم خواب زیارت کردم . ایشان فرمودند : به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور اگر نه همه شما را نفرین خواهم کرد .
فقط بگو لبيک يازهرا (س) 😥
حماسههای ناگفته (به روايت علی اكبر ابوترابی)،
عبد المجيد رحمانيان، انتشارات پيام آزادگان،
چاپ اول : ۱۳۸۸،صفحات ۱۲۵-۱۲۷
ـــــــــــــ
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌹🍃🤲التماس دعا ویژه🤲🌹🍃