eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
939 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ ⚠️ این ســـــه چیز را نـــــادیده بگیـــــریم ؛ ▪️شـــــنیدم ▪️گفتنـــــد ▪️میـــگویند خدای متعــــال در قـــرآن مـــــیفرماید: 🌹وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً🌹 🍃🌸سوره اسراء آیه (36) « چیـــــزی را که بــــدان عــــلم نداری دنبال نکــــن زیـــــرا گـــوش و چشــــم و قلــــب ،همــــه مورد پرســــش واقع خواهــــند شد». •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ يَا حَبِيبَ مَنْ لاَ حَبِيبَ لَهُ ... ای کسی که وقتی دوست های جدید پیدا میکنی دوست‌های قدیمی را فراموش نمیکنی... ❤️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ یک تلنگر... یک شخص... و گاهی یک نگاه می تواند مسیر زندگی را تغییر دهد... و تو کسی بشوی که پیش از آن نبوده ای! از زمان تغییرمان چقد می گذرد؟ یک هفته؟! یک ماه؟! یک سال؟! از کجا دنبال دویدیم؟ و حالا کجاییم؟ دنبال زمان و مکان نیستم... اما... از وقتی که تصمیم گرفتی گناه نکنی... از وقتی که تصمیم گرفتی بنده واقعی باشی چقدر میگذرد؟ حالا کیستی؟! مهم حرکت است... اگر همه تغییرمان در حرف بگنجد خبری از تغییر نیست... میشویم مانند حالا: کسی که هنوز لایق نشده... ؟! •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ ماجرای جالب رفتن آقای قرائتی به مسجدی که در آن مرگ بر آمریکا نمی‌گفتند! 😁 پیشنهاد دانلود 🌹 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✅ طرف #نفهمیده که دوستی با نامحرم یعنی تیکه پاره کردن خودش یعنی بزنه عمرش‌ رو به باد بده وقتای ج
⚘﷽⚘ کدوم یکی از ماها دوست داریم بدبخت بشیم؟ بیچاره بشیم؟ انگشتای دستمونو با ساتور‌ و چاقوی تیز بِبُریم ✅همه جواب میدیم هیچ کدوممون ولی گناه یعنی بیچاره کردن‌ و‌ کتک زدن خودمون باورکن گناه یعنی همین 👌 ✅اگر هنوز درونت روزنه های‌ نور باشه عذاب وجدان گناه مثل چی میفته به جونت تا‌ گناهتو ترک کنی 💢گناه آتیشت میزنه باورکن چرا نمی فهمیم و چرا واقع بین نیستیم که حقایق رو ببینیم که داریم بدبخت میشیم 💢هرکس میخواد از گناه متنفر بشه همین بحث رو حتما و حتما دنبال کنه امشب ادامه‌شو نمیذارم هرکس توی خلوت و تاریکی شب به ضررهایی که تا الآن از‌گناهاش دیده فقط فکر‌کنه و از خدا معذرت خواهی‌کنه و بخواد که جبرانش‌کنه ✅نظری پیشنهادی بود در خدمتم👇👇👇 @mostafa_sadrzadeh •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و چهار با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف کردم ... نمی دونستم چطور جلو برم و چی بگم .
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و پنج صدا توی گلوم خفه شد ... شیطان درونم دست بردار نبود ... شعله های غرورم زبانه می کشید و این حق رو به من می داد که اشتباهم رو توجیه کنم ... - تو یه پلیس خوبی ... با پلیس های فاسد فرق داری ... وظیفه تو حفظ امنیت مردمه و این دقیقا کاری بود که در این مدت انجام دادی ... دلیلی برای شرمساری نیست ... برای چند ثانیه چشم ها رو بستم ... آب دهنم رو قورت دادم ... چنان به سختی پایین می رفت انگار اون قطرات روی خاک خشکیده کویر غلت می خورد ... دوباره نفس عمیقی کشیدم و ... - و اینکه من در مورد شما دچار سوء تفاهم شده بودم ... و رفتار اون روزم توی پارک واقعا اشتباه بود ... با شنیدن این جمله کمی چهره اش آرام شد ... - هر چند این اولین اشتباهم در حق شما نبود ... لبخند تلخی صورتش رو پر کرد ... حس کردم اون بغض ظهر برگشته سراغش ... - و می خواستم این رو بهتون بگم ... من اصلا در مورد شما توی پرونده چیزی ننوشتم ... و دلیلی هم برای نوشتن وجود نداشت ... حالا دیگه کاملا می شد حلقه های اشک رو توی صورتش دید ... حالتی که دیگه نتونست کنترلش کنه ... دستش رو آورد بالا تا رد خیس اون قطره ها رو مخفی کنه ... چشم ها و صورتش در برابر نگاه متحیر من می لرزید ... بی اختیار دستش رو گذاشت روی شونه من ... - متشکرم کارآگاه ... واقعا متشکرم ... چقدر معادله سختی بود ... مردی که داشت مقابل چشمان من اشک می ریخت ... بغضش رو به سختی پایین داد ... و لبخند روی اون لب ها و صورت لرزان برگشت ... و دوباره اون کلمات رو تکرار کرد ... - متشکرم کارآگاه ... دیدن شادی توی اون صورت منقلب برای من عجیب بود ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... نمی دونستم ادامه دادن حرفم کار درستی بود یا نه ... غرورم فریاد می کشید که برگرد ... هر چی تا همین جا گفتی کافیه ... اما من با چیزهایی مواجه شده بودم که هرگز ندیده بودم ... آدم هایی از دنیای دیگه که فقط کنار ما زندگی می کردن ... و من سوال های زیادی داشتم ... چند قدم ازش دور شده بودم که دوباره برگشتم سمتش ... - آقای ساندرز ... می تونم ازتون یه سوال شخصی بکنم؟ ... با لبخند بزرگی پله ها رو برگشت پایین و اومد سمتم ... - حتما ... نمی خواستم شادیش رو خراب کنم ... و نمی خواستم بفهمه بدون اجازه تو خط به خط زندگیش سرک کشیدم ... به خصوص که این کار بدون مجوز دادستانی و غیرقانونی بود ... و توی اون تاریکی شب، چیزی با تمام قدرت داشت من رو به سمت ماشین می کشید تا از ساندرز جدا کنه ... اما نیروی اراده من قوی تر بود ... چند لحظه به اون لبخند شاد و چشم های سرخ نگاه کردم ... - می دونم حق پرسیدن این سوال رو ندارم ... اما خوشحال میشم اگه جوابم رو بدید ... چرا می خواید برید ایران؟ ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و پنج صدا توی گلوم خفه شد ... شیطان درونم دست بردار نبود ... شعله های غرورم زبانه م
⚘﷽⚘ قسمت هفتاد و شش لبخندش محو شد ... و اون شادی، جاش رو به چهره ای مصمم و جدی داد ...  - شما، من رو زیر نظر گرفته بودید کارآگاه؟ ... دندان هام رو محکم بهم فشار دادم ... طوری که ناخواسته گوشه ای از لبم بین شون له شد و طعم خون توی دهنم پیچید ...  - فکر کردم ممکنه تروریست باشی ...  و سرم رو آوردم بالا ... باید قبل از اینکه اون درد قبل برمی گشت حرفم رو تموم می کردم ...  - می دونم انجام این کار بدون داشتن مجوز قانونی جرم بود ولی ترسیدم که سوء ظنم رو مطرح کنم در حالی که بی گناه باشی ...  حرفی رو که وارد پروسه قانونی بشه و به اداره امنیت ملی برسه نمیشه پس گرفت ...  به خاطر کاری که برای کشورم کردم شرمنده نیستم ... تنها شرمندگی من، از اشتباهم نسبت به شماست ...  خیلی آرام بهم نگاه می کرد ... نمی تونستم پشت نگاهش رو بفهمم ... و این سکوتش آزارم می داد ...  خودم رو که جای اون می گذاشتم ... مطمئن بودم طور دیگه ای رفتار می کردم ... اگه کسی می خواست توی زندگی خودم سرک بشه و زیر و روش کنه، در حالی که من جرمی مرتکب نشده بودم ... بدون شک، اینطور آرام بهش خیره نمی شدم ...  لبخند کوچکی صورتش رو پر کرد و برای لحظاتی سرش رو پایین انداخت ... چهره اش توی اون صحنه حالت خاصی پیدا کرده بود ... انگار از درون می درخشید ... و من در برابر این درخشش ... توی اون تاریک روشن شب، حس کردم بخشی از اون سایه های تاریک شبم ...  - اگه هدف تون رو از این سوال درست متوجه شده باشم ... باید بگم جوابش راحت نیست ... گاهی بعضی از پاسخ ها رو باید با قلب و روح پذیرفت ...  مصمم بهش نگاه کردم ... هر چند نفهمیدنش برام طبیعی شده بود اما باید جوابش رو می شنیدم ... حتی اگر نمی تونستم یه کلمه اش رو هم درک کنم ... ولی باز هم نمی خواستم فرصت شنیدن اون کلمات رو از خودم بگیرم ...   - همه تلاشم رو می کنم ...  کمتر شرایطی بود که لبخندش رو دریغ کنه ... حتی زمانی که چهره اش جدی و مصمم بود ... آرامش و لبخند توی چشم هاش موج می زد ... مکث و تامل کوتاهی رو چاشنی اون لبخند ملیح کرد ...  - من، همسرم و کریس ... از مدت ها پیش قصد داشتیم برای تولد امام مهدی به ایران بریم ... و این روز بزرگ رو در کنار بقیه برادران و خواهران مسلمان مون جشن بگیریم ...  ناخودآگاه خنده ام گرفت ... جشن گرفتن برای تولد یک نفر چیز عجیبی نبود ...  - اونطور که حرفت رو شروع کردی ... انتظار شنیدن یه چیز عجیب رو داشتم ... لبخندش بزرگ شد ... طوری که این بار می شد دندان های مثل برفش رو دید ...  - می دونی اون مرد کیه؟ ... سرم رو تکان دادم ...  - نه ... کیه؟ ... لبخند بزرگش و چشم های مصمم ... تمام تمرکزم رو برای شنیدن جمع کرد ...  - امام مهدی ... از نسل و پسر پیامبر اسلام هست ... مردی که بیشتر از هزارسال عمر داره ...  خدا اون رو از چشم ها مخفی کرده ... همون طور که عیسی مسیح رو از مقابل چشم های نالایق و خائن مخفی کرد ... تا زمانی که بشر قدرت پذیرش و اطاعت از این حرکت عظیم رو پیدا کنه ...  اون زمان ... پسر محمد رسول الله ... و عیسی پسر مریم ... هر دو به میان مردم برمی گردند ... و قلب ها از نور اونها روشن خواهد شد ...  در نظر شیعیان ... هیچ روزی از این مهم تر نیست ... اون روز برای ما ... نقطه عطف بعثت پیامبران ... و قیام عظیم عاشوراست ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 🌷هر شب به نیابت از یک شهید. 🔸شب بیستم 🌹 🌹 📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: سه شنبه - ۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ میلادی: Tuesday - 28 April 2020 قمری: الثلاثاء، 4 رمضان 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام  🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام 🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه) - یا الله یا رحمان (1000 مرتبه) - یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت ❇️ وقایع مهم شیعه: 🔹هلاکت زیاد بن ابیه (زیاد بن ابی سفیان)،‌ 53ه-ق 📆 روزشمار: ▪️6 روز تا رحلت ام المومنین حضرت خدیجه علیها السلام ▪️11 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام ▪️14 روز تا اولین شب قدر ▪️15 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام ▪️16 روز تا دومین شب قدر •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ میرسد از راه؛ باید چشم را دریا کنم در دلم باید برایش خیمه ای بر پا کنم سخت دلتنگم!بگو ماه دل آرایم کجاست باید آخر یوسف گمگشته را پیدا کنم! 🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•