eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
941 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیده طیبه واعظی به دلیل فعالیت‌های سیاسی در دوران انقلاب تحت تعقیب قرار گرفته و در سال 54 با همسرش شهید ابراهیم جعفریان از اصفهان متواری می‌شود و بعد از اقامتی کوتاه در مشهد، سر از تبریز در می‌آورد. اما به دوسال هم نمی‌کشد که ساواک بالاخره ردی از او و ابراهیم پیدا می‌‌کند و طیبه و شوهرش را در یک عملیات دستگیر می‌کند. 🌹 مرتضی، برادر طیبه و فاطمه، خواهر ابراهیم که آنها نیز زن و شوهر بوده‌اند، در حین دستگیری آن دو به شهادت می‌رسند.💔 🌹 طیبه و همسرش در سال 56 راهی اوین می‌شوند اما چند روزی بیش نمی‌گذرد که هر دوی آنها زیر شکنجه‌های ماموران شاه به شهادت می‌رسند.😔 شادی ارواح پاک شهدا و سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان ارواحنافداه صلوات💐 🌷| @dosteshahideman
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 📎 : توصیه‌های شهید آقا محمودرضا بیضایی رو درباره انقلاب اسلامی و ظهور آقا امام زمان(عج) 🌹| @dosteshahideman
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 💚بریم تومدینه و جبهه های جنگ 💚 به نیابت از شهید 💕شهیدمحمدرضاتورجی💕 🌷یادحاج حسین خرازی افتادم...😭😭🌷 🎤 🌾 @dosteshahideman🌾 🌷🌾 🌾🌷🌾 🌷🌾🌷🌾
⚘﷽⚘ دوستــِ یا گناه رو برات خوشگل میڪنه یا خودش گنــاهڪاره!! دوستـــِ تو رو به یاد خدا میـندازه وقـتی ڪنارشی از گنـــاه ڪردن شــرم داری. 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ قسمت هشتاد و هفتم داستان دنباله دار نسل سوخته: بچه های شناسایی بهترین سفر عمرم تمام شده بود ... موقع برگشت، چند ساعتی توی دوکوهه توقف کردیم ... آقا مهدی هم رفت ... هم اطلاعات اون منطقه رو بده ... و هم از دوستانش ... و مهمان نوازی اون شب شون تشکر کنه ... سنگ تمام گذاشته بودن ... ولی سنگ تمام واقعی ... جای دیگه بود ... دلم گرفته بود و همین طوری برای خودم راه می رفتم و بین ساختمان ها می چرخیدم ... که سر و کله آقا مهدی پیدا شد ... بعد از ماجرای اون دشت ... خیلی ازش خجالت می کشیدم ... با خنده و لنگ زنان اومد طرفم ... - می دونستم اینجا می تونم پیدات کنم ... یه صدام می کردید خودم رو می رسوندم ... گوش هام خیلی تیزه ... توی اون دشت که چند بار صدات کردم تا فهمیدی ... همچین غرق شده بودی که غریق نجات هم دنبالت می اومد غرق می شد ... شرمنده ... بیشتر از قبل، شرمنده و خجالت زده شده بودم ... شرمنده نباش ... پیاده نشده بودی محال بود شهدا رو ببینم ... توی اون گرگ و میش ... نماز می خوندیم و حرکت می کردیم ... چشمم دنبال تو می گشت که بهشون افتاد ... و سرش رو انداخت پایین ... به زحمت بغضش رو کنترل می کرد ... با همون حالت ... خندید و زد روی شونه ام ... بچه های شناسایی و اطلاعات عملیات ... باید دهن شون قرص باشه ... زیر شکنجه ... سرشونم که بره ... دهن شون باز نمیشه ... حالا که زدی به خط و رفتی شناسایی ... باید راز دار خوبی هم باشی ... و الا تلفات شناسایی رفتن جنابعالی ... میشه سر بریده من توسط والدین گرامی ... خنده ام گرفت ... راه افتادیم سمت ماشین ... راستی داشت یادم می رفت ... از چه کسی یاد گرفتی از روی آسمون ... جهت قبله و طلوع رو پیدا کنی؟ ... نگاهش کردم ... نمی تونستم بگم واقعا اون شب چه خبر بود ... فقط لبخند زدم ... بلد نیستم ... فقط یه حس بود ... یه حس که قبله از اون طرفه ... 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ هشتاد و هشتم داستان دنباله دار نسل سوخته: پوستر اتاق پر بود از پوستر فوتبالیست ها و ماشین ... منم برای خودم از جنوب ... چند تا پوستر خریده بودم ... اما دیگه دیوار جا نداشت ... چسب رو برداشتم ...چشم هام رو بستم و از بین پوسترها ... یکی شون رو کشیدم بیرون ... دلم نمی خواست حس فوق العاده این سفر ... و تمام چیزهایی رو که دیدم بودم ... و یاد گرفته بودم رو فراموش کنم ... اون روزها ... هنوز "حشمت الله امینی" رو درست نمی شناختم ... فقط یه پوستر یا یه عکس بود ... ایستادم و محو تصویر شدم ... یعنی میشه یه روزی ... منم مثل شماها ... انسان بزرگی بشم؟ ... فردا شب ... با خستگی و خوشحالی تمام از سر کار برگشتم ... این کار و حرفه رو کامل یاد گرفته بودم ... و وقتش بود بعد از امتحانات ترم آخر ... به فکر یاد گرفتن یه حرفه جدید باشم ... با انرژی تمام ... از در اومدم داخل ... و رفتم سمت کمد ... که ... باورم نمی شد ... گریه ام گرفت ... پوسترم پاره شده بود ... با ناراحتی و عصبانیت از در اتاق اومدم بیرون ... کی پوستر من رو پاره کرده؟ ... مامان با تعجب از آشپزخونه اومد بیرون ... کدوم پوستر؟ ... چرخیدم سمت الهام ... من پام رو نگذاشتم اونجا ... بیام اون تو ... سعید، من رو می زنه ... و نگاهم چرخید روی سعید ... که با خنده خاصی بهم نگاه می کرد ... چیه اونطوری نگاه می کنی؟ ... رفتم سر کمدت چیزی بردارم ... دستم گرفت اشتباهی پاره شد ... خون خونم رو می خورد ... داشتم از شدت ناراحتی می سوختم ... 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ : همیشه میگفت: مامان ما هر قدمی که برمیداریم میگیم. شما هم با ما یازهرا بگو. روز یکشنبه ۱۳شهریور بود. دلشوره‌ی عجیبی داشتم. یاد خوابی که شب قبل دیدم افتادم؛ دیدم که پیکر غرق خون محمد روی زانوهامه! محمد مدام یازهرا میگفت. من هم با او تکرار میکردم. از خواب پریدم. رفتم پشت بام. شروع کردم نماز و دعا خوندن. مدام این ذکر رو میگفتم؛ ذکری که محمد خیلی علاقه داشت... 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🔰شهادت با لباس 🍂وقتی خبر شهادت بیضائی به اکبر شهریاری رسید خودش را بالای سر محمود رساند😔 و گفت: «باید ». 🍂آن روز خیلی بی تاب💓 شده بود. صبح فردای محمودرضا بیضائی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های بیضائی را بپوشم. 🍂فرمانده گفت: «اگر لباس شهید🌷 را بپوشی تو هم می شوی⁉️ گفت: هر چه بخواهد همان می شود. بعد از صبحانه زد به خط. 🍂وقتی کمی از مقر فاصله گرفت💕 یک 60 او را مورد اصابت قرار داد و را شکافت. همرزمان بالای سرش که رسیدند نفس های آخرش بود...😭 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ ✼دلِ گرفته‌ام ✼عجیب طوفانیست💔 ✼پُرَم زِ هق‌هقِ باران😭 ✼کجاست 🌙 🌙 | @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: دوشنبه - ۰۷ بهمن ۱۳۹۸ میلادی: Monday - 27 January 2020 قمری: الإثنين، 1 جماد ثاني 1441 🌹 امروز متعلق است به: 🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام 🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام 💠 اذکار روز: - یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه) - سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه) - یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال 🗓| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ مهــــدی جـــانم ❤️ ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام 🌱 با "تو" بودن ز همه دست کشیدن دارد… 🌸 ✨ 🌷| @dosteshahideman