eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
940 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽ صــبح آمده و مهـرِ تـو دردل سرشار امیـد! که بـاشد، همه عُمـرت پـربار!! لبخـند بـزن! درهمه وقت و همه جا جایی که تو هستی نَبُـود غم در کار صبحتون شهدای •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ امام حسن عليه السلام : مَن عَبَدَ اللّه َ عَبَّدَ اللّه ُ لَهُ كُلَّ شَى ءٍ ؛ امام حسن عليه السلام : هر كس خدا را بندگى كند ، خداوند همه چيز را بنده او گرداند . . تنبيه الخواطر ، ج 2 ، ص 108 . •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ هر ڪس میخواهد دعایش مستجاب شود، براے نجاٺ مؤمنین و مؤمناٺ دعا ڪند. ‌[ ]♥️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ پنجشنبه ياد درگذشتگان اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ دلم بدجوری برای آنهایی که روزی در کنارمان بودند و الان نیستند تنگ میشود.. برای آمرزش روح درگذشتگان بخوانیم فاتحه ...🌹 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ " دعاے ڪمیل علی باعث شیعه شدن من شد " 🔻مسیحے بود، سنے شد، شیعه شد ، طلبه شد ، شهید شد ... 🔹تنها شهید اروپایے دفاع مقدس 🌷 🌷 ــــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــــ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #از_گناه_تا_توبه قسمت( ۱۰) ✅شق القمر‌‌ یکبار اتفاق افتاد اما خدا دائما داره توبه می پذیره
⚘﷽⚘ ۱۱ 💠یکی از لوازم دین داری ما اینه که مفهوم معصیت رو بپذیریم و بدونیم که با گناه کردن ما داریم به ضربه می زنیم نه اینکه صرفا خدارو ناراحت کرده باشیم ☺️ بعضی ها توی جامعه ی ما وقتی گناه می کنن فکر فقط میکنن خدا رو ناراحت کردن و انگار اصلا به ضربه نزدن ❌ لذا وقتیم میخوان توبه کنن دنبال یه راهی هستن که فقط خدارو راضی کنن 😒 مثلا طرف گناهی کرده بلند میشه دیگه‌نماز شب بخون‌و‌قرآن رو‌ دور کن تا خدا راضی بشه 🚨 عههههه وایستا بابا کجای‌ کاری فهمیدی دستتو بریدی‌ با گناه؟ فهمیدم با چشم چرونیت آرامش قلبتو ویران کردی؟ اشکالی نداره ‌برو خدا رو راضی کن باریک الله ولی قبلش بفهم که خودتو‌ با گناهت نابود‌ کردی 👌 بیچاره کردی خودتو‌ با گناهت بر فرض خدارو راضی کردی وقتی نفهمی با گناه چه بلایی سر خودت آوردی می فهمی چی میشه؟ شاید دوباره بعدش گناه بدتری انجام بدیا ☺️ ادامه دارد.... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و شش دو روز بعد، سر و کله اوبران با پرونده کامل دنیل ساندرز پیدا شد ... ریز اطلاعاتی که
⚘﷽⚘ قسمت شصت و هفت حالش که بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش ... - شماره حساب ها و شماره تلفن های ساندرز توشه ... می خوام ریز گردش های مالیش رو بررسی کنی ... از چه حساب هایی پول وارد حساب شون میشه ... هم خودش و هم زنش ... نه فقط حساب واریز کننده ...  ردیابی کن ببین حساب های مبدا کجاست؟ ... می خوام بدونم پولی که وارد حسابش میشه چند دست چرخیده ... نفرات قبلی چه افرادی بودن ...  پولی که به حسابش میاد واریزش از خارج کشوره یا نه؟ ... اگه هست کدوم کشور یا کشورها؟ ... و آیا اونم به حساب کسی پول واریز کرده یا نه؟ ... همین طور که توی زیرزمین، پشت میز L شکلش و سیستم هاش نشسته بود ... پرونده رو یکم بالا و پایین کرد ... و به پشتی صندلیش تکیه داد ...  - همین؟ ... فکر نمی کنی دویست دلار واسه همچین کاری یکم زیاده؟ ...  بدون توجه به طعنه اش، خندیدم و ابروم رو با حالت معناداری انداختم بالا ...  - کی گفته فقط در همین حده؟ ... قبل از اینکه بررسی گردش های مالی رو شروع کنی ... اول باید گوشی و ایمیلش رو هک کنی ... می خوام تک تک تماس ها و پیام هاش رو ببینم ... و مستقیم حرف هاشون رو بشونم ...  پرونده رو بست و حل داد طرفم ...  - من نیستم ... از این پرونده بوی خوبی نمیاد ... اگه بهش مشکوکی اطلاع بده ... می دونی اگه گیر بیوفتیم چه بلایی سرمون میارن؟ ...  رفتم سمت میز و پرونده رو برداشتم ... دوباره گذاشتم جلوش ...  - تو فقط هک رو انجام بده ... و همه چیز رو وصل کن به لب تاپ خودم ... هر اتفاقی افتاد من اسمی از تو وسط نمیارم ... به خاطر کشور و مردمت این کار رو بکن ...  چهره اش شدید برزخ شده بود ... نه می تونست عقب بکشه ... نه جرات وسط اومدن رو داشت ...  دستش رو حائل صورتش کرد و وزنش رو انداخت روی اونها ... و من ته دلم بهش التماس می کردم قبول کنه ... اگه عقب می کشید و جا می زد نمی دونستم دیگه سراغ کی می تونم برم ... باید کلی می گشتم و احتمال اینکه بتونم یه نفر با توانایی اون پیدا کنم که قابل اعتماد باشه کم بود ... اون هم بدون اینکه توجه واحد تحقیقات داخلی رو به خودم جلب کنم ... که چرا بدون اطلاع مقامات بالاتر، وارد چنین کارهایی شدم ...  بالاخره سکوت سنگین بین ما تموم شد ... چرخید از سمت دیگه میز، لب تاپ من رو برداشت ...  - می تونم کاری کنم اطلاعات تماسش بیاد روی سیستمت ... ولی واسه هک کردن اطلاعات بانکی و ردیابی شون ... اونم توی این حجم وسیع سیستم تو به درد نمی خوره ... باید با سیستم خودم انجام بدم ...  مشخص بود بدجور نگران شده ... حق داشت ... اگه با یه گروه تروریستی سر و کار داشتیم و اونها زودتر سر حساب می شدن ... شاید نمی تونستم از جون اون دفاع کنم ... خودم هم بدم نمی اومد یه گزارش رد کنم و بکشم کنار ... تخصص من توی این زمینه ها نبود ... اما می ترسیدم اون بی گناه باشه ... و من یه احمق که زندگی اون و خانواده اش رو با یه شک پوچ از بین می بره ...  - نگران نباش ... من نمی خوام دست به اطلاعاتش ببری ... فقط می خوام توی سیستم بانکی رخنه کنی و گردش ها رو کامل چک کنی ... فقط کافیه این بار یکم محتاط تر عمل کنی ... همین ...  شماها دفعه قبل هم از خودتون ردی نذاشته بودید ... اگه اون طرف، قاتل اجیر نمی کرد عمرا کسی به این زودی متوجه می شد چی شده ... یکم با دست پیشونیش رو خاروند ... معلوم بود بدجور عصبی شده ... برای چند لحظه با خودم گفتم ... الانه که عقب بکشه و بزنه زیر همه چیز ... نگاهش رو برگردوند روی من ...  - باشه ... اما یادت نره تا گردن به من بدهکار شدی ...  با شنیدن این جمله لبخند رضایت صورتم رو پر کرد ... هر چند التهاب عجیبی وجودم رو فراگرفته بود ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت شصت و هفت حالش که بهتر شد پرونده رو گذاشتم جلوش ... - شماره حساب ها و شماره تلفن های ساندر
⚘﷽⚘ قسمت شصت و هشت فردا صبح اول وقت صدای زنگ در بلند شد ... هنوز گیج خواب بودم که با زنگ دوم به خودم اومدم ... در رو که باز کردم مایکل بود ... - هنوز هوا کامل روشن نشده ... سرش رو انداخت پایین و همین طوری اومد تو ... - می دونم ... و رفت نشست روی کاناپه ... در رو بستم ... چشم هام یکی در میون باز می شد ... یکی رو که باز می کردم دومی بی اختیار بسته می شد ... - گوشیش رو هک کردم ... فقط یه مشکلی هست ... برای اینکه بتونی حرف هاش رو گوش کنی باید از یه فاصله ای دورتر نشی ... روی مبل یه نفره ولو شدم ... اونقدر گیج خواب بودم که مغزم حرف هاش رو پردازش نمی کرد ... - اگه هنوز گیجی می تونم ببرمت دوش آب یخ بگیری ... چشم هام رو باز کردم ... خنده انتقام جویانه ای صورتش رو پر کرده بود ... ناخودآگاه از حالتش خنده ام گرفت ... - اتفاقا تو ترکم ... - بستگی داره توی ترک چی باشی ... این چشم های سرخ، سرخ خواب نیست ... از جا بلند شدم و رفتم سمت دستشویی ... - نمی تونستم بخوابم ... مجبور شدم قرص بخورم ... شیر رو باز کردم و سرم رو گرفتم زیر آب سرد ... حرکت سرما رو از روی پوست تا داخل مغزم حس می کردم ... سرم رو که آوردم بالا، توی در ایستاده بود ... حوله رو از آویز بغل در برداشت و پرت کرد سمتم ... چهره اش نگران بود ... - چی شده؟ ... - منم دیشب از شدت نگرانی خوابم نمی برد ... می خوای بیخیال بشیم؟ ... خنده تلخی صورتم رو پر کرد و خیلی زود همون هم یخ زد ... حوله رو انداختم روی سرم و شروع کردم به خشک کردن سر و صورتم ... و از در رفتم بیرون ... - مشکل من نگرانی نیست ... من سال هاست اینطوریم ... جدیدا بدتر هم شده ... بی خوابی ها و کابووس های هر شب من ... یه داستان قدیمی داشت ... از ترس و نگرانی نبود ... عذاب وجدان مثل خوره روحم رو می خورد و آرامش رو ازم گرفته بود ... اوایل تحملش راحت تر بود ... اما بعد از یه مدت و سر و کار داشتن با اون همه جنایت و جنازه ... دیگه کنترلش از دستم در رفت ... بعد از ماجرای نورا ساندرز هم ... من دیگه یه آدم از دست رفته بودم ... یه آدمی که مثل ساعت شنی داشت به آخر می رسید ... شیوه کار رو کامل بهم یاد داد و قرار شد اولین روز رو همراهم بیاد ... توی ماشین اجاره ای، کنار من نشسته بود که ساندرز از خونه اش اومد بیرون ... نمی تونستم با مال خودم همه جا دنبالش راه بیوفتم ... اون ماشین من رو می شناخت ... بالاخره اولین روز تعقیب و مراقبت شروع شد ... چند ساعت بعد، مایکل برگشت خونه اش تا هک اطلاعات اون رو شروع کنه ... و حالا فقط من بودم و دنیل ... و یه ماموریت 24 ساعته ... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•