12.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘
#قراردمغروب
💚 بریم حرم شاه کربلا 💚
به نیابت از شهیـــد بزرگوار
🌹حاج حسین پورجعفری🌹
✨خواب میدیــــدم کنارضریح...😭✨
🎤 #کربلاییحسینطاهری
#رزقمعنوی
⚘﷽⚘
سلام باتوجه به اینکه دوستان زیادی پیگیر بحث از گناه تا توبه بودند،سوالات مداومی پرسیده شد در این رابطه.
لذا با توجه به نظرات ادمین های محترم کانال و همچنین کارشناسان محترم راجب این بحث،لذا تصمیم گرفتیم که
تعداد سوالاتی که در رابطه با این موضوع سوال میشه، در قالب پرسش و پاسخ در کنال دوست شهید من گذاشته بشه،تا تمام اعضا کانال اگر دچار ابهامی باشند ابهامات برطرف بشه.
به امید آن روزی که ریشه ی گناه کنده شود....
#پرسش و پاسخ اول👇
سلام
یه سوال دارم
چرا نمیشه به همه پسرا اعتماد کرد
فقط در حد چت کردن
چی میشه به عنوان برادر قبولشون کنیم
همه شون که بد نیستن
✅مصطفی صدر زاده نوشت:
💢سلام و عرض ادب
شما توی سوالتون فکر میکنم خودتون دارین اشاره می کنین که نمیشه اعتماد کرد از اونجایی که فرمودین #فقط در حد چت کردن
☺️
💢ما نمیگیم همه پسرا بدن
نه برعکس پسرای خوب زیادیم داریم که دخترای مردم رو مثل ناموس خودشون میدونن و حاضر نیستن با رد کردن خطوط قرمز خدا وارد زندگی دخترخانما بشن
✅
💢ببینین اصلا بحث این نیست
که همه بدن یا همه خوبن
یک بحث عقلایی هست
وقتی من می بینم چندتا از دوستام در این روابط غرق شدن
آیا عقل آدمی هشدار به احتیاط نمیده؟
🚨
💢اصلا شما بگین نه همه دوستام دوست پسر داشتن ولی بازم خوشبخت شدن که من بعید میدونم
ولی بازم یک سوال عقلایی کاریم به دین نداریم
آیا فرقی نیست بین پسری که خطوط حیا و عفت یک دختر رو حفظ میکنه با پسری که حفظ نمیکنه و بدون قید و شرط با گفتن عزیزم و دلبندم و عشقم وارد زندگی دخترخانم میشه؟
🚨
در آخرم بگم
توی قرآن اومده شیطون قدم قدم وارد میشه نه یهویی
اول میگه واقعا چقدر پاستوریزه تشریف داری اینقدر از دوستات #دوست_پسر دارن تو چقدر اُمُلی که نداری😒
بعدش میگه توهم امتحان کن
بعد میگه ببین فقط در حد سلام و گاهی سوال درسی
بعد میگه حالا دوتا لبخند و یکمنزدیکم شدی، شدی دیگ زیادم خشک نباش
بعد تو تو صدا کردن
بعدش ی عزیزم و عشقمم گفتن چیزی نیس که
بعدش خانم می بینه عهههه من عاشقش شدم
دیگ نمیشه دل کند
بعدش قرارهای حضوری
بعدش بگو بخندهای حضوری و نزدیک هم راه رفتن و کنارهم نشستن
بعدش شوخی شوخی دست دادن
بعدش بوسه و........
تا مرحله آخر که وقتی به کار آخررسید
😕
دخترخانم میشه یک گل خشک و پژمرده
چون پرده های حیا و عفتش دریده شده
و اون پسر هم اگر آدم نامردی باشه
دوباره سراغ دختر بعدی
این ته این داستاناست
از آخر بعد مرگ
شیطون میدونی چی میگه؟
اِنّی برئ مِنکَ آیه۱۶ سوره حشر
❌میگه من از تو بیزارم❌
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #از_گناه_تا_توبه ۱۸ 💢یک تصمیم خوب میاین باهم بگیریم؟ هرکس جوابش آره هست یک لبخند بزنه 😁 بچه
⚘﷽⚘
#از_گناه_تا_توبه ۱۹
🔴ناامیدها این بخش روحتما بخونن🔴
💢حضرت آدم علیه السّلام معصیت کرد و از آن بهشت و آن مقام و جایگاه بالا پایین اومد
و عصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی
سوره طه آیه ۱۲۱
آدم پروردگارش را معصیت کرد و فایده های فراوانی رو از دست داد
🌸یعنی پاداش گوش کردن به آن حرف خدا رو از دست داد
بعد می فرماید: سپس خداوند اونو به پیامبری برگزید و توبه اش روقبول کرد و اون رو هدایت کرد
ثم اجتباه ربه فتاب علیه وهدی
سوره طه آیه ۲۲
✅ چیشد که بعد از معصیت خدا حضرا آدم رو به پیامبری برگزید؟
بخاطر اینکه خیلی قشنگ توبه کرد
و با گریه های خودش زمین و آسمون روبهم ریخت
☺️
💯 میشه خدای مهربون من و تو رو نبخشه؟
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
♥️❤️❤️❤️
عشق یعنی :
خدا با اینکه این
همه گناه کردیم بازم مثلِ همیشه
انقدر آبرومون رو حفظ کرد
که ...
همه بهمون میگن :
#التماس_دعا
+عاشقتمخدا جونم❤️
طاعات و عباداتتون مقبول درگاه حق ❤️
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#عاشقانه❤️
ما را اسیر♥️ ناز نگاهت نوشته اند..
مارا خمار چهره ماهت🌙 نوشته اند📃
سالار وقت آمدنت دیر شد بیا..
این دل در انتظار فرج پیر شد بیا..🌿
"یا مهدی"
التماس دعا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود مثل بچه هایی که پشت سر پدرشون راه می افتن، پشت سر دنیل راه افتاده بودم ... هنوز حس و
⚘﷽⚘
قسمت نود و یک
حس عجیبی داشتم ... از طرفی فضای بیرون از ماشین نظرم رو به خودش جلب می کرد ... از طرف دیگه زیر چشمی به روحانی راننده نگاه می کردم ... که چهره اش نشون می داد نهایتا 10 سالی از من و ساندرز بزرگ تر باشه ...
و از طرف دیگه تمام وجودم عقب پیش دنیل بود ...
می دونستم برای مسلمان ها، دین بر ملیت ارجحیت داره ... و جایی که پای مذهب شون وسط کشیده بشه ... پرچم براشون بی معناست ... اما برعکس ساندرز که با اون کشور و مردمش نقطه اشتراک داشت ... من کاملا یه بیگانه بودم ... بیگانه ای که هیچ سنخیتی با اونها نداشت ...
توی اون لحظات، دنیل برای من تنها نقطه اتکا شده بود ... کسی که در زبان و پرچم با اون مشترک بودم ...
با هم غرق صحبت بودن ... تا زمانی که پای من هم به میان کشیده شد ...
- این برادرمون همیشه اینقدر ساکت و دقیقه؟ ...
چه چشم های زیرکی داشت ... با وجود اینکه حواسش به جاده و حرف زدن با دنیل بود اما من رو هم زیر نظر گرفته بود که دقیق داشتم به حرف هاشون گوش می کردم ...
- من برای شما برادر نیستم ...
جا خورد ... چند ثانیه سکوت کرد و از توی آینه نیم نگاهی به دنیل انداخت ...
- عذرمی خوام اگه ...
پریدم وسط حرفش ...
- منظورم اینه که مسلمان نیستم ... چون شما مسلمان ها همدیگه رو برادر خطاب می کنید اون جمله رو گفتم...
لبخند بزرگی روی چهره اش نقش بست ... طوری که دندان های جلویی نمایان شد ...
- اون رو که می دونستم ... آقای ساندرز قبلا گفتن مهمان غیر مسلمان همراه شون هست یه طوری برنامه بریزیم که شما اذیت نشی ...
پیامبر اسلام، حضرت مسیح رو برادر خطاب می کنن ... پیروان ایشون هم برادر ما هستن ...
چهره ام جدی شد ... فکر کرده بود منم مثل گذشته دنیل و کریس، مسیحی ام ...
از توی آینه بغل ماشین به دنیل نگاه کردم ... نمی دونستم چی باید بگم ... یا اینکه ساندرز در مورد من چی به اون مرد گفته ...
سکوت ماشین، نظر همه رو سمت من جلب کرده بود ... و اون متوجه نگاه من از توی آینه شد ... چند لحظه بهم نگاه کرد و سرش رو سمت راننده چرخوند ...
- آقای مندیپ کلا به وجود خدا اعتقاد ندارن ...
در عین ترسی که از اون مسلمان و بودن در یه کشور اسلامی داشتم ... اعتمادم به دنیل بهم شجاعت و جسارت حرف زدن و واکنش نشون دادن، می داد ... نگاهم از روی آینه بغل، چرخید روی اون روحانی که حالا دیگه کاملا ساکت بود ...
- راست میگه ... من دین ندارم ... شما بهش می گید کافر ...
نیم نگاهی به من کرد و نگاهش برگشت روی آینه وسط، سمت دنیل ...
- کاش زودتر گفته بودید ... من بیشتر برنامه سفرتون رو مذهبی بسته بودم نه توریستی ـ سیاحتی ...
این بار منتظر نشدم، اول دنیل چیزی بگه ...
- منم واسه همین باهاشون اومدم ...
نگاهش روی من، دیگه نیم نگاه یه راننده پشت فرمون نبود ... نگاه عجیبی بود که مفهومش رو نمی فهمیدم ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود و یک حس عجیبی داشتم ... از طرفی فضای بیرون از ماشین نظرم رو به خودش جلب می کرد ... از
⚘﷽⚘
قسمت نود و دو
با تعجب داشت بهم نگاه می کرد ... نمی تونست علت اونجا بودن من رو پیدا کنه ...
دوباره نگاهش برگشت روی دنیل ... انگار منتظر شنیدن حرفی از طرف اون بود ... یا شاید قصد گفتن چیزی رو داشت که می خواست اون رو با توجه به شرایط بسنجه ... نگاهش گاهی شبیه یک منتظر بود ... و گاهی شبیه یک پرسشگر ...
در نهایت دنیل سکوت رو شکست ...
- رنگ هوا نشون میده به زمان نماز خیلی نزدیک شدیم ... اگه اشکال نداره نزدیک ترین مسجد توقف کنیم ... دلم می خواد ورودمون رو به کشور اسلامی با نماز شروع کنم ...
و نگاهش چرخید سمت خانومش ... اون هم لبخند زد و از این پیشنهاد استقبال کرد ...
- منم بسیار موافقم ... اما گفتم شاید از این پرواز طولانی خسته باشید و بخواید اول برید هتل ... و الا چه بهتر ...
مرتضی دوباره نیم نگاهی به من انداخت ... از جنس نگاه های قبل ...
- فقط فکر این رفیق مون رو هم کردید که خسته نشه؟ ...
با شنیدن این جمله تازه دلیل دل دل کردن نگاهش رو فهمیدم ... مونده بود چطوری به من بگه ...
- می دونم من اجازه ورود به مسجد رو ندارم ...
از بریدگی اتوبان خارج شد ... در حالی که می شد تعجب و آرام شدن رو توی چهره اش دید ...
- قبل از اینکه بیام در مورد اسلام تحقیق کردم ... و می دونم امثال من که کافر محسوب میشن حق ندارن وارد مراکز مقدس بشن ...
حالا دیگه کامل خیالش راحت شده بود ... معلوم بود نمی دونست چطوری این رو بهم بگه ... اما از جدی بودن کلامم ذهنش درگیر شد ...
خوندن چهره اش از خوندن چهره ساندرز برای من راحت تر بود ... یه خصلت جالب ... خصلتی که من رو ترغیب می کرد تا بقیه ایرانی ها رو هم بسنجم ...
دلم می خواست بدونم ذهنش برای چی درگیره ... حدس های زیادی از بین سرم می گذشت ... که فقط یکی شون بیشترین احتمال رو داشت ...
مشخص بود که می خواد من از این سفر حس خوبی داشتم ... و شاید می ترسید این ممنوع الورود بودن، روی من تاثیر بدی گذاشته باشه ...
چند لحظه نگاهم روش موند و اون حالت همیشه، دوباره در من زنده شد ... جای ساندرز رو توی مغز من مال خود کرد ... حالا دیگه حل کردن معادلات روحی اون برام جالب بود ...
لبخند خاصی صورتم رو پر کرد ... می خواستم ببینم چقدر حدسم به واقعیت نزدیکه ...
- مشکلی نداره ... این برای من طبیعیه ... مثل پرونده های طبقه بندی شده است ... یه عده می تونن بهشون دسترسی داشته باشن ... یه عده به اجازه مافوق نیاز دارن ... این خیلی شبیه اونه ... به هر دلیلی شما اجازه دسترسی دارید ... من نه ...
چهره اش کاملا آرام شد ... و می شد موفقیت من روی توی اون دید ... حدسم دقیق بود ... صفر ـ یک ... به نفع من ...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش: 🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه 🌷هر شب به
⚘﷽⚘
💌 هر جای این کره خاکی که هستید دعوتید به پویش:
🔸 #استغاثه_به_امام_زمان_ارواحنا_فداه
🌷هر شب به نیابت از یک شهید.
🔸شب بیستم و هشتم
🌹#شهید_والامقام
🌹#عباس_دانشگر
📖 قرائت دعای الهی عظم البلاء
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: چهارشنبه - ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹
میلادی: Wednesday - 06 May 2020
قمری: الأربعاء، 12 رمضان 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸امام موسي بن جعفر حضرت كاظم عليه السّلام
🔸السلطان ابالحسن حضرت علي بن موسي الرضا عليهما السّلام
🔸جواد الائمه حضرت محمد بن علي التقي عليهما السّلام
🔸امام هادي حضرت علي بن محمد النقي عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا حَیُّ یا قَیّوم (100 مرتبه)
- حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه)
- یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹مراسم عقد اخوت بین مسلمین در سال اول هجرت
📆 روزشمار:
▪️3 روز تا ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام
▪️6 روز تا اولین شب قدر
▪️7 روز تا ضربت خوردن امام علی علیه السلام
▪️8 روز تا دومین شب قدر
▪️9 روز تا شهادت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•