دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣1⃣2⃣ #فصل_شانزدهم تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبو
⚘﷽⚘
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣1⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!»
زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...»
زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.»
زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد.
فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣1⃣2⃣
#فصل_شانزدهم
برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.»
زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.»
گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.»
رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.»
بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!»
قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب شهدا
سالروز شهادت شهید رئیسعلی دلواری گرامی باد
تاریخ شهادت: ۱۲۹۴/۶/۱۲
اگر رئیسعلی ها در غربت به شهادت نمی رسیدند
امروز ملت ایران به این عظمت نمی رسید
مقام معظم رهبری
شادی روح این شهید بزرگوار صلوات
#شهادت_شهید_رئیسعلی_دلواری
#سید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: شنبه - ۱۳ شهریور ۱۴۰۰
میلادی: Saturday - 04 September 2021
قمری: السبت، 26 محرم 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸پبامبر گرامی اسلام حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله وسلّم
💠 اذکار روز:
- یا رَبَّ الْعالَمین (100 مرتبه)
- یا حی یا قیوم (1000 مرتبه)
- يا غني (1060 مرتبه) برای غنی گردیدن
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹شهادت علی بن حسن مثلث علیه السلام، 146ه-ق
📆 روزشمار:
▪️8 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️23 روز تا اربعین حسینی
▪️31 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️32 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️37 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#شهیدانهـ 🌸🔗
تو
نداشتھمنـے..
وقتے
تونبـٰاشے
بھچھڪـٰارممۍآید
اینهمهآسمـٰان...🌤✨
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#ظهرتون_شهدایی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا
🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا
🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو
🔸قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا😔
#اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃
#سلام
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
۲۲۳
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمودرضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
⭕#حدیث_روز
#نماز_شب
🌺 رسول خدا صلی اللّه علیه و آله:
«اِذا قامَ العَبدُ مِن لَذیذِ مَضجَعِه وَ النُعاسُ فی عَینَیهِ لِیرضی رَبَّهُ بِصَلاةِ اللَّیلِ باهَی اللّهُ بِهِ المَلائِکةَ وَ قالَ اشهَدُوا اَنّی قَد غَفَرتُ لَهُ»
آن هنگام که بنده از خواب ناز برخیزد با آن که خواب در چشمان اوست، تا با خواندن نماز شب رضای خداوند را طلب کند. خداوند به او در بین ملائک مباهات می کند و می گوید: شاهد باشید که من او را آمرزیدم.
📚 وسائل الشیعه، جلد 5، صفحه 276
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
❣﷽❣ #چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 18 عشق بازی با خدا؟!!! استاد پناهیان: نماز ذلیل شدن انسان دم خانه
❣﷽❣
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 19
وقت نماز که میشه بگو:
خدایا من بناست با نماز با ادب بشم.😊
🔹👆♦👆
خوشگل وضو بگیرید😊.
شالاب شالاب نکنیم تا آب رو روی دستای خودمون بریزیم.😐
مثلا میخوایم یه کار محترمانه انجام بدیما☺️..!
💠✴👌〰🌺
تو اگه بخوای جلوی مهمان میوه رو بشوری و بهش بدی چجوری می شوری؟
محترمانه می شوری دیگه!😁
جلوی خدا بخوای وضو بگیری اینکه نظافت نمیشه که دستاتو بکوبی و زود بری....😐
🔹🔹🔹💠
چیه ؟ 😐
ناراحتی؟😑
میخوای خدا توفیق نماز خوندن رو ازت بگیره؟؟؟😢
میخوای خدا بهت بگه:
نمیخوام اصلا نماز بخونی😔...
صدسال سیاه نماز نخون...
ناراحتی بهت یه دستور دادم..؟😔
"" ناراحتی که یه جا خواستم خدایی کنم برای تو و بندگی تو رو ببینم...؟ ""
👆👆👆⛔👆👆👆
اینقدر با عجله!؟😔
اینقدر بی حوصله!؟😔
هرکی نمازش رو خوند تعقیبات و رو نخوند و رفت،
خدا به ملایکه می فرماید: نماز بنده ی من رو بهش پس بدید...
من بهش گفتم الان هرچی بخوای من بهت میدم 😊
اما اون بلند شد رفت ...😔
آخه کجا داره میره ؟
کدوم امر دنیاشو میخواد درست کنه که تعقیبات رو نخونده رفت؟؟؟
#ادامه_دارد...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_محمود_نعمتیان
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
شهيد محمود نعمتیان جوشقانی اول خرداد ماه 1340در روستای جوشقان استرک از توابع شهرستان کاشان به دنیا آمد .پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود.
وی دوره تحصیلی ابتدایی را در روستا به پایان رساند و برای ادامه تحصیل عازم شهرستان کاشان شد.محمود از کودکی و بعد ها در اوقات فراغت تابستان در کشاورزی کمک کار پدر بود.
سال دوم دبیرستان بود که یک روز عکسی از امام خمینی (ره) را به خانه برد ، مسرور و خوشحال عکس را به همه نشان می داد و می گفت : «خوشحالم از این که امام به زودی به وطن باز خواهد گشت ».عکس را در اتاق نصب کرد که هنوز هم در همان جا به عنوان یادگار از او باقی مانده است .وی چند روز بعد رساله ای از امام را خریداری کرد و به خانه برد و برای همه می خواند .در تظاهرات و راهپیماییها شرکت می کرد .شبها به همراه دوستانش برای شعارنویسی روی دیوار از خانه بیرون می رفتند .این کار آنها باعث ناراحتی عده ای از افرادی که هنوز با انقلاب همراه نشده بودند ،شده بود و مورد تهدید قرار گرفته بودند.
شب ورود امام چند مینی بوس از مردم روستا برای مراسم استقبال عازم تهران شدند.پدر و برادران محمود نیز عازم شدند. محمود علاقه زیادی برای همراهی آنها داشت ولی پدر به وی گفت تو بمان که اگر ما برنگشتیم سرپرست خانواده باشی .
پس از پیروزی انقلاب با کوشش و جدیت بیشتر به تحصیل ادامه داد .پس از اخذ دیپلم برای خدمت مقدس سربازی ثبت نام کرد و بعد از دوره آموزشی داوطلب اعزام به جبهه شد. یازده ماه در جبهه سرپل ذهاب خدمت کرد .همان زمان برای ورود به دانشکده افسری ثبت نام کرد و با موفقیت در آزمون وارد دانشکده شد.در زمان تحصیل نیز چند بار داوطلبانه عازم جبهه شد .
پس از موفقیت در مراحل تحصیل در دانشکده و از آن جایی که هرگاه موفقیتی در زندگی کسب می کرد به احترام مادر برای وی هدیه ای می خرید، هدیه ای برای مادر تهیه کرد و با جعبه ای شیرینی تقدیم وی کرد و گفت : « به خاطر زحمات و دعاهای شماست که من حالا به این مرحله رسیده ام ».
محمود نه تنها در خانواده به خوش اخلاقی و خوش رفتاری معروف بود بلکه در بین سایر اطرافیان نیز به این دلیل مورد توجه بود .هنگام برخورد با نوجوانان و کودکان مانند آنها می شد به طوری که فکر می کردی هنوز در دنیای نوجوانی و کودکی است .
نزدیک به پایان تحصلیش بود که به فکر ازدواج افتاد و از خانواده خواست دختری شایسته و مومن به او معرفی کنند .در سال 64 در مجلسی در کمال سادگی و بی آلایشی ، با دختر عمه اش ازدواج کرد .هشتم آبان ماه 1364 در روز جشن فارغ التحصیلی اش قسم یاد کرد تا پایان عمر در این لباس مقدس رهرو راه شهیدان و خدمت گذار اسلام ناب محمدی و میهن اسلامی اش باشد .
پس از اخذ مدرک فوق لیسانس علوم نظامی ماموریت یافت تا به مدت هشت ماه برای آموزش تکاوری و چتربازی به شیراز برود .با اجاره خانه ای محقر همسرش را نیز به شیراز برد .پس از پایان دوره آموزش ،همسرش را نزد خانواده برد . در این زمان خداوند دختری به آنها عطا کرد.
محمود به عنوان فرمانده یکی از گروهان های پیاده نیروی زمینی در جبهه حضور یافت. به طور مکرر در جبهه حضور می یافت .هر وقت از جبهه می آمد برای همسر و دخترش هدیه ای می آورد گویی که از سفر زیارتی برگشته بود .در آخرین مرخص اش در روزهای پایانی سال ، همراه خانواده اش قصد زیارت امام رضا (علیه السلام ) را کرد و به تهران رفت تا از آنجا با هواپیما عازم مشهد شوند ولی دو مرتبه که سوار هواپیما شده بودند به دلیل حملات هوایی سفر انجام نشده بود و با توجه به مدت زمان اندک مرخصی اش به زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها ) رفتند.
دوباره به جبهه رفت این بار مرخصی اش با 15 روز تاخیر همراه بود که این باعث نگرانی خانواده شده بود .نگرانی ها و شایعات در باره وضعیت وی با آمدنش در بیستم ماه مبارک رمضان آن سال پایان یافت .دلیل تاخیرش را پاتک دشمن و جابه جایی محل اسقرارشان ، بیان کرد و گفت دسترسی به وسایل ارتباطی نداشته اند.و این آخرین باری بود که در بین خانواده حضور داشت .با پایان یافتن مرخصی اش ، عازم جبهه شد .خانواده طبق معمول او را تا پای ماشین بدرقه کردند . دخترش را تا لحظه حرکت ماشین در بغل گرفته بود .هنگام حرکت دخترش را غرق بوسه کرد و به همسرش داد.
پس از انجام دو مرحله موفق از ماموریت محوله در بانه در بازگشت از مرحله سوم خمپاره دشمن به خودرو وی اثبات کرد .محمد و راننده اش به بیرون پرتاب شده بودند و نفر سوم در خودرو به شهادت رسیده بود .راننده که خود نیز زخمی بود برای کمک به طرف قرارگاه رفت . هجدهم خرداد ماه 67 بر اثر شدت جراحات محمود ، امید به زنده ماندنش نبود وهنگام انتقال به قرارگاه در آمبولانس به شهادت رسید.پس از تشییعی باشکوه در کاشان و جوشقان استرک در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد .
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•