💐☘💐☘💐☘💐☘💐☘💐☘
🌴یاد شهید #عباس_مطیعی بخیر؛
دبيرستان ميرفت، تابستونا هم كار ميكرد تا #پول_تو_جيبياش تأمين بشه.
هميشه ميگفت: « بابا گناه داره. نبايد بهش فشار بياد. او خيلي زحمت ميكشه!» براي دفترچه و مداد و اين حرفها هم به بابا مراجعه نميكرد.
ساختن خونه خواهرش که تمام شد، #توي_اثاثكشي_خيلي_كمك_كرد. بعدش هم گفت:
ـ خواهر از اثاث خونه چي كم داري؟
ـ براي چي ميپرسي عباس؟
ـ ميخوام يه چشم روشني برات بخرم. نميدونم چي بخرم!
ـ از تو ديگه انتظار نداريم. همين كمك هم ميكني ازت ممنونيم!
ولي خلاصه #خودش_كمبود_ما_را_فهميد.
از همون پولهايي كه تابستون درآورده بود يه كپسول گاز، چشمروشني برام خريد.
شادی روحش #صلوات
@dosteshahideman
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐
🌿🍁
▫️ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشــغول کار بود. يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم! دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود. جلوي يک مغازه،کارتن ها را روي زمين گذاشت. وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!
▪️نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره!
🔸گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشكاري و... خيلي ها ميشناسنت.
🔹ابراهيــم خنديد وگفت: اي بابا، هميشــه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم
@dosteshahideman
🌿🍁
💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: #بپر بغل بابا
و فاطمه به #آغوش او پرید.
بعد به من نگاه کرد و گفت: ببین فاطمه چطور به من #اعتماد داشت. او پرید و میدانست که من او را میگیرم، اگر ما اینطور به خدا اعتماد داشتیم همه مشکلاتمان #حل بود.
#توکل واقعی یعنی همین که بدانیم در هر شرایطی خدا #مواظب ما هست.
✍به نقل از همسر
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🌻 @dosteshahideman
🌾🍃🌾
با گلرخان بگویید ما را به خود پذیرند
▪️ احمدرضا بیضائی
محسن توی فرودگاه حرف قشنگی زد. گفت پدر صادق، حاج رضا، شیر است؛ صادق هم شیر بود. بچه شیر هم شیر است. به استقبال این شیر بچه با ناله و زاری نروید، با عزت و صلابت از پیکر صادق استقبال میکنیم و بعد شعارهای کوبنده مرگ بر آل سعود و مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل را سر داد. آخ! که جا دارد آدم از حسادت به حال صادق، جانش دربیاید و بمیرد. چه کیفی دارد آدم بمیرد و تابوتش را توی پرچم مقدس جمهوری اسلامی بپیچند و بجای زار زدن بالای تابوتش، یکی میکروفون بدست بگیرد و با هر چه توان که دارد بلند مرگ بر آمریکا بگوید و مردم تکرار کنند. چنین مرگ رشک برانگیزی مال آدمهایی است که لایقش هستند. نوش جانت صادق جان!
شهادت مال آدمهای زرنگ است. توی تشییع پیکر محمودرضا، وقتی پیکر رسید به میدان ساعت تبریز و همه ایستادند به نماز، صادق بی توجه به صفوف نماز، آمد و زانوهایش را زد زمین و سرش را گذاشت روی گوشه تابوت و نمىدانم بعد از آن با محمودرضا چه گفت. آن موقع نمیشناختمش. امروز علی سلیمانیان برای اینکه حالیم کند که چه کسی شهید شده عکس آن صحنه را برایم فرستاد و نوشت: "اینی که کاپشن قهوهای پوشیده." بنظرم ما حالا حالاهاباید برویم روی معرفتمان کار کنیم تا شهدا دست ما را بگیرند.🌸
🌸
🌸 @dosteshahideman
🌸
🌸
🌸
🍃🌹
مےگفتـــــ :
منݩ یڪ چیزے فهمیده ام!☝️
خـــــدا
شـــــهادتـــــ
را همیشھ بھ آدم هایےداده ڪه در ڪار، سختڪوش بوده اند ...
#شهیدمحمودرضا_بیضائي🌷
🍃 @dosteshahideman
🍃🌹
💑
💓 #سبک_زندگی_شهدایی
#جان_دل_هادی😍
وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم...
میگفت:
"جااان دل هادے ...؟😍
چیه فاطمه.؟❤
چند هفته بیشتر از شهادتش نگذشته بود یه شـب که خیلی دلم گرفته بود...💔
فقط اشک میریختم و ناله میزدم...😭
دلم داشت میترکید از بغض و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به نوشتن...✍😭
از دل تنگم گفتم❤
جانا_ز_فراق_تو_این_محنت_جان_تا_کی💔
دل_در_غم_عشق_تو_رسوای_جهان_تا_کی💔
از عذاب نبودنش و عشقم نوشتم براش...💕️
نوشتم "هادی...❤😭😭
فقط یه بار....
فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی..."😭
نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم...
بعد شهادتش بهترین خوابی بود که میتونستم ازش ببینم...😍
دیدمش…❤
با محبت و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد..☺
️ مـن_صدایش_زدم_و_گفٺ_عزيـزم_جانـم💕
با_هـمـين_یک_کلمه_قلـب_مـرا_ريخت_بهم💕
صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم...
"جاااان دل هادی...؟💕
چیه فاطمه…؟❤
چرا اینقده بیتابی میکنـی...؟
تو جات پیش خودمه شفاعت شده ای...💑
(همسر شهید هادی شجاع)
┅══════┅
↶【به ما بپیوندید 】↷
✅ @dosteshahideman
?
یادی از محمودرضا و روزهای فتنه
🌷به بچه های بسیج خیلی اعتقاد داشت. در روزهای فتنه ۸۸ یکبار درباره بچه های بسیج صحبت می کردیم؛ از بسیجی های اسلامشهری و اینکه چطور پای کار انقلاب اند کلی صحبت کرد و کلی از آنها تعریف و تمجید کرد. با همه جوّ سنگینی که آن روزها علیه بچه های بسیج وجود داشت، به شدت از تأثیر حضور بسیج در خاتمه دادن به غائله فتنه تعریف می کرد. این بچه ها را خیلی دوست داشت و با احترام از آنها یاد می کرد. خودش هم یکی از آنها بود
🌷محمودرضا بسیجیِ وسط معرکه بود.!!
در ایام اغتشاشات خیابانهای تهران، کنار بچه های بسیج بود.
کسی به او تکلیف نمی کرد که برود، اما موتور سیکلتش را بر می داشت و تنهایی می رفت. چند بار هم خودش را به خطر انداخته بود. یک بار خودش تعریف کرد که به خاطر ظاهر بسیجی اش، پشت چراغ قرمز، اراذل و اوباش هجوم آورده بودند که موتورش را زمین بزنند اما نتوانسته بودند
🌷آن روزها نگرانش می شدم. در یکی دو هفته اول بعد از انتخابات که خیابان انقلاب و آزادی و بعضی خیابانهای اطراف اغتشاش بود، یکبار با او تماس گرفتم و پرسیدم: «کجایی؟» گفت: «توی خیابان.» گفتم: «چه خبر است آنجا؟» گفت: «امن و امان.» گفتم: «این چیزهایی که من دارم توی اینترنت می بینم، آنقدرها هم امن و امان نیست!» گفت: «نگران نباش.» گفتم: «چرا؟» گفت: «بسیجی زیاد است.»
📚کتاب تو شهید نمی شوی ،صفحه ۴۹
روایت هایی از حیات جاودانه شهید محمودرضا بیضائی به روایت برادر
#فتنه_۸۸
#نهم_دی
@dosteshahideman
🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸
🍁🌸
🌸
#نهم_دی
و ما ایستاده ایم
همچون کوه؛ محکم
همچون آب؛ روان
و
همچون آسمان؛ ابدی.....
@dosteshahideman
🌸
🍁🌸
🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸