🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿🌹
🎥 همرزمان شهید مدافع حرم، محمودرضا بیضایی تعریف کردند برای شناسایی منطقهای در حلب سوریه به پشتبام مسجد تخریبشدهای رفته بودند. گنبد سبزرنگ مسجد جابهجا ریخته و آسیبدیده بود اما پرچم قرمزرنگی هنوز بر بالای آن دیده میشد. باد پرچم را به دور میلهاش چرخانده بود و نوشته روی آن دیده نمیشد. محمودرضا بیخیال از اینکه توسط تکفیریها که در نزدیکی آنها بودند دیده شود با شوقی عجیب به بالای گنبد میرود و باله پرچم را در باد رها میکند. روی پرچم سرخرنگ نوشته یا اباالفضل العباس. همرزم محمودرضا همینطور که دارد از او فیلم میگیرد به او میگوید: ان شاءالله بری کربلا.
🔺به سه ساعت نکشید که محمودرضا به آرزویش رسید. در یک کانال چند ترکش به پهلوی چپش اصابت کرد و به شهادت رسید. بالای سرش که رسیده بودند نفسهای آخرش بود. غلتیده به خون آرام بود و ذکر نامعلومی میگفت...
🌸 @dosteshahideman
🌿🌹🌹🌿🌿🌹🌹🌿🌿🌹🌹🌿
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۳۰ #نویسنده مریم.ر با صدای زنگ گوشیم به خودم میام علی بو
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۳۱
#نویسنده مریم.ر
_تو عاشق شدی داداشم؟🤔
_لا اله الا الله .دست روی دلم نزارعلی😞
_پس درست حدس زدم؟
_آره
_خب چرا ناراحتی؟جمعه میرین خواستگاریش دیگه😊تازه اونا هم خیلی از تو خوششون اومده بود ببین عروسی من باعث شد تو سر و سامون بگیری😁ای بنازم خدا را
_علی سرت بجایی نخورده داداش؟؟؟ چی داری تند تند برای خودت میگی؟نیلوفرخانوم خیلی دختر نجیب و با وقاری اما...
_اما چی؟نکنه داری ناز میکنی؟😄
_اما من عاشقه یکی دیگم . نمیدونم چرا عاشقش شدم
_صبرکن ببینم😐علی نکنه تو عاشقه خانوم کمالی شدی؟😟
_آره عاشقشم از هنون روزای اول😔اما علی خانوم کمالی اون دختری که من همیشه تو ذهنم بود نیست اما آتیش این عشق داره منو میسوزونه
_محمد اون دختر دوست خانومم هست باور کن اونجوری که فکرمیکنی نیست میدونم ظاهرشو رعایت نمیکنه اما الان نسبت به قبل ظاهرشم بهترشده ؛ مثله خواهرم میمونه ناراحت نشی این حرفارو زدم؟؟؟😒
_استغفرالله . این چه حرفیه داداش میدونم . علی نمیدونم چیکار کنم اینقد فکرکردم که دیگه مغزم داره منفجرمیشه
_میخوای باهاش ازدواج کنی؟
_آره ولی یچیزایی هست که نمیتونم بهت بگم
_من میگم بیا و یبار باهاش راست و حسینی حرف بزن . آخرش یا میگه نه یا میگه آره غیر از این نیست دیگه
_من یبار با حرفام ناراحتش کردم چجوری باهاش حرف بزنم😔
_محمدجان برای همین میگم باهاشون حرف بزن دیگه . همه چیو بگو از عذرخواهیت گرفته تاااا اینکه بهش علاقه داری و میخوای باهاش ازدواج کنی
_یعنی میگی قبول میکنه بامن ازدواج کنه؟😢
_باتوکل به خدا برو جلو رفیق
_علی جون یه زحمتی میکشی به خانومت بگی با خانوم کمالی صحبت کنه که یبار اجازه بده من باهاش حرف بزنم؟
_باشه داداش حتما همین امروز بهش میگم
_قربون مرامت
_مخلصیم😎
به روایت علی...
_سلام زهرا خانوم بنده اومدم😎
_سلام عزیزم خوش اومدی خداقوت😍
_تشکرات . چه بوی خوبیم میاد😋
_غذای خوشمزه برای آقامونه😌
_خیلی ممنون خانومم💞 . زهرا جان یه لحظه بیا بشین کارت دارم
_چشم بفرمایید عزیزم😊
_راستش چجوری بگم . این رفیق ما محمد میخواد با خانوم کمالی حرف بزنه میشه تو به خانوم کمالی بگی اجازه بده محمد یبار باهاش بیرون صحبت کنه؟
_آقا محمد میخوادبامریم حرف بزنه؟😳
علی تو مطما هستی؟؟😐
_چرا اینقد تعجب کردی خانوم؟😶
_نمیدونی چی میخواند بگن؟؟🤔
_عه خانومی به ما چه مربوط که چی میخوان بگن😐
_آخه اصلا باورم نمیشه که آقامحمد میخواد با مریم حرف بزنه🙁 وای من برم همین حالا به مریم زنگ بزنم😀
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۳۱ #نویسنده مریم.ر _تو عاشق شدی داداشم؟🤔 _لا اله الا ال
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۳۲
#نویسنده مریم.ر
_الو مریم سلام خوبی😊
_سلام زهراجان . نه خوب نیستم زیاد😔
_عه چی شده؟😕
_فردا مامانم عمل آپاندیس باید کنه😔
_واقعا؟؟؟چه یدفه ایی😔
_آره دو روزه درد داره😢
_مریم جان نگران نباش عمل آپاندیس یه عمل خیلی ساده و عادیه منم آپاندیسمو عمل کردم . ناراحت نباشیا!
_میدونم ولی خب بازم یکم دلواپسم
_دلواپس نباش . یه آیه الکرسی بخون
_باش . راستی تو چیزی میخواستی بگی؟
_من...نه فقط میخواستم حالتو بپرسم
_لطف کردی عزیزم
_مریم آدرس بیمارستانو بده میخوام بیام مامانتو ببینم . منو بی خبرنزاریا . اصلا هم نگران نباش
_باشه عزیزم ممنون از محبتت
به روایت زهرا...
_علی نتونسم بگم
_چرا؟
_مامان مریم فردا عمل آپاندیس داره مریم یکم نگران بود فعلا شرایطش مناسب نیست
_خدا سلامتی بهشون بده . بنده خدا محمد منتظر خبره منه بزار حداقل بهش بگم چند روزی صبرکنه
_به روایت علی...
_الو محمدجان سلام
_علیکم سلام داداش چی شد؟خانومت با خانوم کمالی صحبت کردن؟؟
_آره صحبت کرد
_خب چی شد؟؟؟خانوم کمالی چی گفت؟؟
_محمد؛خانوم کمالی فعلا نمیتونه باهات صحبت کنه😶
_قبول نکرد؟😔
_نه که قبول نکنه درواقع خانومم چیزی از قرار صحبت با تو رو بهش نگفت😐
_علی دیوونم کردی پس مگه تو نگفتی خانومت با خانوم کمالی صحبت کرده؟
_فردا مادر خانوم کمالی یه عمل کوچیک داره ایشونم نگران و ناراحته شرایطش جوری نبودکه خانومم بهشون بگه
_راست میگی؟😔خداشفاشون بده
_اینم از این
_خانوم کمالی خیلی ناراحت بود؟😔
_خانومم میگفت یکم نگرانه
_علی جان بخاطرهمه چیز ممنون
_داداش نگران این موضوع نباش بزار حالشون خوب بشه خانومم دوباره با خانوم کمالی حرف میزنه
_مخلصتم یاعلی
_علی یارت داداش
به روایت مریم...
میدونستم آپاندیس یه عمل پیش پا افتاده هست اما من بازم نگران بودم😔 الان هیچی بهتر از یاد خدا منو آروم نمیکنه با خودم ذکرمیگفتم آیه الکرسی میخوندم ۴قل میخوندم بابا و داداشم دیدن چقد نگرانم😔 بعداز نیم ساعت مامانمو از اتاق عمل آوردن😍 خداراشکر حالش خیلی خوب بود😊 بعد دیدم زهرا با یه دسته گل💐 و چندتا آبمیوه اومد دسته گلو داد به من و بعد با مادرم احوالپرسی کرد. چقد این دختر بامحبته همیشه فکرمیکردم دخترای چادری مغرور و از خود راضی هستند🤔 اما با دیدن زهرا نظرم عوض شد😊❤️
ادامه دارد..
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۳۲ #نویسنده مریم.ر _الو مریم سلام خوبی😊 _سلام زهراجان .
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۳۳
#نویسنده مریم.ر
مامانمو آوردیم خونه خداراشکر که حالش خوبه بعد از یک هفته دیگه حالش خوبه خوب شد😊❤️
مامانی خوبی قربونت برم😢
_آره مامان جون آخه چرا تو اینجوری میکنی😕 یه عمل ساده بود دیگه
_خیالم راحت؟؟؟
_وا میگم خوبم دخترم😊اصلا مگه تو امروز کلاس نداری؟؟؟🤔
_چرا دارم الان میرم بزار بوست کنم😢😘
اصلا دلم نمیخواست برم دانشگاه جون باز میبینمش و دوباره عشقش مثله آتیش همه جونمو میسوزونه حتما جمعه رفتن خواستگاری و آقای منتظری هم پسندیده و الانم دنبال کارای عقد و عروسیشون هستند 😔 حتی مسیر دانشگاهم اونو یاده من میاره😢💔
وارد دانشگاه که شدم فروغ دوستمو دیدم
_سلام مرمر😍
_سهههلام فروغ جون😊
_تازگیا کم آرایش میکنی!!ولی خیلی بهت میاد😍 اون موقعها که زیاد آرایش میکردی چهرت مصنوعی میشد😐
_قبول دارم😊
_مریم چرا تو تازگیا مثله این افسرده ها شدی؟؟چیزی شده؟☹️
_خوبم فروغ جون چیزیم نیست
_راستی مامانت چطوره؟؟؟
_خداراشکراونم خوبه سلام میرسونه😊
_فروغ جون کاری نداری عزیزم؟😘
_نه فدات❤️
مستقیم میرم سمت کلاسم اما یه نیرویی منو میخواد ببره طبقه پایین همونجایی که دفتر آقای منتظریه؛دو سه تا پله میام پایین اما دوباره میرم بالا آخر موفق میشم و نمیرم پایین مستقیم میرم سمت کلاس . خدایا چرا نمیتونم فراموشش کنم😔 سرکلاس ساناز منو دید اومد پیشم
_سلوم😊
_سلام😒
_ساناز استاد الان پرتمون میکنه بیرونا هیییسسسس
استاد بهانه کردم من خودم دلم نمیخواست دیگه با ساناز دوست باشم عامل بدبختیام اونه😡 اگه با اون نمیرفتم بیرون با شهرام هم آشنا نمیشدم و شمارمو بهش نمیدادم . اما تقصیر خودمم هست😔 من که میدونستم ساناز چجور دختریه نباید باهاش میرفتم بیرون اصلا نباید باهاش دوست میشدم اگه اون روز شما رمو به شهرام نمیدادم و قبول نمیکردم منو برسونه اگه خودم این چیزا رو رعایت میکردم آقای منتظری اون روز جلو دانشگاه منو تو ماشین شهرام نمیدید😭
وقتی که کلاسم تموم شد رفتم تو محوطه دانشگاه همه جا رو نگاه میکردم خبری از آقای منتظری نبود نشستم یه گوشه و روبه رومو نگاه میکردم هرچیم به زهرا زنگ میزدم گوشیشو جواب نمیداد نمیدونم معنی این کارش چی بودشاید نمیتونست بهم بگه آقای منتظری نیلوفر پسندیده😔 شاید الان دنباله مراسم عقد و عروسیشونن😢 وای خدایا نمیتونم هیچ دختری رو با آقای منتظری تصور کنم خدایا منو از این عذاب نجات بده😭 یدفه متوجه شدم یه نفرکنارم نشست سریع اشکامو پاک کردم و نگاهش کردم
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۳۳ #نویسنده مریم.ر مامانمو آوردیم خونه خداراشکر که حالش
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۳۴
#نویسنده مریم.ر
تا نگاهش کردم دیدم ساناز😏 بهم لبخندزد😊 منم یه لبخند سرد بهش زدم و دوباره جلومو نگاه کردم
_مریم چرا یه حالی شدی؟؟😕
_چه حالی شدم؟😒
_نمیدونم؛آرایش کم میکنی موهاتو کمترمیزاری بیرون؛گوشه گیرشدی دیگه اون دختر شاد قبلی نیستی😕
_اینجوری راحت ترم
_مریم چشماتو ببینم؛توگریه کردی؟🙁
_نه
_خالی نبند ؛چشمات داره داد میزنه گریه کردی
_فکرمیکنی
_خب باشه . مریم نمیای دیگه نمیای بریم بیرون؟☹️
_نه
_اگه بخاطر شهرام نمیای به ایمان میگم شهرامو نیاره همراهش😉
_ساناز ولم کن
با اسم شهرام عصبی میشم😡 دوباره یاد اون روز افتادم که آقای منتظری منو با شهرام دید😔 کلاس بعدمو میرم بعد از اینکه تموم شد سوار ماشین میشم تو راه گوشیمو برمیدارم که دوباره به زهرا زنگ بزنم یه ماشین بهم میزنه و میگه
_خانوم حواست کجاست
راست میگفت حق تقدم با اون بود تازه من حواسم رفته بود به گوشی خیلی ترسیدم یکم زدم کنار تا آروم بشم😔 از کیفم بطری آبمو درمیارم تا یکم آب بخورم؛ آخ یادم رفت آبش کنم بطریم خالی بود😞 هنوز دستم میلرزید نمیتونستم رانندگی کنم پیاده شدم یکم در ماشین فرو رفته بود رنگشم رفته بود
گوشیمو برداشتم و بازم به زهرا زنگ زدم این دفه دیگه گوشیش خاموش بود شاید ازبس من زنگ زدم خاموش کرده😢 شاید زهرا میخواد با من ترک رابطه کنه هرچی باشه زهرا میدونه من عاشق آقای منتظری هستم و نیلوفرهم یکی از فامیلهاشونه😔 سرمو میزارم روی فرمون با چندتا قطره اشک خوابم میبره نمیدونم چقد خوابیده بودم یدفه بیدارشدم وای هوا چقد تاریک شده😳
ساعت چنده مگه؟😟 گوشیمو برمیدارم تا ساعتو ببینم گوشیم خاموش شده😐 از بس به زهرا زنگ زدم شارژش خالی شده بود😣 ماشین روشن نمیشه خدایا حالا چیکارکنم اینجا😥 مجبورم ماشینو بزارم همینجا کیفمو برداشتمو ماشینو قفل کردم حتما مامانم و بابام خیلی نگران شدن😭 نمیدونستم چیکار کنم چرا تاکسی نیست ماشینها بوق میزدن نگه میداشتن اعصابم خیلی خورد شد😔
ادامه دارد..
😍| @dosteshahideman
هدایت شده از دوست شــ❤ـهـید من
⏰ به رسم هر #صبح...
💫اولین #سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، #حضرت_صاحب الزمان(عج)💫
💎بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ💎
«السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اَباصالحَ المَهدی یا خَلیفة َالرَّحمنُ و یا شَریکَ الْقُرآن اَیُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان الامان»
🍃اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ🍃
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم🌹
#دعای_سلامتے_آقا😍
❤️| @dosteshahideman
📆 امروز سهشنبه
☀️ ۲ بهمن ۱۳۹۷ هجرے شمسے
🌙 ۱۵ جمادیالاول ۱۴۴۰ هجرے قمرے
🎄 ۲۲ ژانویه ۲۰۱۹ میلادے
ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه:
🎗«یا اَرْحَمَ الرّاحِمین»🎗
🎗«ای مهربان ترین مهربانان»🎗
☀️روزتون منور به نگاه شهید بیضایے
☀️| @dosteshahideman
او رود جنون بود که #دریا 🌊میشد
با بیرق #آفتاب☀️ بر پا میشد
#پرواز اگر نبود، معلوم نبود
این مرد چگونه در زمین🌍 جا میشد
#صبحتون_شهدایی☀️
🍃🌤| @dosteshahideman