2.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این گل را به رسم هدیه
تقدیم نگاهت کردیـــــم
🌷| @dosteshahideman
🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊
🕊
همسر #شهید_علیرضا_عاصمی:
💠 همیشه یک #تبسم زیبا داشت. وارد خانه که میشد، قبل از حرف زدن لبخند میزد. عصبانی نمیشد. اعتقادش این بود که این زندگی #موقت است و نباید سر مسائل کوچک خود را درگیر کنیم.
یک روز مشغول آشپزی بودم، علی هم کنار دیوار تکیه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقیقه بعد آب و غذایی برای او ببرم، نگاه کردم دیدم کنار دیوار خوابش برده. ولی با همین وضعیت خیلی از مواقع کمک کار من در منزل بود، مثلاً اجازه نمیداد که هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. میگفت: یک شب من، یک شب شما...
یک شب #شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده ـ چون تصور میکرده که همسرشان به منزل نمیآید ـ فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست میخوریم...
📙 کتاب همسرداری سرداران شهید، مؤسسه فرهنگی و هنری قدر ولایت
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊
⭕️تازه رسیده بودم به قرارگاه و میخواستم #حاج_احمد را ببینم.
همینطور که داشتم میرفتم، #صحنۀ عجیبی دیدم😨 درآن هوای گرم♨️ و در آن موقع از ظهر ،که تمامی نیروها از شدت گرما داخل سنگر ویا خواب💤 بودند، حاج احمد کنار تانکر آب💧 نشسته بود و #باعشق، ظرف های ناهار🍽 بچه های قرارگاه را میشست.
⭕️گفتم شاید حاج احمد نباشد، #اما وقتی جلوتر رفتم، دیدم خود اوست آدمی مثل حاج احمد با آن همه برو و بیا #فرماندۀ تیپ ۲۷ حضرت رسول (صلاللهعلیهوآله) و مسئول قرارگاه تاکتیکی، بیاید و کنار تانکر آب، #بشقاب های نیروهایش را بشوید⁉️
⭕️فوری دوربینم📷 را آماده کردم و خیلی سریع، #قبل از اینکه متوجه شود از او در آن حالت عکس گرفتم📸
به روایت:احمدحمزهای
📚کتاب: #میخواهم_با_تو_باشم
#حاج_احمد_متوسلیان
🔸ای ما وصدچو ما ز #پی_تو خراب و مست
🔹ما #بی_تو خسته ایم تو بی ما چگونه ای؟!
@dosteshahideman
🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊🍂🕊
#شهید_گمنامـ
#پسران_فاطمہ
«دوری»..
"لَطیف تَرین غَمِ دُنیاست !!"
وَقتی دور میمانی
اَز آنکه ..
دوستَش داری ؛
"دِل" ،
چون تکّه پارچه ای ..
جا مانده بَر
سیمِ خاردارِ روزگار میشَود !!
که حَتی
نَوازش ِ نَسیم هَم ،
"پاره اَش میکُنَد"..!!
دلت را لحظہ اے پیش مادر شہــــــــید
❤️گمنامـ❤️
بگذار.....
@dosteshahideman
💞💞💞
💛قرارعاشقی💛
🍁صلوات خاصه امام رضا
به نیابت از #شهید_محمود_رضا_بیضایی
🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک.
ساعت هشت
به وقت امام رضا😍😍😍
👇👇
@dosteshahideman
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
☘🌸🌸☘🌸🌸☘🌸🌸☘🌸🌸☘
#دیدار_مادر_وفرزند
#پس_از۳۰_سال_چشم_انتظاری...😭
مــادر سلام . . .
آمدہ ام بعدِ سال هـا
انگار انتظار ، تو را پیر کردہ است...😭
مادر و خانواده شهید " علیرضا زبیرم " ظهر روز دوم بهمن ماه سال ۱۳۹۷ در معراج شهدا با پیکر فرزندش پس از 30 سال چشم انتظاری دیدار کردند.
پیکر شهید علیرضا زبیرم توسط گروه های تفحص شهدا کشف و از طریق پلاک هویتی شناسایی گردید و تحویل خانواده شد.
شهید علیرضا زیبرم متولد ۳۰ شهریور ماه ۱۳۴۶ چشم به جهان گشود و در دروان تحصیلات دانشگاهی در رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه شیراز از طریق لشکر ۱۹ فجر شیراز عازم جبهه جنگ تحمیلی شد و سرانجام در آخرین ماههای جنگ یعنی در چهارم خرداد ماه سال ۶۷ در منطقه عملیاتی پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
☘ @dosteshahideman
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۳۴ #نویسنده مریم.ر تا نگاهش کردم دیدم ساناز😏 بهم لبخندزد
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۳۵
#نویسنده مریم.ر
از یه خانوم خواستم تا شماره پدرمو با تلفن همراهش بگیره و به پدرم گفتم چی شده بیچاره ها خیلی دلواپس شده بودن هیچی نمونده بود سکته کنند😔 اینقد خسته بودم که تا ساعت۱۰صبح فردا خوابیدم وقتی چشمامو باز کردم گوشیمو که تو شارژ گذاشته بودم روشن کردم گفتم شاید زهرا زنگ بزنه و از آقای منتظری خبری بده😔 یه پیام از زهرا داشتم😟 نوشته بود"سلام مریم جون ببخشید چندبار تماس گرفتی من برنداشتم دیروز با علی آقا رفته بودیم بیرون شهر منم گوشیمو یادم رفت بیارم بهت زنگ زدم خاموش بودی" وقتی پیامشو خوندم سریع بهش زنگ زدم
_الو زهرا جان سلام
_سلام خانومی خوبی مامان خوبه؟😊
_قربونت اونم خوبه
_مریم۸۵تا تماس بی پاسخ از تو داشتم دیگه ترسیدم😐اما خودم متوجه شدم چیکارم داشتی😉
_من فقط میخواستم حالتو بپرسم😒
_خودتی☺️ تو میخوای اخبار مربوط به آقای منتظری را بشنوی😂
_من؟؟؟نخیرم اشتبا متوجه شدی😏
_باشه😋
_خوبی زهراجون😊
_شکرخوبم😊
_زهرا...
_جانم😊
_آقای...آقای منتظری...جمعه رفتن خواستگاری نیلوفر😔همه چی تموم شد؟
_مریم حتی از پشت تلفنم بغض تو گلوت مشخصه😢
_پس همه چی تموم شد نه؟😔
_نه😊
_یعنی چی؟😢
_معصومه خانوم بدونه اینکه از آقای منتظری سوال کنه قرار خواستگاری گذاشت . آقای منتظری هم گفت ازشون عذخواهی کنید من نمیخوام ازدواج کنم
_زهرا نمیخواد بخاطر دله من یچیزی سرهم کنی و بگی . واقعیتو بگو😔
_مریم من تا حالا بهت دروغ گفتم؟😐
_زهرا یعنی قرار خواستگاری بهم خورد؟باورم نمیشه
_باورکن راست میگم
_زهرا جان من راست میگی؟؟؟؟😃
_ای خدا چیکار کنم از دستش . باورکن مریم جان آخه دروغم چیه😕
_زهرا دارم بال درمیارم😭
_خب حالا چرا گریه؟؟😬
_این اشک شوقه😊
_خب پس گریه کن😂
_زهرا عاجِقتم😘
_منم عاجقتم😘 راستی مریم یه چیزه خیلی مهمو بهت نگفتم😬 میترسم غش کنی😶
_چیزه خوبیه؟؟؟🙃
_عااااالیه🤗
_پس بگوووو😍
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman