eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
951 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🍃 😍 ✅شهادت ، مرگ انسان های زیرڪ و هوشیاراست ڪہ نمیگذارند این جان بہ مفتی از چنگشان در برود .👌❤️ 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📎 خاطرات شهید سه‌شنبه بود ،ساعت دو و بیست دقیقه، یک کوله داشت که هر وقت می‌خواست برود سفر از آن استفاده می‌کرد، آن سال از من خواسته بود که شال عزایی که دو ماه محرم و صفر روی شانه‌اش بود را نشویم، آن را همان‌طور همراه با چفیه در ساکش گذاشت‌، دو دست لباس هم بیشتر از من نخواست، برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، می‌دانستم که دارد به جنگ می‌رود، سرش را انداخت پایین و از در خارج شد دیگر نتوانستم تحمل کنم یک‌باره به او گفتم: بایست تا با هم خداحافظی کنیم، دستش را گذاشت روی در و نگاهی عمیق به من کرد، دویدم به سمتش آینه قرآن را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین رفت، وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با تشر گفتم: حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم، برگشت، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد، دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بعد روی سینه‌اش کشید و عقب رفت. اتفاقا هم‌رزمش بعد از شهادت به من گفت: که از حسن پرسیده: چطور با مادرت خداحافظی کردی؟ که جواب داده است: نگذاشتم صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود. 🌷شهید حسن قاسمی دانا🌷 راوی: مادر شهید @dosteshahideman ─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
🕊🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊 🕊 ◦✾❴عاشقانه هاے شهدایے❵❁◦: لِباسهایِ‌خونی‌اش‌راگذاشته‌بودندداخِلِ یِک‌کیسه‌یِ‌پلاستیڪی... روزِسوم‌کِه‌خانه‌خَلوت‌تَرشـد رَفتم‌ڪیسه‌راآوردم... خون‌هَم‌اگربِماندبویِ‌مُردارمیگیـرد! بااحتیاط‌گِره‌اش‌رابازڪردم‌و لِباسهاراآوردم‌بیـرون... بویِ‌عطرپیچیدتویِ‌خانه.. عطرِگلِ‌مـحمدی!عـطری‌کِه‌حَسـن‌میزد:)) ♥️💍 🕊| @dosteshahideman 🕊🕊 🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊 🕊🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💞💞💞 💛قرارعاشقی💛 🍁صلوات خاصه امام رضا به نیابت از 🍁اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى الرِّضاالْمُرْتَضَى الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمن تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک. ساعت هشت به وقت امام رضا😍😍😍 👇👇 @dosteshahideman 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✌️✌️✌️✌️👌👌👌👌👌👌👌👌👌 محسن حججی متولد۷۰ محمدحسین حدادیان متولد۷۴ امیرمحمد متولد۷۲ دقت دارید کار دست دهه هفتادی‌ها افتاده؟ کار دفاع از مردم و انقلاب را می‌گویم؛ یکی در سوریه سر می‌دهد تا داعش نزدیک مرزمان نشود؛ یکی در تهران شهید می‌شود تا امنیت به خطر نیفتد و یکی در راه خدمت به محرومان پر میکشد... 🌸 @dosteshahideman ✌️✌️✌️✌️👌👌👌👌👌👌👌👌
☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘ 📿 🌷 🌛یکی از آشنایان خواب شهید رو می بینه. او از شهید تقاضای شفاعت می کنه. شهید بهشون میگن: 👈«من نمی تونم شما رو شفاعت کنم. تنها وقتی می تونم شما رو شفاعت کنم که شما نماز بخونید و به اون توجه و عنایت داشته باشید،✅ هم چنین زبان هاتون رو نگه دارید. در غیر این صورت، هیچ کاری از دست من بر نمیاد.» 🙏 شادی روح شهید بزرگوار 🌸 @dosteshahideman ☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۴۲ #نویسنده مریم.ر _زهرا حالا چیکارکنم؟😢 _هیچی با مامان
۴۳ مریم.ر همه لباسهامو ریختم روی تختم👠👢👒👗👡 هرکدومو یبار پوشیدم و جلو آینه نگاه کردم😌 یه لباس سرسنگین انتخاب کردم تا فردا لحظه شماری میکردم . صبح جمعه شد خدایا شکرت که دارم به آرزوم میرسم😘❤️ بعدازظهرشد من برم آماده بشم رفتم جلو آینه همه لوازم آرایشمو آماده گذاشتم روی میزم💄👄💅 یکم کرم میزنم یکمم ریمل یه رژلب خیلی ملیح انتخاب میکنم و یکمشو میزنم دیگه بنظرم کافیه😊 شاید خانواده آقای منتظری نپسندن🤔 هرچی باشه اونا خیلی مذهبی هستند لباسمو پوشیدم هنوز نیم ساعت به اومدنشون مونده🙄 _مامان من چایی نمیارما دستم میلرزه هول میشم میریزم😐☕️ _باشه خودم میارم☺️ _مامان ببین خوبم من🙃 _ماه شدی😍 زنگمون به صدا دراومد ای وای اومدن😯 دوباره میرم جلوی آینه موهامو کامل میزارم داخل روسریم چندتا نفس عمیق میکشم صدای آسانسور اومد خدایا بر امید تو❤️ اول پدرشون اومو بعد مادرشون و بعدخواهرشون وبعد هم آقای منتظری با دیدنش چقد خوشحال شدم😊 مامانم میره چایی بیاره مادر و خواهر آقای منتظری زیر چشمی بهم نگاه میکنند پدر و براردم هم به اونا نگاه میکنند لحظات خیلی خوب و خوشی داشتیم😊 گفتیم و خندیدیم پدر آقای منتظری از دوران جبه و جنگش یکم گفت و همه اون خاطرات قشنگش☺️من به آقای منتظری یه نگاه کردم و اونم همزمان یه نگاه کوچیک به من کرد😊 اما یچیزی برام جای تعجب شد🤔 و اونم اینکه مادر آقای منتظری نگفتن که من و آقای منتظری بریم صحبت کنیم😢 نکنه خانوادش منو نپسندیدن😥 وقتی که خداحافظی کردیم من رفتم داخل اتاقم که لباسهامو عوض کنم که شنیدم پدرم گفت _خانوم اگه فردا زنگ زدند بگو جوابمون منفی ادامه دارد... 😍| @dosteshahideman