دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۶۷ #نویسنده مریم.ر میرم یکم غذا میخورم و بقیشو میزارم دا
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۶۸
#نویسنده مریم.ر
درست مثل روزهای اول دست و پامو گم کردم لحظه دیدار رسید از هیجان ضربان قلبم رفت بالا❤️ من رفتم پایین تا کنار خانواده محمد باشم صدای زنگ در اومدهمه به طرف در رفتیم😃 محمد اومد😍 مادرشوهرم بغلش کرد و گریه کرد پدرشوهرم اشکشو پاک کرد تا کسی متوجه نشه اما وقتی محمد بغل کرد نتونست دیگه کنترل کنه گریه کرد . محمد اشکو تو چشماش میدیدم به جزچشماش من جایی رو دیگه نگاه نمیکردم . حتی برادرشم نتونست تحمل کنه و هردو گریه کردند معصومه داشت اشکهاشو پاک میکرد بعد ؛ محمد نگاهش به من افتاد چند دقیقه ایی فقط به چشمای همدیگه نگاه میکردیم با بغض گفتم
_خوش اومدی محمد
_مریمم...😍
دیگه نمیتونستم چیزی بگم بغض راه گلومو بسته بود
محمد بغلم کرد دستمو گذاشتم روی بازوش
_آخ...
_چی شد محمد؟😳
_هیچی عزیزم هیچی
_اما گفتی آخ
_نه عزیزم یکم بازوم زخم شده
_چیزی شده مادر؟
_نه مامان جون بیاین بشینین ببینمتون . وای چه بوی غذایی میاد
من کنار محمد نشستم دستشو گرفته بودم اون از خاطراتش میگفت برای ما من فقط نگاش میکردم . خدایا هزار مرتبه شکرت که دوباره عشقمو میبینم ؛ باید حتما یه نماز شکربخونم . من چجوری ۲۰ روز تحمل ندیدن محمد داشتم🤔
_خب دیگه بریم ناهار بخوریم بچم گرسنه هست
_آی گفتی مامان
محمد یواشکی بهم گفت
_احوال خانوم خوشگلم چطوره
_اصلا خوب نبودم😔 ولی الان خیلی خوبم🤗
_دلم خیلی برات تنگ شده بود
یه لبخند زدم و چند دقیقه ایی بهم نگاه کردیم که خواهرشوهرم معصومه گفت
_نوگل های تازه شکفته بفرمایید ناهار آمادس☺️
من همه حواسم به محمد بود گاهی وقتا بازوشو میگرفت🤔 و با اون دستش زیاد کار انجام نمیداد . محمد بخاطر یه زخم کوچیک این جوری نمیکنه . حتما بیشتر از یه زخمه
_مادر خیلی خوشمزه بود دستت طلا
_نوش جونت پسرم
_محمد راستی علی هم برگشت؟
_آره داداش باهم برگشتیم
_راستی محمد مریم توی این ۲۰ روزی که نبودی خودشو تو خونه حبس کرده بود میگفت شاید محمد زنگ بزنه
_وای آره داداش ؛ مامان راست میگه بیچاره افسردگی گرفت تو خونه حتی پایینم نمیومد
اصلا یادم به زهرا نبود . خداراشکر که شوهر اونم به سلامت برگشت ؛ 😊
بعد از اینکه چایی و میوه خوردیم محمد گفت
_من یکم خستم با اجازتون بریم خونه استراحت کنم
_باشه برو بابا جون
_برو پسرم
_خداحافظ همگی فعلا
وقتی که رفتیم بالا ؛ محمد دستمو گرفت و نگام کرد و گفت
_مریم تنها مانع شهادت من تویی
_محمد چرا این حرفو میزنی؟
_محمد رستمی رو میشناسی؟برای عروسیمونم اومده بودند
_خب
_شهید شد😔
_چی؟😥 بیچاره زن و بچش😞
_میدونی چرا من شهید نشدم؟چون نمیتونم از تو دل بِبُرم . دلم هنوز گیره
دستمو از دستش جدا کردم و گفتم
_ببین محمد بعد از ۲۰ روز که انتظارتو کشیدم و به قول مامانت خودمو تو خونه زندانی کردم حالا هم که اومدی ببین چیا میگی . حرفای خوب خوب نمیتونی بزنی باید حتما ناراحتم کنی؟حالا ناراحت شدم خیالت راحت شد؟
محمد دوباره دستمو گرفت و گفت
_ببخشید عزیزم . تو راست میگی من نباید این حرفا رو بزنم . بخاطر شهادت رفیقم یکم فکرم بهم ریخته یکمم درد دارم من ازت معذرت میخوام که ناراحتت کردم😞
_درد داری؟😳
_کی؟من؟
_آره
_نه ؛ چه دردی کی گفته
_محمدجان الان گفتی کم درد دارم
_من گفتم؟نه اشتباه شنیدی
_محمد عزیزم بازوتو ببینم
_بازومو میخوای چیکار😐
_میخوام زخمتو ببینم
_چیزی نیست عزیزم چسب زخم زدم
_محمد جان میخوام ببینم . لطفا
_مریمم خیلی خستم بزار یکم بخوابم بعد که بیدار شدم
ادامه دارد..
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۶۸ #نویسنده مریم.ر درست مثل روزهای اول دست و پامو گم کرد
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۶۹
#نویسنده مریم.ر
_من اول دستتو ببینم بعد برو بخواب
_عزیزم چیزی نشده
محمد اجازه نمیداد بازوشو ببینم خیلی نگران شده بودم . یعنی چیو از من داره پنهان میکنه . بدون اینکه حرفی بزنم همه دکمه های پیرهنشو تند تند باز کردم؛ محمد دیگه هیچی نگفت چون میدونست شک کردم ؛ بازوی محمد باندپیچی شده بود . با دیدنش زانوهام سست شد و افتادم
_مریم مریم چی شد؟
صدای محمد میشنویدم اما چشمام صورتشو تار میدید ؛ محمد برام آب قند درست کرد خیلی هول کرده بود باصدای بیحال بریده بریده گفتم
_محمد... دستت...
_قربونت برم چیزی نیست . ببین دارم دستمو حرکت میدم
آب قند که خوردم یکم بهترشدم
_محمد دستت چی شده راستشو بگو؟
_تیرخوردم😞 عملم کردن تیرو درآوردن و بعدم بخیه زدن . از روز اولم بهتر شدم
_تو گفتی یه خراش کوچیک
_نمیخواستم نگران بشی
_محمد😭
_عزیزم گریه نکن من طاقت ندارم
_خیلی دردت اومد؟😢
_نه عزیزم
_الان چی ؛ الان درد نداری؟😢
_نه خانومم . مگه میشه من تو رو داشته باشم و درد و ناراحتی رو بفهمم؟
_خیلی خسته ایی برو بخواب . بعد بریم بیمارستان پانسمانتو عوض کنیم
_چشم هرچی خانومم بگه ؛
مریم تو با من خوشبختی؟
_این چه سوالیه عشقم! معلومه که خوشبختم خیلیم خوشبختم
_اگه دوباره برمیگشتیم به عقب بازم به پیشنهاد ازدواجمو قبول میکردی؟
_اگه هزاران بارهم برگردیم به عقب بازم باهات ازدواج میکردم😊خوب شد🙃
_آ قربونت برم😍
_خدانکنه عزیزدلم . خب دیگه برو بخواب😊
_اطاعت
وقتی محمد خوابید در اتاقو بستم اومدم تو آشپزخونه و یه شام خوشمزه درست کردم😋 یکم قرآن خوندم ؛ واقعا خوشحال بودم . داشتم فکرمیکردم من به جز محمد با هیچکسه دیگه خوشبخت نمیشدم😍❤️
تو
نیمِ دیگـرِ من نیستـی
تمامِ منیـ
تمـام کن غم و انـدوهِ سالـیانِ مـرا . . !
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۶۹ #نویسنده مریم.ر _من اول دستتو ببینم بعد برو بخواب _ع
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۷۰
#نویسنده مریم.ر
وقتی محمد بیدارشد همینطوری که میومد گفت
_وای عجب بوی خوبی میاد😋
_ما اینیم دیگه😌 عزیزم زودباش لباس بپوش
_برای چی؟😕
_بریم دیگه😐
_کجا؟😳
_دکتر دیگه🙁
_دکتر برای چی؟🤔
_عه محمد😠
_شوخی کردم خانومم😄
_نمکدون☺️
توی ماشین داشتم به محمد نگاه میکردم و به بازوی تیر خوردش😔
_چیزی شده عزیزم؟
_محمد وقتی نبودی من خوابتو دیدم😔
_چه خوابی؟😊
_خواب دیدم تیر خوردی . خیلی ناراحت شدم داشتم داشتم سکته میکردم ؛ پریشون شدم مثل دیوونه ها نمیدونستم چیکار کنم😔 نمیدونستم از کجا خبر ازت بگیرم . اگه به مامانت ایناهم میگفتم اونا هم دلواپس میشدن . من توی این۲۰ روزی که نبودی خیلی زجرکشیدم😭
_مریم جان ببخشید بخاطر همه چی😓
_اما با همه اینا من باتو خیلی خوشبختم
_مریم تو بهترین هدیه هستی که خدابهم داد . هدیه الهی من😍
_وای محمد چه قشنگ😃هدیه الهی من😊
_واقعیته عزیزدلم😊
وقتی که رسیدیم رفتیم داخل بیمارستان
پرستار داشت باندپیچی بازوی محمد باز میکرد از اتاق اومدم بیرون ؛ دیگه طاقت دیدن جای تیرخوردگی محمد نداشتم😔بیچاره اون زن جوونی که شوهرش شهید میشه😢منی که طاقت زخم محمد ندارم پس اونا چطوری تحمل میکنند😔یه نگاه به اتاق کردم انگار پانسمان تموم شد رفتم داخل به پرستار گفتم
_ببخشید آقا دستشون چطوره؟خوب میشه؟😢
_بله اصلا جای نگرانی نیست . البته اگه زیاد به این دستشون فشار نیارن و چیزه سنگین بلند نکنند خیلی زودتر خوب میشه
_خیلی ممنون
_مریم جان دیدی جای نگرانی نیست
پرستار گفته بود نباید دستشو تحت فشار باشه تا زودتر خوب بشه ؛ ولی نمیخواستمم محمد غرورش خورد بشه ؛ برای همینم خودمو لوس کردم و گفتم
_باشه عزیزم😊 محمد جان سوییچ ماشینو بده
_الان میخوام ماشینو روشن کنم😐
_خودم رانندگی میکنم😊
_خانوم وقتی من هستم چرا شما باید رانندگی کنید؟🙁 بنده شلغمم🤔
_شما تاج سری ولی شنیدی که پرستار چی گفت؟نباید فشار بیاری😊 بعدشم میخوام ببینی رانندگیم چطوره
_آخه یه دنده عوض کردن که فشار نمیاره عزیزم😕 حالا یبار دیگه باهم میریم بیرون شما رانندگی کن
_محمدجان سوییچ لطفا🙂
_نمیشه😒
_محمد🙃
_خیر😏
_آقایی😋
_نوچ😊
_عشقم😌
_ممکن نیست
_عزیزدلم😢
_ای جان همینطور ادامه بده مریم😍
_خیلی بدی محمد😬
_خب خوشم میاد اینا رو بهم میگی چیکارکنم دست خودم نیست😅
_حالا سوییچو میدی . لطفا
_بیا عزیزم . داعش نتونست ما رو بُکشه ببینم شما میتونی ما رو بکشی یا نه😄
_عه آقایی☹️
_خب راست میگم دیگه😆
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۶۶ #نویسنده مریم.ر صبح شده بود نمیتونم خونه رو بدون محمد
سلام عزیزان
اینم #پنج_پارت از رمان #عشق_پاڪ_من
تقدیم نگاه مهربونتون❤️
به جبران دیشب😍
▪️جمعه
۱۹ بهمن ۱۳۹۷
۲ جمادیالثانی ۱۴۴۰
۸ فوریه ۲۰۱۹
#روزتون_منور_به_نگاه_شهید_بیضایے
🌷امام حسن مجتبي(ع):
به مردم بگوييدبراى فرج و تعجيل ظهورامام زمان(عج)دعا كنند.
اين دعامانند نمازهاى واجب روزانه برهمه واجب است كه انجام دهند
📚مكيال المكارم، ج۱، ص۷۳۸
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
▪️جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۹۷ ۲ جمادیالثانی ۱۴۴۰ ۸ فوریه ۲۰۱۹ #روزتون_منور_به_نگاه_شهید_بیضایے 🌷امام حسن م
نمیدانم
از نور آفتاب است
یا از تو
فقط میدانم
صبح بخیرهایت؛
دنیای مرا نورانی میکند..
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
🕊| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
«دست دلم به دامنت آقا! ظهور کن»
✅مناجات فاطمیه
بیتو هر جا میروم احساس غربت میکنم
راه بر جایی ندارد هرچه همت میکنم
بیتو آرام و قراری نیست در دنیای ما
دور مانده از خوشی با هرکه صحبت میکنم
نامه اعمال من حال تو را بد میکند
جمعهها بدجور احساس خجالت میکنم
غیر تو هرکس رفیقم شد نزد چنگی به دل
بعد ازین تا زندهام با تو رفاقت میکنم
روز و شب فکر همه هستم ولی فکر تو نه
حال هر کس جز تو را آقا رعایت میکنم
من که باری برنمیدارم ز روی شانهات
با چه رویی بر تو اظهار ارادت میکنم
تا نرفته فاطمیه آبرویم را بخر
فکر کن که مادرت گفته وساطت میکنم
🌑| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
#کلام_شهید
شهید سید مرتضی آوینی:🌹
در دنیا جز نامی و #چند عكسی و یك مشت یادگار، ظاهراً #چیزی از شهید #باقی نميماند.
اما با #چشم سِر، در منظر حقیقت، این #خون شهید است كه در #شریانهای حیات #تاریخی انسان جریان دارد و هیچ #فیضی نیست مگر آنكه با وساطت #شهید نزول ميیابد.
📚 گنجینه ی آسمانی / ص 27
🕊| @dosteshahideman
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
سلام 🙂✋
داداشا آبجیا
😮داریم یه چله میزنیم 🤗، چله زیارت عاشورا 😍
هر کی حاجت داره 😎 #بسمالله 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2859925521C994b390ec5
👌 خیالت راحت تو گروه چت ممنوعه 😉
خادم :
@Ammar_halab
#مَهْدیِفٰاطِمِه
•مَعنیِچشماِنتظٰاریرٰانَفهمیدَم•
↲وَلی↶
جٰانِمٰادَرت برگردِ💔]°
#غروبجمعه_دلگیر_استکجااایی 😭
#اللهمعجللولیڪالفرج
@dosteshahideman 🌿