دوست شــ❤ـهـید من
#به_نام_تنها_خالق_هستی #عشق_پاک_من #قسمت۷۵ #نویسنده مریم.ر فردا صبح دوباره من خوابم برد محمد هم
#به_نام_تنها_خالق_هستی
#عشق_پاک_من
#قسمت۷۶
#نویسنده مریم.ر
محمد که اومد خونه اصلا چیزی به روم نیاوردم که ناراحت بشه
_مریم چیزی شده عزیزم؟
_نه ؛ چیزی نشده😊
_چرا شده ؛ من تو رو میشناسم
_نه
_مریم...
_خب راستش...
همه چیو به محمد گفتم بیشتر نتونستم تحمل کنم😔 محمد هم خیلی ناراحت شد یکم سکوت کرد و گفت
_مریم جان من برم بیرون یکم کار دارم زود برمیگردم
_کجا آخه یدفه؟😕
_زود میام عزیزم
به روایت محمد...
باید با خانواده مریم صحبت کنم این که نشد ؛ گوشیمو برداشتم شماره پدر مریم گرفتم و بهش گفتم من چند لحظه میخوام وقتتونو بگیرم ؛ ماشینو پارک کردم زنگ خونشونو زدم و رفتم داخل بعد از یه سلام علیک عادی رفتم سراصل مطلب
_مامان ؛ بابا میدونم شما دامادی مثل من نمیخواستید ؛ اما من به مریم خیلی علاقه دارم بیشتر از اون چیزی که فکرشو کنید ؛ ما با هم خیلی خوشبختیم شما هم اگه واقعا خوشحالی دخترتونو میخواین خواهش میکنم با حرفهاتون ناراحتش نکنید ؛ امروز نمیدونم بهش چی گفتین که اینقد ناراحت بود ؛ مگه مریم دخترتون نیست پس چرا اینقدر عذابش میدین
مادرش اشک تو چشماش حلقه زد ؛ پدرشم سرشو آورد پایین و دیگه چیزی نگفت
_من فقط طاقت دیدن ناراحتی مریم ندارم . اگه شما هم طاقت غم و غصه مریم ندارید دیگه دست بردارید لطفا . ببخشید مزاحمتون شدم با اجازه
یدفه مادر مریم اومد جلو و پرسید
_حال مریم چطوره؟😢
_قبل صحبت کردن با شما و آقای کمالی خیلی خوب بود
از خونشون اومدم بیرون و داخل ماشین نشستم میخواستم حرکت کنم که نگران مریم شدم بهش زنگ زدم
_سلام علیکم بانوی من
_علیکم سلام😌
_خوبی ؟بچمون خوبه؟
_خوبیم😊 محمد
_جون محمد
_دلم بستنی خواست😕
_چشم میخوای حاضرشی بریم بیرون بخوریم؟
_ حوصله ندارم بخر بیار خونه بخوریم
_نه بیا بریم بیرون یکم حال و هوات عوض بشه . کاراتو بکن دارم میام دنبالت
_باش😊
به روایت مریم...
رفتم یه آبی به صورتم زدم توی آینه خودمو نگاه کردم یاد اون موقع هایی افتادم که برای بیرون رفتن چقدر آرایش میکردم 😏روسری که محمد برام خریده بود رو سرم کردم😊 چادرمو از داخل کمد برداشتم ؛ اصلا با اون موقعهام قابل مقایسه نیستم ؛ صدای گوشیم اومد محمد بود😊
_جانم عزیزم
_راستی یادم رفت بهت بگم از پله ها آروم بیای پایین
_اینقد نگران نباش عشقم
طبق دستور محمد از پله ها آروم آروم اومدم پایین☺️
ادامه دارد...
😍| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
🇮🇷❤️🇮🇷❤️🇮🇷❤️🇮🇷❤️🇮🇷❤️🇮🇷
⭕مسئولین، آمدنمان را به خود نگیرید!!!*
🔸چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی را در حالی جشن می گیریم که گله مندی مان از آنچه این چند سال اخیر در این دولت و مجلس و قوه قضائیه اتفاق افتاده، بسیار است...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔹می آییم برای خون های پاک شهیدانی که جانشان برای این انقلاب و نظام فدا کردند؛
میآئیم چون امنیت فعلی ایرانمان .ناموسمان .کشورمان را مدیون مدافعین حرم چون شهید حججی ها هستیم درود برشرفشان .
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
⭕مسئولین، آمدنمان را به خود نگیرید!
🔹می آییم برای حفظ شرف و عزتمان؛ تا ايران اسلامی عزيز تر از جانمان همچون كشورهاي ليبي'عراق'افغانستان'سوريه'يمن'و...نشود.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
⭕مسئولین، آمدنمان را به خود نگیرید!
🔹می آییم تا به دشمنان قسم خورده خارجی بگوییم اگرچه نفوذی هایتان پیشروی زیادی در بدنه مملکت داشته اند، اما به یاری حق، روز رفتنشان فرا رسیده و انقلاب را از دست این نااهلان نجات خواهیم داد؛
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
⭕مسئولین، آمدنمان را به خود نگیرید!
🔹*می آییم تابه *رهبر عزیزمان لبیک گوییم و دلخوشی دهیم که اگرچه در میان مسئولان تنهاست ولی درمیان مردم تنها نیست*.*
*ما منتظریم لب تر کند تا بساط منافقان و نفوذی ها را جمع کنیم*.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
⭕مسئولین، آمدنمان را به خود نگیرید!
🔹*می آییم و *به تکلیف الهی خود عمل میکنیم، تا در تاریخ ننویسند: «دوباره علی تنها ماند»*ايران كه كوفه نيست اينجا خانه فرزندان حيدر(ع)است*
*⭕مسئولین، آمدنمان را به خود نگیرید!*🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌿 @dosteshahideman
خاطرات_شهدا 🌷
👈ازدواج شهید مدافع حرم #عبدالمهدی_کاظمی و همسرش به واسطه
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
💠 شهدا حاجت میدن👇👇
🔹سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقه ای که به شهید سید مجتبی #علمدار داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه📖 می کردم.
این مطالعات به شکل کلی من را با #شهدا، آرمان ها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا می کرد👌.
🔸شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر #حاجتی دارید، در خانه شهدا🌷 را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم🎧 به شهید سید مجتبی علمدار گفتم: حالا که این را می گویید، می خواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان #امام_زمان (عج) و از اولیا باشد.
🔹حاجتی که با عنایت #شهید_علمدار ادا شد و با دیدن خواب ایشان، باهمسرم که بعدها در زمره شهدا🕊 قرار گرفت، آشنا شدم.
🔸یک شب خواب #شهیدسید_مجتبی_علمدار را دیدم که از داخل کوچه ای به سمت من می آمد و یک جوانی همراهشان بود👥.
شهید لبخندی زد😊 و به من گفت #امام_حسین (ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به #خواستگاری تان می آید. نذرتان را ادا کنید✅.
🔹وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم🚫. با خودم گفتم من #خواهر بزرگ تر دارم و غیرممکن است📛 که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر #ازدواج کنم. غافل از اینکه #اگرشهدابخواهند شدنی خواهد بود👌.
🔸فردا شب سید مجتبی به خواب #مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود : جوانی هفته دیگر به خواستگاری #دخترتان می آید. مادرم در خواب گفته بود نمی شود، من دختر بزرگ تر دارم پدرشان اجازه نمی دهند❌. شهید علمدار گفته بود که #ما این کارها را آسان می کنیم☺️.
🔹خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم #پدرم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد🗣، پدرم دیگر حرفی نزد🚫 و #موافقت کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت✔️.
🔸پدر بدون هیچ #تحقیقی رضایت داد✅ و درنهایت در دو روز این وصلت جور شد و به #عقد یکدیگر درآمدیم. همان شب خواستگاری قرار شد با #عبدالمهدی صحبت کنم. وقتی چشمم به ایشان افتاد تعجب کردم و حتی ترسیدم😨! طوری که یادم رفت سلام بدهم.
🔸یاد خوابم افتادم. او همان #جوانی بود که شهید علمدار در خواب😴 به من نشان داده بود.
وقتی با آن حال نشستم، ایشان پرسید اتفاقی افتاده است⁉️ گفتم شما را در خواب همراه #شهید_علمدار دیده ام.
🔹خواب را که تعریف کردم #عبدالمهدی شروع کرد به گریه کردن😭. گفتم چرا گریه می کنید؟
در کمال تعجب او هم از #توسل خودش به شهید علمدار برای پیدا کردن #همسری_مومن و متدین برایم گفت☺️.
راوی:همسر شهید
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
@dosteshahideman