دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘
بہ نام خداے عاشق❣
یڪ صبح زیباے دیگر را
با ترنم دلنشین پرندگانت
آغاز نمودم
شڪر
برای یڪ روز زیباے دیگر
شڪر
براے بوے خوش زندگے
#روزتون_پر_از_نگاه_خدا
🌺| @dosteshahideman
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
⚘﷽⚘
💖 #سلام_امام_زمانم 💖
تو را آزردهام اما همیشہ دوستٺ دارم
نیاید لحظہاے ڪه از خیالٺ دست بردارم
#صبحت_بخیر_آرام_جان
❤️| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۸ میلادی: Friday - 03 May 2019 قمری: الجمعة، 27
⚘﷽⚘
به خورشیـدی که در چشمت عیانست
به ماهی کز تــو روشن در جهانست
سلام ای صبــح صادق ، نـور مطلق
که مهرت در دل و برتر زِ جانست..
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷
🌷🍃🌷
🍃🌷🍃🌷
🌷🍃🌷🍃🌷
دوست شــ❤ـهـید من
┈┈••••⚜🌿🌺🌿⚜•••┈┈
#بال_در_بال_ملائک
#برشے_از_وصیت_نامه_شهيد
ادامه وصیت نامه شهید سیدمجتبی علمدار
بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولی فقیه می باشد ، باشند چون دشمنان اسلام کمر همت بستند و ولایت را از ما بگیرند و شما همت کنید متحد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت باقی بماند.
وصیت می کنم مرا در گلزار شهدای ساری دفن کنید و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بر روی صورتم بگذارند و قبل از آنکه مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جد غریبم فاطمه زهرا ( س ) و جد غریبم حسین ( ع ) را بخواند .
به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس
چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است
و از مستمعین گرامی می خواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم می گویم: من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی می ترسم شما را به حق پنج تن آل عبا تا می توانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر را برای من بخوانید و زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید بسوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی (عج) و فاطمه (س) را صدا بزنید ...
کِی واهمه دارد ز مکافات قیامت آنکس که بود در صف محشر به پناهت
💚 #شهید_سیدمجتبی_علمدار
❤️شهادت زیباست...
💙شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج #اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
🌹| @dosteshahideman
🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹
🌸🌱🌱🌸🌸🌱🌱🌸🌸🌱🌱🌸
🌴 یاد شهید مدافع حرم #عباس_دانشگر به خیر؛
یه جوون دهه هفتادی که وقتی وارد دانشگاه امام حسین علیه السلام شد همیشه ميگفت نكند ما به اندازهاي كه حقوق دريافت ميكنيم به همان اندازه كار نكنيم؟ همين كه در سپاه خدمت ميكنيم و توفيق خدمت در اين نهاد انقلابي را داريم بايد خدا را شاكر باشيم و حقوق و مزايا كمترين چيز براي ماست.»
از کتاب #اینجا_حلب_به_گوشم
🍃| @dosteshahideman
🌸
🌸🌱🌱🌸🌱🌱🌸🌸🌱🌱🌸
#فرازےازوصیتنــامــــہ⇩
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید، همیشه به یاد مرگ باشید، تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد.
شهیده زینب کمایی، دختری ۱۴ ساله که تنها به جرم مسجدی و مذهبی بودن توسط منافقین جنایتکار به شهادت رسید.
زینب را ابتدا ربودند و با چادرش ۴ حلقه به دور گلویش زدند و خفهاش کردند!
مادر زینب میگوید:
کنارش (جنازه زینب) نشستم و صورتش را، صورت لاغر و استخوانیاش را، چشمهایش را یکی یکی بوسیدم، لبهایش را بوسیدم، سرم را روی سینه زینب گذاشتم، قلبش نمیزد، بدنش سرد سرد بود، دستهای زینب را گرفتم و فشار دادم.
راوی 👈 مادر شهیده
▫️شهید تـــــرور▫️
#شهیـده_زینــــب_کمایــــی🌷
📎یادش_باصلوات
📎اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🌷| @dosteshahideman
#سلام
به یک ادمین فعال برای پست گذاری نیاز داریم
در صورت تمایل به آیدی زیر پیام بدین
@gharibjamandeh
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
دوست شــ❤ـهـید من
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂ 🔻 قسمت #هفتاد_یک باور
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂
🔻 قسمت #هشتاد_یک
تک تک تصاویر، لبخندها، شوخی هایِ حرص دهنده و محبتهایِ بی منتِ یان در مقابل چشمانم رژه رفت.. مرگ حقش نبود..
به حسام خیره شدم.. این صورت محجوب چطور میتوانست، پر فریب و بدطینت باشد؟
او با کلک، یان را وارد مسیری کرده بود که هیچ ربطی به زندگیش داشت.. دروغگویی هایِ این جوان و خودخواهیش محضِ به دام انداختنِ مردی دو رگه، یان و خیراندیشی هایش را به دهان مرگ پرتاب کرده بود..
حالا باید از حسام متنفر میشدم؟؟ چرا انزجار از این جوان تا این حد سخت بود؟ (پس تو و دوستات باعث کشته شدنِ یان شدین.. این حقش نبود.. اون به همه مون کمک کرد..)
سری تکان داد و لبی کش آورد ( بله.. درسته.. حقش نبود
به همین خاطر هم الان زندست دیگه..)
به شنیده ام شک کردم.. با تحیر خواستم تا جمله اش را دوباره تکرار کند و او شمرده شمرده اینکار را انجام داد. ( امکان نداره.. چون خودت اون شب، وقتی تو اون اتاق گیر افتاده بودیم بهم گفتی که اونا یان رو کشتن.. من اشتباه نمیکنم..)
کنار ابرویش را خاراند ( درسته.. خودم گفتم.. اما اون مال اون شب بود.. )
معنی حرفش را نمیفهمیدم و او این را خوب متوجه شده بود ( اون شب چندین بار بهتون گفتم که اونجا پره دوربینه.. پس من نمیتونستم از زنده بودنِ یان حرفی بزنم.. چون عثمان و بالا دستی هاش فکر میکردن که یان رو کشتن.. و من حق نداشتم رویاشونو بهم بزنم..)
رویا؟؟ یعنی یان زنده بود؟؟ هر چی بیشتر میگذشتم ذهنم توانایی حلاجی اش را بیشتر از دست میداد.
و حسام با صبوری جز به جز را برایم نقل میکرد ( خب یان یه روانشناس صلح طلب آلمانی بود که با طعمه قرار دادنش میخواستیم به هدفمون برسیم. پس مردونگی نبود که بی خیال امنیت و آسایشش بشیم. یعنی تو قاموسمون نامردی جا نداره..
مدتی که از ورود یان به نقشه میگذره، اون به وسطه ی تغییراتی که عثمان کرده بود بهش شک میکنه و تصمیم میگیره تا بیشتر در موردش تحقیق کنه..
توی تحقیقاتش متوجه میشه که یکی از سه خواهر عثمان یعنی خواهر وسطی، چندین سال قبل توسط افراطیون تو پاکستان کشته شده اما اون قصه ی دیگه ایی رو واسه شما تعریف کرده..
پس سراغ من میاد و جریان رو مو به مو بیان میکنه..
چند روزی به پروازتون مونده بود و من میترسیدم تا همه چیز بهم بخوره به همین خاطر، کمی از ماجرا رو با کلی سانسور براش تعریف کردیم..
و اون به این نتیجه رسید که وجود عثمان خودِ خطر واسه امنیت خوونواده ی دانیاله..
پس از اونجایی که خودشو به صلح طلب میدونست، پا به پای ما واسه خروجتون از آلمان تلاش کرد..
بعد از پرواز هواپیماتون به سمت ایران، ما مطمئن بودیم که رفقای عثمان و صوفی، بی خیال یان نمیشن. به هر حال یان به حلقه ی اتصال به ما بود هر چند ناخواسته و این خطر وجود داشت تا هویت واقعی عثمان توسط یان لو بره..
پس از نظر اونها به ریسکش نمیارزید و بهتر بود که از بین بره..
اما با یه مرگ بی سروصدا مثه تصادف..
حالا دیگه یان میدونست که من یه ایرانی معمولی نیستم. به همین خاطر بود که هر وقت تو تماسهای تلفنی تون در باره ی من ازش میپرسیدین سعی میکرد تا بحث رو عوض کنه..
بعد از چند روز حفاظت، کار دوستان ما واسه صحنه سازی مرگ یان شروع شد. چون اونا با دستکاری ماشین یان واسه کشتن اش اقدام کرده بودن.
یکی از بچه ها به شکل یان گریم شد و به جای اون سوار ماشینی شد که توسط هم ردیفهای عثمان و صوفی دستکاری شده بود.
↩️ #ادامہ_دارد...
✍🏻 #نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
@dosteshahideman