eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
934 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌻🍃 #مهـــــدےجان❤️ مہـر شمـا...همـاݧ ڪیمیایي است... ڪہ روزگار مـرا...قیمتي مي‌ڪند مڹ بہ اعتبـار محبت شمـا... نفس مي‌ڪشم قـــرار دل بی قـــرار من #الّلهُـــمَّ‌عَجِّـلْ‌لِوَلِیِّڪ‌الْفَـرَج ✨ بخوانیم دعای فرج🙏 👉 @dosteshahideman 🍃🌻🍃
✨﷽✨ ♥️✨امام رضا عليه السلام: 💥هرڪس در ماه رمضان يك آيه از 💥ڪتاب خدای عزّوجلّ بخواند مثل 💥مثل ڪسى است ڪه در غيــر آن، 💥ختـــــــم قـــــــــرآن ڪـــرده باشد 📚بحارالأنوار جلد96 صفحه341 💠| @dosteshahideman ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#یک_جرعه_معرفت 💡 🍂حجــت الاسلام پناهــیان: 💫 #شـــهدا اصرار داشتند هرچه زودتر در بهترین حالت خداوند را ملاقات ڪنند برای #دنـــــــیا ذره‌ای ارزش قائل نبودند. ما تازه می خواهـــیم سعی ڪنیم #گـــــناه نڪنیم!! 🌹| @dosteshahideman
🌱🌹🌱 🌷رمضان در نگاه شهدا🌷 ❣شهید رضا صادقی یونسی❣ اولين بار كه در جبهه رفتم، نزديك شب قدر بود شب قدر كه رسيد، به اتفاق چندين تن از هم رزم هايم، به محل برگزاري مراسم احيا رفتم. از مجموع 350 نفر افراد گردان، فقط بيست نفر آمده بودند. تعجب كردم. شب دوم هم همين طور بود. برايم سؤال شده بود كه چرا بچه ها براي احيا نيامدند، نكند خبر نداشته باشند. از محل برگزاري احيا بيرون رفتم؛ پشت مقر ما صحرايي بود كه شيارها و تل زيادي داشت. به سمت صحرا حركت كردم، وقتي نزديك شيارها رسيدم، ديدم در بين هر شيار، رزمنده اي رو به قبله نشسته و قرآن را روي سرش گرفته و زمزمه مي كند. چون صداي مراسم احيا از بلند گو پخش مي شد، بچه ها صدا را مي شنيدند و در تنهايي و تاريكي حفره ها، با خداي خود راز و نياز مي كردند.... بعدها متوجه شدم آن بيست نفر هم كه براي مراسم عزاداري و احيا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند. 🌸| @dosteshahideman 🌹🌱🌹
✨🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹✨ دعای روز سوم ماه مبارک رمضان 🌙 🔺خـدایا از بی خـردی و اشتباه دورم ساز 🌸| @dosteshahideman ✨🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹✨
همنشین شهدا که باشی... همنشین شهدا و یادشان که باشی زلال مےشوی آنقدر زلال که جز شهادت و یاد رفیق شهیدت چیزی آرامت نخواهد کرد.... ڪاش این یاد شهدا عاقبتمان را ختمـ به راه عاشقانه اے کند که آنها تا آخرش رفتند.... #حاسبوا_انفسکم #الهم _ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک #شهید_محمودرضا_بیضائی 🌷 @dosteshahideman
3.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥واکنش حاج قاسم سلیمانی به لقب مالک اشتر علی مردم در بیت رهبری @dosteshahideman
تا دیدمش رفتم جلو روبوسے کردم گفتم : مبارک باشہ ، پزشکے قبول شدے انگار براش اهمیتے نداشت. با تبسم گفت : 💫هر وقت شهید شدم تبریک بگو #شهید_سيد_علے_اکبر_شجاع 🌷 @dosteshahideman
#مروری_بر_زندگی_شهدا #شهید_محمودرضا_بیضائی اوایل دهه ی هفتاد وقتی تازه به محل آمده بودیم.... پنج شنبه شب‌ها یک دستگاه اتوبوس می‌آمد جلوی مسجد ، نمازگزارها را سوار می‌کرد می‌برد مسجد جامع برای دعای کمیل . راه دوری بود ؛ از این سر شهر تا آن سر شهر . من بیشتر وقت‌ها «درس دارم» را بهانه می‌کردم و توفیق پیدا نمی‌کردم شرکت کنم ولی محمودرضا هر هفته می‌رفت. یادم هست بار اولی که رفت و بعد از دعا به خانه برگشت ، گریه کرده بود . پرسیدم : چطور بود ؟! 💫گفت: حیف است آدم این دعا را بخواند بدون اینکه بداند دارد چه می‌گوید . این حرفش از همان شب توی گوشم است و هیچ وقت یادم نرفته . هر وقت دعای کمیل می‌خوانم یا صدای خوانده شدنش به گوشم می‌خورد ، محمودرضا می‌آید جلوی چشمم . راوی : برادر شهید #ادامه_دارد.... @dosteshahideman
🌷🌷🌷🌷🌷🌸💕 پنجشنبه به رسم کهن، یاد میکنیم از آنها که وقتشان و مکانشان از ما جداست یاد میکنیم از آنها که دلتنگشان میشویم #یادکنید_شهدا_را_با_صلوات 🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀 @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂ 🔻 قسمت #نود مدتی از
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت دستی غرغرکنان پاهایم را گرفت و از زیر تخت بیرون کشید. باورم نمیشد با بهت به صورتش خیره شدم. همان چشمان رنگی و صورت بور که حالا به لطفِ ته ریش بلندو طلائی اش، کمی آفتاب سوخته تر از همیشه نشان میداد. نگاه رویِ چهره ام چرخاند. غم در چشمانش نشست.. حق داشت، این مرده ی متحرک چه شباهتی به سارایِ دانیال داشت.. محکم بغلم کرد.. آنقدر عمیق که صدای ترق ترق استخوانهایم را میشنیدم و من انقدر در شوک غرق بودم که نمیدانست باید بدوم..؟؟ فریاد بزنم..؟؟ یا ببوسمش..؟؟ دانیال، برادر من .. در یک نفسی ام قرار داشت و من رویِ ابرها، رقصِ باله را تمرین میکردم.. مرا از خودش دور کرد.. چشمانش خیس بود.. اما سعی کرد به رویم نیاورد که دیگر آن خواهر سابق نیستم. (چیه..؟؟ نکنه طلبکارم هستی.. میخوای بفرستم مناطق اشغالی، روشهایِ نوینِ مخفی شدن رو به بچه ها یاد بدی..؟؟؟ خدایی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.. اصلا اشک تو چشام حلقه زد وقتی لنگتو وسط اتاق دیدم. بعد میگم خنگِ داداشتی، بهت برمیخوره..) با لبخند به صورتش خیره ماندم.. کاش دنیا این لحظه ها را از فرصتِ زنده بودنم کم نمیکرد.. دوست داشتم او حرف بزند و من تماشا کنم.. از جوک هایِ بی مزه اش بگوید و من فقط تماشا کنم.. از خالی بندی هایِ مردانه اش بگوید و من باز هم فقط تماشایش کنم.. چقدر فرصت کم بود برایِ تماشایِ این تنها برادر.. طلبکارانه سری تکان داد ( چیه عین قورباغه زل زدی به من..؟؟ خوشگل، خوش تیپ ندیدی؟؟؟ یا اینکه الان میخوای بگی که مثلا خیلی مظلومی و از این حرفا؟؟ بیخود تلاش نکن.. جواب نمیده.. من حسام نیستم که سرم شیره بمالی.. خدایی چه بلایی سر اون بخت برگشته آوردی که از وقتی پاشو گذاشت سوریه دنبال شهادته. روزی سه بار میره تو تیرس دشمن وایمیسته میگه داعش بیا منو بکش..) خندیدم، بلند.. خودِ خودِ دیوانه اش بود.. بی هیچ تغییری.. اما دلم لرزید، کاش بی قرارِ حسام نبودم. یک دل سیر خواهرانه براندازش کردم. بوسیدم ، بوییدم و قربان صدقه اش رفتم. خدا کند که امروز هیچ وقت تمام نشود. پرسیدم چرا اینطور وارد خانه شد و او با شیطت جواب داد ( بابا خواستم عین تو فیلما سوپرایزتون کنم. اما نمیدونستم قرارِ گانگستر بازی دربیاری.. گفتم در میزنم بالاخره یکی میاد دم در.. وقتی دیدم کسی باز نمیکنه گفتم لابد نیستین دیگه، واسه همین با کلیدایی که حسام داده بود اومدم تو. بعدم خواستم وسایلو تو اتاق بگذارم و برم دوش بگیرم که با هوش سرشارِ خنگترین خواهر دنیا مواجه شدم. همین.. ولی خب شد نکشتیماااا.. راستی چرا انقدر ترسیده بودی آخه.. ؟؟ ) از ترسم گفتم، از وحشتم برایِ برگشتنِ افرادِ عثمان و اون شرم زده مرا به آغوش کشید و مطمئنم کرد که دیگر هیچ خطری تهدیدمان نمیکند.. ✍🏻 : زهرا اسعد بلند دوست @dosteshahideman