⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۱۳ مرداد ۱۳۹۸
میلادی: Sunday - 04 August 2019
قمری: الأحد، 2 ذو الحجة 1440
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️6 روز تا روز عرفه
▪️7 روز تا عید سعید قربان
▪️12 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️15 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
✅ | @dosteshahideman
⚘﷽⚘
💠خوشبختی یعنی:
🌸یه کسی توی زندگیت هست که
تورو به "سمت خدا" هُل میده،
نه به سمت پرتگاه...
#رفیق_شهیدم
محمود رضا بیضائی❣
صبحتون شهدایی🌸
🍀| @dosteshahideman
••••••••••••••••••••••••
⚘﷽⚘
💞 خداوند منان ،
💞 خانه ای را که در آن عروسی باشد
👈 دوست دارد .
💕 و از خانه ای که در آن طلاق باشد ،
👈 نفرت دارد .
💞 نزد خداوند عزوجل ،
👈 چیزی منفورتر از طلاق نیست .
🌷 امام صادق علیه السلام 🌷
📖 منتخب میزان الحکمه ح 344
🍀| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ برای محمودرضا / پنج 🌷وقتی پیکرش را داخل قبر گذاشتم، از طرف همسر معززش گفتند محمودرضا سفارش کر
⚘﷽⚘
برای محمودرضا / شش
🌷شهادتش، مزد پر کاریش بود و با شهادتش «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» را ثابت کرد. روزهایی که تهران با او بودم شاهد بودم که چطور دو شب متوالی را نمیخوابد یا خوابش از دو – سه ساعت بیشتر تجاوز نمیکند. تماسهای کاریش شبها گاهی تا ۲ صبح طول می کشید و از صبح خیلی زود هم شروع به زنگ زدن به نفرات مختلف برای هماهنگی کارهای آنروز میکرد. چشمهای همیشه سرخ و تن همیشه خستهاش بارزترین خصوصیتش بود. دفعه قبل که بعد از شهادت شهید محمد حسین مرادی برگشته بود کمردرد شدیدی داشت و نمیتوانست رانندگی کند. میگفت آنطرف برای این کمردرد رفتم دکتر، مسکنی زد که گفت این فیل را از پا میاندازد ولی فرقی به حال کمردرد من نکرد. با همین کمردرد هم سفر آخر را رفت.
🌷 روزی هم که شهید شد، از دو شب قبل بیدار بود. توی اتاقش پوستری از حاج همت روی کمد لباسهایش زده بود که این جمله حاج همت روی آن به چشم میخورد: «با خدای خود پیمان بستهام که در راه حفظ و حراست از این انقلاب الهی یک آن آرام و قرار نگیرم» و از این لحاظ به حاج همت اقتدا کرده بود.
🌷| @dosteshahideman
﷽⚘
یاد شهید #محمودرضا_بیضایی بخیر؛
قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره کوثر
بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت.
شب یکی از عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟؟؟
گفت: #از_کوثرم_گــــــــــذشتم...
میگفت شهادت مزد کسانی است که #در_راه_خدا_پُرکارند، میگفت شهادت هرکسی دست خودش است. هرکسی خودش انتخاب می کند که شهید بشود. میگفت باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً.
این جمله آخر را شب قدر گفته بود و گفته بود امشب باید انتخاب کنیم به صف عاشوراییان بپیوندیم یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم.
آقا محمودرضا، وقتی خواست برای خودش اسم انتخاب کند گفت حسین نصرتی. تنش را در راه خدا فرسوده کرد، چشمهایش گواه بیخوابی همیشگیاش بود. در شب تاسوعا، در آزادسازی زینبیه عباس بیبی بودن را به رخ دنیا کشید. شب قدر انتخاب کرد که شهید بشود.
از کوثرش که بُرید، روز میلاد رحمت للعالمین، در فوران رحمت الهی غرق شد، به راه رضای محمود الهی رفت، به معراج رفت، شهید شد.
شادی روحش #صلوات
@dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 شهیدههای گمنام
#امدادگر_شهید
#شهیده_مریم_فرهانیان
#سالروزشهادتشان
♥️ @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جـــا موندم با دل خستہ
جـــا موندم با پر بستہ
🍃🌹
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ زیارت عاشورای امروز کانال #دوست_شهید_من به نیابت از شهید مدافع حرم شهید خلیل تختی نژاد 🌷| @d
⚘﷽⚘
زیارت عاشورای امروز
کانال #دوست_شهید_من
به نیابت از شهید مدافع حرم
شهید محمد هادی ذوالفقاری
🌷| @dosteshahideman
4_5802966447185461733.mp3
6.07M
⚜ زیارت عاشورا ⚜
روز چهاردهم چله
🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
🔥🔥🔥🔥 📕 #فرار_از_جهنم ✍ #قسمت_سی_و_پنجم خدای رحمان من💞 دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم ...
🔥🔥🔥🔥
📕 #فرار_از_جهنم
✍ #قسمت_سی_و_ششم (قسمت آخر)
خوشبخت ترین مرد دنیا🏻
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم.. رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ..
.
اون اولین خانواده من بود ..کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه .. خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم..
..
بالاخره مراسم شروع شد ... بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ..
.
.
عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد.
همه میومدن سمتم.. تبریک می گفتن و مصافحه می کردن.. هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم ... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم
.
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد... داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود
پیشانیم رو بوسید و گفت ماشاء الله...
.
.
گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود
.
اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد ... گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم.. حس داشتن خانواده همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود
.
بهش نگاه می کردم... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود
بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم
.
.
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی یه صبحانه عالی درست کردم ...
.
صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم
.
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه اشک از چشمم پایین اومد... بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم...
.
.
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ... استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟ ...
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن
.
با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ...
.
- حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا
.
.
دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم ... .
قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ..
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ...
.
اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ...
.
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم .
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم
چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ...
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته.. اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه
من و همسرم، هر دو کار می کنیم... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم.. وقتی همسرم از سر کار برمی گرده
با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها.. برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟
و من این جواب منه نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیس..
اتحاد، عدالت، خودباوری... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست
🍀| @dosteshahideman