دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #قسمت بیست و سوم :داستان دنباله دار سرزمین زیبای من یا مرگ یا پیروزی . وارد راهروی دادگاه
.
⚘﷽⚘
#قسمت بیست و چهارم :داستان دنباله دار سرزمین زیبای من نماینده عدالت
.
- من اهانت می کنم؟ ... و صدام رو بالا بردم ... من که هر بار دهنم رو باز کردم، اجازه صحبت بهم داده نشد؟ ... همه شما خیلی خوب می دونید که تمام مدارک این پرونده به نفع موکل منه ... من قبلا همه شون رو به دادگاه تقدیم کرده بودم ... و امروز ما باید فقط برای تعیین جریمه و حق موکل من اینجا باشیم ... اما چرا به من ... حتی اجازه اعتراض به وکیل مقابلم، داده نمیشه؟ ...
.
.
رو کردم به وکیل خوانده ... در حالی که شما، آقای وکیل ... هیچ گونه مدرکی جز بازی با کلمات به دادگاه ارائه نکردید ... آیا واقعا گوشی برای شنیدن صدای مظلوم هست؟ ... .
.
این بار با خشم بیشتری فریاد زد ... من اعتراض دارم آقای قاضی ...
.
.
پریدم وسط حرفش و فریاد زدم ... به چی اعتراض دارید آقای وکیل؟ ... به حرف های من؟ ... یا اینکه یه بومی سیاه جلوی شما ایستاده؟ ... کپ کرد ... سرجاش میخکوب شد ...
.
.
- آقای ویزل ... به عنوان قاضی دادگاه به شما هشدار میدم... اگر به این حرف ها ادامه بدید ناچار میشم شما رو از دادگاه اخراج کنم ...
.
.
- اون کسی که توی دادگاه داره اهانت می کنه، من نیستم ... دوباره چرخیدم سمت وکیل خوانده ... شما هستید ... شما هستید که به شعور انسان هایی اهانت می کنید که قوانین رو نصب کردن ... قوانینی که میگه هر انسانی حق داره از خودش دفاع کنه ... انسان ها با هم برابرن و به من اجازه میده که اینجا بایستم ...
.
.
چرخیدم سمت قاضی ... فراموش نکنید که شما نماینده عدالت هستید ... نماینده ای که باید حرف مظلوم رو بشنوه ... و حق اون رو بگیره ... .
🔲| @dosteshahideman
#خواهرانه
آرزوی
رخِ تـو خــواب
گرفته ز دو چشـم
قـدر یک لحظـه
طلوعت سحــری مـا را بس . . .
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
🌙 | @dosteshahideman
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۱۵ مهر ۱۳۹۸
میلادی: Monday - 07 October 2019
قمری: الإثنين، 8 صفر 1441
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا قاضِیَ الْحاجات (100 مرتبه)
- سبحان الله و الحمدلله (1000 مرتبه)
- یا لطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
#روزتون_منور_به_یاد_شهید_محمود_رضا_بیضایی
☀️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💎ياصاحب الزمان:
ایستاده ای و #صراط_مستقیم را
روشن کرده ای
پاهایم👣 را یکی پس از دیگری
#صاف میکنی كه #کج نروم🚷
چه خوب راهنمایی هستي #مولاجان
❣"يَا بْنَ السُّبُلِ الْواضِحَةِ"*
✨سلام تنها پادشاه زمین
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌸🍃
❤️| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
انعكاس نـور خورشيدِ
اول صبــح در چشمانت
خوشبختی ام را ترسيم ميكند...
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘
ما را آفریده اند براےِ
رفتن در مسیر سخت
خالص شـــــــوی
منقطـع شـــــوی
#شهیـــد خواهےشد...
این راه ...
و این تـــو ....
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهیدانہ
@dosteshahideman
⚘﷽⚘
#خیلیها_ڪربـلا_نـرفته_ڪربلایی_شدند .
دکتر احمدرضا بیضائی برادر شهید:
محمودرضا ، اربعین سال ۹۲ میخواست برود کربلا.
مشکلی برایش پیش آمد ، به هر دلیلی در نهایت نه برای من، نه برای محمودرضا جور نشد که برویم.
محمودرضا بیست و هفت روز بعد از اربعین، در روز میلاد پیامبر اعظم (ص) از قاسمیه سوریه به دیدار سالار شهیدان (ع) رفت .
مجلس ختمش بود که یکی از پای منبر بلند شد آمد توی گوشم گفت: مداح میپرسد محمودرضا کربلا رفته؟
جا خوردم.
ماندم چه بگویم.
گفتم: نه نرفته بود.
وقتی آن شخص رفت،یاد جمله سید شهیدان اهل قلم افتادم که در پایانبندی برنامه «حزب الله» از مجموعه روایت فتح، با آن صدای معطر میگوید:
«بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست…»
#شهیـد_محمودرضا_بیضایی🌷
🔲| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ....... 💠خدایا… تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم تو
⚘﷽⚘
......
💠خدایا …
تو به من
پوچیه لذات زود گذر را نمودی
ناپایداری روزگار را نشان دادی
لذت مبارزه را چشاندی
ارزش شهادت را آموختی
💠.....
🔲| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
. ⚘﷽⚘ #قسمت بیست و چهارم :داستان دنباله دار سرزمین زیبای من نماینده عدالت . - من اهانت می کنم
⚘﷽⚘
#قسمت بیست و پنجم داستان دنباله دار سرزمین زیبای من: استعداد سیاه
.
وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد ... من اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست ...
.
.
قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ... منم صدام رو بلندتر کردم ... باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ... اصلا بندازید زندان ... و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید ... آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ... هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟ ... .
.
مکث کردم ... دیگه نفسم در نمی اومد ... برگشتم سمت میز خودم ... .
- متاسفم ... اما نه برای خودم ... متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی ... هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن ... انسان امروز، در آسمان سفر می کنه... اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده ... .
.
بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ... قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید ... سکوت کنید ... هر دوتون ساکت باشید ... و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم ... .
.
سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ... اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ... با چنان نفرتی بهم نگاهمی کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت ... چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ... .
.
- من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ... فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم ... وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ... ختم دادرسی ... و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ... .
.
تا صبح خوابم نبرد ... چهره اونها ... چهره مایوس و ناامید موکل هام ... حرف ها و رفتارها... فشار و دردهای اون روز ... نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ... تمام اون سالهای سخت ... همین طور که به پشت دراز کشیده بودم ... دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد ... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ... چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ...
🔲| @dosteshahideman