eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
941 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ 🎥 مداحی حاج محمود #کریمی در دومین شب مراسم عزاداری ایام شهادت حضرت زهرا (س) در حسینیه امام خمینی(ره)🌹 🌷| @dosteshahideman
seyedrezanarimani-@yaa_hossein.mp3
6.76M
#فاطمیه 🎵از غم دوریت ای یوسف دل محزونم 🎤سیدرضا #نریمانی #روضه 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ #فاطمیه🖤 همہ مدیون تو هستند الهے مـادر سایہ‌اٺ ڪم نشود ازسر این نوڪرها من از این سوختنٺ پاے علے فهمیدم #فاطمہ هسٺ فقط یاور بےیاورها #یا_فاطمہ‌_زهرا_س🌹 🌷| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود داستان دنباله دار نسل سوخته: در برابر چشم پدر کلید انداخت و در رو باز کرد ... کلید به
⚘﷽⚘ قسمت نود و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته: تنهایم نگذار برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم و شام نخورده خوابیدم ... حالم خیلی خراب بود ... خیلی ... روحم درد می کرد ... چرخیدم سمت دیوار و پتو رو کشیدم روی سرم ... بغض راه گلوم رو بسته بود و با همه وجود دلم می خواست گریه کنم ... اما مقابل چشمان فاتح و مغرور سعید؟ ... یک وجب از اون زندگی مال من نبود ... نه حتی اتاقی که توش می خوابیدم ... حس اسیری رو داشتم ... که با شکنجه گرش ... توی یه اتاق زندگی می کنه ... و جز خفه شدن و ساکت بودن ... حق دیگه ای نداره ... خدایا ... تو، هم شاهدی ... هم قاضی عادلی هستی ... تنهام نذار ... صبح می خواستم زودتر از همیشه از اون جهنم بزنم بیرون... مادرم توی آشپزخونه بود ... صدام که کرد تازه متوجهش شدم ... مهران ... به زور لبخند زدم ... - سلام ... صبح بخیر ... بدون اینکه جواب سلامم رو بده ... ایستاد و چند لحظه بهم نگاه کرد ... از حالت نگاهش فهمیدم ... نباید منتظر شنیدن چیزهای خوبی باشم ... چیزی شده؟ ... نگاهش غرق ناراحتی بود ... معلوم بود دنبال بهترین جملات می گرده ... بعد از مدرسه مستقیم بیا خونه ... می دونم نمراتت عالیه... اما بهتره فقط روی درس هات تمرکز کنی ... برگشت توی آشپزخونه ... منم دنبالش ... بابا گفت دیگه حق ندارم برم سر کار؟ ... و سکوت عمیقی فضا رو پر کرد ... مادرم همیشه توی چند حالت، سکوت اختیار می کرد ... یکیش زمانی بود که به هر دلیلی نمی شد جوابت رو بده ... از حالت و عمق سکوتش، همه چیز معلوم بود ... و من، ناراحتی عمیقش رو حس می کردم ... اشکالی نداره ... یه ماه و نیم دیگه امتحانات پایان ترمه ... خودمم دیگه قصد نداشتم برم سر کار ... کار کردن و درس خوندن ... همزمان کار راحتی نیست ... شاید اون کلمات برای آرام کردن مادرم بود ... اما هیچ کدوم دروغ نبود ... قصد داشتم نرم سر کار ... اما فقط ایام امتحانات رو ... 🖤| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت نود و یکم داستان دنباله دار نسل سوخته: تنهایم نگذار برگشتم توی اتاق ... لباسم رو عوض کردم
⚘﷽⚘ قسمت نود و دوم داستان دنباله دار نسل سوخته: نت برداری امتحانات آخر سال هم تموم شد ... دلم پر می کشید برای مشهد و امام رضا ... تا رسیدن به مشهد، دل توی دلم نبود... مهمانی ها و دورهمی ها شروع شد ... خونه مادربزرگ پر شده بود از صدای بچه ها ... هر چند به زحمت 15 نفر آدم... توی خونه جا می شدیم ... اما برای من ... اوقات فوق العاده ای بود ... اون خونه بوی مادربزرگم رو می داد ... و قدم به قدمش خاطره بود ... بهترین بخش ... رفتن سعید به خونه خاله معصومه بود ... و اینکه پدرم جرات نمی کرد جلوی دایی محمد چیزی بهم بگه... رابطه پدرم با دایی ابراهیم بهتر بود ... اما دایی ابراهیم هم حرمت زیادی برای دایی محمد قائل بود ... و همه چیز دست به دست هم می داد ... و علی رغم اون همه شلوغی و کار ... مشهد، بهشت من می شد ... شب، خونه دایی محسن دعوت بودیم ... وسط شلوغی ... یهو من رو کشید کنار ... - راستی مهران ... رفته بودم حرم ... نزدیک حرم، پرده پناهیان رو دیدم ... فردا بعد از ظهر سخنرانی داره ... گل از گلم شکفت ... جدی؟ ... مطمئنی خودشه؟ ... نمی دونم ... ولی چون چند بار اسمش رو ازت شنیده بودم با دیدن پرده ... یهو یاد تو افتادم ... گفتم بهت بگم اگه خواستی بری ... محور صحبت درباره "جوانان، خدا و رابطه انسان و خدا " بود... سعید، واکمنم رو شکسته بود ... هر چند سعی می کردم تند نت برداری کنم ... اما آخر سر هم مجبور شدم فقط قسمت های مهمش رو بنویسم ... بعد از سخنرانی رفتم حرم ... حدود ساعت 8 بود که رسیدم خونه ... دایی محمد، بچه ها رو برده بود بیرون ... منم از فرصت و سکوت خونه استفاده کردم ... بدون اینکه شام بخورم، سریع رفتم یه گوشه ... و سعی کردم هر چی توی ذهنم مونده رو بنویسم ... سرم رو آوردم بالا ... دیدم دایی محسن بالای سرم ایستاده ... 🖤| @dosteshahideman
شبتون فاطمۍ🏴 دعا براۍ دل آقام علۍ"ع" و خانم فاطمہ زهرا"س"فراموش نشہ🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 🖤 دلها شده دوباره پریشان مادرت💔 آقا بیا به مجلس ما،جان مادرت😔 روزی ما را زیاد کن دست شماست سفرۀ احسان مادرت🌿 @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🏴 شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ فاطیمه آمدو آن مونس وهمدم کجاست؟ شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟ درعزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا؛ تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست... 🌷| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ میرسد بوی چادر خاکی از کنار تمام پیکرهـا فاطمیه ، شلمچه این ایام صحنه‌ی کوچه بود معبرها . ۱۳۶۵ 🌷| @dosteshahideman