⚘﷽⚘
#شهیدانه
✅سید تمام کتابهایی را که در مورد #ولایت_فقیه بود مطالعه میکرد. بارها در مورد ولایت فقیه با افراد مختلف بحث میکرد. همیشه در اینگونه موارد صبر میکرد تا طرف مقابل دلایل و استدلال خود را بیان کند.
❇️ما که در کنار سید بودیم احساس میکردیم کم آورده. اما بعد سید بالحنی آرام شروع به پاسخ دادن مینمود. بسیار زیبا و استادانه این دلایل را رد میکرد.
✳️کلام #رهبر برای او فصل الخطاب بود. هر چه آقا میگفت بدون چون و چرا میپذیرفت.
🌷 #سید_علیرضا_مصطفوی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ برای محمودرضا / سی و دو 🌷آمده بود تبریز، خانه ما. داشتم سریال آمریکایی فرار از زندان (Prison
⚘﷽⚘
برای محمودرضا / سی و سه
🌷چند بار پیش آمد که در مورد اعزام به سوریه با او صحبت کردم اما هر بار که حرفش میشد، با استدلال میگفت که نیازی به اعزام نیروی مردمی نداریم و نهایتا یکبار که توی ماشینش دوباره سر بحث را باز کرده بودم، با این جمله که به حضور نیروی «غیر متخصص» احتیاجی نیست، جواب آخر را داد! محمودرضا مربی جنگ افزار بود و رزمندههای زیادی را آموزش داده بود. همیشه فکر میکردم اگر روزی لازم شد سلاح بردارم، محمودرضا هست و مطمئنم که میتواند مرا برای چنین روزی آماده کند. گفتم: بسیار خب، اما اگر روزی به ورود ما نیاز بود و اعزامی در کار بود، چند روز طول میکشد من را آماده کنی؟ گفت: دو هفته. فکر کردم شوخی میکند. چون بارها از پیچیدگیهای جنگ شهری در سوریه گفته بود. چند وقت پیش، این حرفها را برای یکی از همسنگرهایش نقل کردم. در جوابم گفت: دو هفته که زیاد است؛ محمودرضا در عرض دو روز آدمی را که صفر بود به تک تیرانداز تبدیل کرده بود.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#کلام_شهید 🌷
شهید دکتر بهشتی :
تعلیـــم اسلام
بہ من و شمای مسلمان
این است ڪه , فـردایِ تــو
بہ دست عمــلِ امــروزِ تــو
ساختہ مےشود .
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
💠برای محمودرضا / سی و چهار
🌷یکی از قرارهای عجیبی که با هم گذاشتیم در مورد نحوه رسیدن خبر شهادتش بود. این اواخر که یکبار داشت از سوریه و وقایع جنگ حرف میزد حرفش را قطع کردم و به او گفتم ایندفعه که داری میروی، شماره تلفن مرا به یکی از همسنگرهایت در تهران بده. یکی از نگرانیهایی که داشتم این بود که اگر در یکی از این رفتنهای پی در پی، شهادتی اتفاق بیفتد خبر شهادتش چطور به خانوادهمان میرسد. خودش هم نگران بود و بار آخر قبل از رفتنش آنرا با من در میان گذاشت. گفت: حرف خوبی است، به یکی از بچهها میسپارم. بین خودمان آنقدر عادی این قرار را گذاشتیم که این روزها که یادم میافتد بهتم میگیرد. فکر میکنم مرگ آگاهی به ادعا نیست. یکی از چیزهایی که محمودرضا به من فهماند این بود که آماده شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
فرمانده نظامی قرارگاه درعا، مستشار نظامی در عراق یا «خلیل عقاب» دانشکده افسری در دانشگاه امام حسین همه از توصیفات فرمانده ۲۵ سالهای است که در جوانی موفقیتهای بسیاری را در امور نظامی به دست آورد و در همین سن کم به شهادت رسید💔.
پاسداری ولایت پذیر بود و فرامین مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) همواره نصب العین خلیل بود ☝️
احترام به والدین، اهتمام جدی به نماز اول وقت، ولایت پذیری، فعالیت فرهنگی در مسجد، بصیرت و استکبارستیزی از ویژگی های بارز و برجسته شهید بود.😊
در شب 19 رمضان در سال 97 همزمان با شب لیالی قدر و ضربت خوردن حضرت علی ع در سوریه در دفاع از حرم حضرت زینب (س) به دست نیروهای تکفری به فیض عظیم شهادت نائل می گردد و پیکر مطهرش همراه با سه تن از همرزمان سوری اش توسط داعش های پلید سوزانده می گردد و اینگونه خلیل پروانه وار جسم مطهرش در آتش می سوزد💔
شهید مدافع حرم خلیل تختی نژاد🌹
#سالروز_شهادت 🕊
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🔴 التماس ......... از سلیمانی. 💠دکتر احمدرضا بیضائی (برادر شهید محمودرضا بیضائی) : صدها فیلم
⚘﷽⚘
🔴 عشقِ #سپاه که می گویند "منم"
🍃🌸 #محمودرضا اوایلی که پاسدار شده بود می گفت: "عشقِ سپاه که می گویند: منم " محمودرضا واقعا عشق سپاه بود.
عشق مقاومت بود.
عشق نیروهای نهضتی بود.
عشق #انقلاب و صدور انقلاب بود.
عشق جنگیدن با صیهونیست ها و آمریکایی ها بود.
🍃🌸وقتی آمریکایی ها آمدند و عراق را اشغال کردند روی پا بند نبود برای رفتن به عراق. آموزش بچه های عراق در تهران راضی اش نمیکرد. می گفت:
"دوست دارم #باآمریکاییهابجنگم ."
وقتی بچه هایی که پیشش آموزش دیده بودند می رفتند عراق و در عملیاتهایشان از آمریکایی ها تلفات میگرفتند. مثل این بود که مُزدش را گرفته بود.
#حق۴
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘
💠برای محمودرضا / سی و شش
🌷در فتنه ۸۸ وبلاگی براه انداخته بودم و تا مدتی بصورت روزنوشت در آن مینوشتم که بعدها هک شد. یکی از خوانندههای ثابت وبلاگم محمودرضا بود. یادداشتهایم را میخواند و با اسم مستعار «م. ر. ب» پای آنها کامنت میگذاشت. گاهی هم بعد از اینکه مطلبی را خوانده بود و کامنتی داشت، زنگ میزد. در دیدارهای گاه و بیگاهی هم که تهران با هم داشتیم حتما حرفی در مورد این وبلاگ پیش میکشید. گاهی پیش میآمدکه چند روز چیزی در وبلاگ نمینوشتم. اینطور وقتها زنگ میزد و پیگیر میشد. بعضی از این یادداشتها در بعضی از پایگاههای خبری – تحلیلی مثل جهان و رجا و… هم لینک میشد که اگر میدید زنگ میزد و تشویق میکرد. بعد از اینکه وبلاگ در سال ۹۱ با ۷۵۰ یادداشت هک شد، آنرا رها کردم و دیگر توی آن چیزی ننوشتم و بجای آن یک وبسایت زدم. بعد از آن محمودرضا بارها پیگیر برگشتن به همان وبلاگ شد. یکبار گفت: «وبلاگت شخصیت پیدا کرده بود؛ نباید ول میکردی!» این را چند بار دیگر هم بعدا برایم تکرار کرد. محمودرضا در ایام فتنه، غیر از اینکه در خیابان و کنار بچههای مظلوم بسیج حضور داشت، خوب هم مطالعه و رصد میکرد. یادم هست آنروزها رفت لپ تاپ و مودم پرتابل خرید. اگر جایی مطلبی میخواند که توجهش را جلب کرده بود به من هم توصیه میکرد آنرا بخوانم و اگر هم من توی وبلاگ چیزی نوشته بودم که نظرش را جلب کرده بود زنگ میزد و تشویق میکرد. روی نظام تعصب داشت و اگر در نوشتههایم دفاعی از نظام کرده بودم در مورد آن مطلب حتما صحبتی با من میکرد. یکبار چیزی در دفاع از نظام نوشتم که کمی جنجال برانگیز شد و کامنتهای زیادی پایش خورد. با یکی از خوانندههای آنروزهای وبلاگ که از جریان فتنه جانبداری میکرد بحثم شده بود و چند تا کامنت بلند رد و بدل کرده بودیم و نهایتا هم کوتاه آمده بودم. محمودرضا بعد از اینکه بحث من و آن شخص را خوانده بود زنگ زد. دلخور بود. اصرار داشت که من نباید در بحث با این شخص کوتاه میآمدم و پرسید که میشناسمش یا نه؟ گفتم: بله سابقه جبهه و جنگ هم دارد. بدتر ناراحت شد. اسمش را پرسید که من معرفی نکردم و گفتم بیخیال شود! گفت: «تو برای این شخص شکسته نفسی کردهای در حالیکه نباید میکردی». بعدا دیدم تحمل نکرده و خودش آمده توی کامنتها جواب محکمی به او داده.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ فرمانده نظامی قرارگاه درعا، مستشار نظامی در عراق یا «خلیل عقاب» دانشکده افسری در دانشگاه امام ح
⚘﷽⚘
🔸هوش💭 خیلی بالایی داشت. آنقدر که بعد از چند جلسه کلاس درس را خوب یاد میگرفت و استاد به عنوان #کمک_مربی و استاد از او استفاده میکرد.
🔹اگر جایی #مسئولیتی به عهده میگرفت اینطور نبود که فقط بایستد و دستور دهد❌ خودش پا به پای نیروهایش کار میکرد. اهل #رئیس بازی درآوردن نبود.
🔸وقتی وارد مجموعه میشدید و کسی را نمیشناختید، متوجه نمیشدید که #رئیس کیست و مرئوس کیست؟ آنقدر که متواضعانه☺️ رفتار میکرد. در عین حال یک #غرور_سازندهای هم در کارش داشت.
#شهید_خلیل_تختی_نژاد
#شهید_مدافع_حرم
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
❣فرازی از وصیت نامه :
بدانید:
در زمانی زندگی میكنید كه سرنوشت دین خدا ,
بستگی به حركات شما دارد ،
و لذا هر كدام از شما در هر جای جامعه
در حال خدمت هستید ،
باید #موظف باشید
كه كارتان در جهت اسلام باشد
و خدای ناكرده ندانسته ،
به اسلام ضربه نزنید
هر چند كوچك باشد ،
چه شغل و كار شما آزاد باشد
و چه دولتی
و چه مسئول باشید و چه غیر مسئول،
كار شما ملاك است در نزد اسلام و خدا ،
نیت و هدف شما مهم است
نه كوچك و بزرگی كار،
(#كارهایتان را برای #خدا انجام دهید و لا غیر
كه اگر این شد شما #موفق هستید
و اگر كه در هر جهت غیر از خدا باشد #باطل است)
#شهید_خلیل_عارف
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘
💠برای محمودرضا /سی و هفت
🌷اوایل دهه هفتاد وقتی تازه به محل آمده بودیم، پنجشنبه شبها یک دستگاه اتوبوس میآمد جلوی مسجد، نمازگزارها را سوار میکرد میبرد مسجد جامع برای دعای کمیل. راه دوری بود؛ از این سر شهر تا آن سر شهر. من بیشتر وقتها «درس دارم» را بهانه میکردم و توفیق پیدا نمیکردم شرکت کنم ولی محمودرضا هر هفته میرفت. یادم هست بار اولی که رفت و بعد از دعا به خانه برگشت، گریه کرده بود. پرسیدم: چطور بود؟! گفت: «حیف است آدم این دعا را بخواند بدون اینکه بداند دارد چه میگوید.» این حرفش از همان شب توی گوشم است و هیچوقت یادم نرفته. هر وقت دعای کمیل میخوانم یا صدای خوانده شدنش به گوشم میخورد، محمودرضا میآید جلوی چشمم.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 💠برای محمودرضا /سی و هفت 🌷اوایل دهه هفتاد وقتی تازه به محل آمده بودیم، پنجشنبه شبها یک دستگاه
⚘﷽⚘
💠برای محمودرضا / سی و هشت
🌷روزنامه خوان بود و هر روز کیهان را میخرید. تبریز هم که چند روزی مهمان میآمد، کیهان هر روز را حتما تهیه میکرد و میخواند. بعد از شهادتش، از همسنگرهایش شنیدم که تهران که بود هر روز یک کیهان عربی و انگلیسی هم میخرید و آنرا در اختیار دوستانی که از شیعیان عراق و لبنان و… داشت میگذاشت تا آنها هم بخوانند. سال ۸۶ بود که یکبار در تهران به من گفت مدتی است به جلسات هفتگی در منزل حاج حسین شریعتمداری (زید عزه) میرود و از ایشان استفاده میکند. از من هم دعوت کرد که با او بروم ولی من آن روزها در تهران درگیر کلاسهای دوره دکترا و پایاننامه شده بودم و توفیق پیدا نمیکردم شرکت کنم. محمودرضا بشدت به آقای شریعتمداری علاقمند شده بود و یادم هست که مرتب از سادگی اتاقی که جلسات در آن تشکیل میشد و وسعت مطالعه و بخصوص از زبان برانی که دارند، میگفت. محمودرضا اطلاعات سیاسیاش به روز بود. خبر یا تحلیلی را هم که میخواند به دیگران انتقال میداد. یکی از همسنگرهایش میگفت محمودرضا وقتی از مسائل سیاسی حرف میزد من حرفهایش را یادم نگه میداشتم و همان شب آن مطالب را در پایگاه برای بچههای بسیج تکرار میکردم.
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘
💠برای محمودرضا / سی و نه
🌷اسفند سال ۸۸ بود. مثل هر سال در تالار وزارت کشور برای سالگرد شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. تهران بودم آنروز. محمودرضا زنگ زد و گفت: میآیی مراسم؟ گفتم: میآیم، چطور؟ گفت: بیا، سخنران مراسم قاسم سلیمانی است. گفتم: حتما میآیم. و مقابل ورودی تالار قرار گذاشتیم. محمودرضا زودتر از من رسیده بود. من با چند نفر از دوستان رفته بودم. بیرون، محمودرضا را پیدا کردم و رفتیم و نشستیم طبقه بالا. همه صندلیها پر بود و به زحمت جایی روی لبه یکی از پلهها پیدا کردیم و نشستیم روی لبه. تا حاج قاسم بیاید، با محمودرضا حرف میزدیم ولی حاج قاسم که روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و دیگر حرف نمیزد. من گوشی موبایلم را درآوردم و شروع کردم به ضبط کردن حرفهای حاج قاسم. محمودرضا تا آخر، همینطور توی سکوت بود و گوش میداد. وقتی حاج قاسم داشت حرفهایش را جمع بندی میکرد، محمودرضا یکمرتبه گفت: «حاج قاسم خیلی ضیق وقت دارد. این کت و شلواری که تنش هست را میبینی؟ شاید اصرار کردهاند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا حاج قاسم همین قدر هم وقت ندارد.» بعد از برنامه، از پلههای ساختمان وزارت کشور پایین میآمدیم که به محمودرضا گفتم: کاش میشد حاج قاسم را از نزدیک ببینیم. گفت: «من خجالت میکشم وقتی توی صورت حاج قاسم نگاه میکنم؛ چهرهاش خیلی خسته و تکیده است.» محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. این اواخر یکبار گفت: «من یکبار پیش حاج قاسم برای بچهها حرف میزدم، گفتم بچهها من اینطور فهمیدهام که خداوند شهادت را به کسانی میدهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بودهاند.» بعد گفت: «حاج قاسم این حرف را تأیید کرد و گفت بله همینطور بود.»
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•