💌🕊💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌
💌🕊
🕊
#قرار عاشـــ❤ـــقی
کانـــال#دوست شــ❤ـــهید من
معرفی#شهید_محمد_احمد_مشلب
💌
💌🕊
💌🕊💌
💌🕊💌🕊
💌🕊💌🕊💌
💌🕊💌🕊💌🕊
⚘﷽⚘
سرمان هم برود باز محال است جهان
توی تاریخ ببینند حرمت فتح شده
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ سرمان هم برود باز محال است جهان توی تاریخ ببینند حرمت فتح شده •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @
⚘﷽⚘
تولد: 1995/8/31. لبنان
شهادت: 2016/2/29. سوریه
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
شهید مدافع حرم
شهید احمد محمد مشلب، همان جوان جذاب و ثروتمند لبنانی که با سرعت در دل جوانان ایران و سایر کشورهای اسلامی جای گرفت و ثابت کرد که بهانه ای جز عشق، او را به سوریه نکشانده است.
مادر شهید:
احمد اولین فرزندمان بود. بسیار عزیز و دوست داشتنی بود. کودکی آرام، بی آزار، بسیار مؤدب و با اخلاق… نسبت به هیچ چیز در اطراف خود بی اهمیت نبود. اعتقاد به مذهب و دین در احمد متجلی بود. بسیار کوشا بود و ثروت باعث نشده بود که تن پرور و تنبل باشد. احمد هیچ وقت اجازه نمی داد وقتش به بطالت بگذرد.
تحصیلات
احمد دانشجوی نمونه ی دانشکده امجاد بود و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود. او معتقد بود مسلمان واقعی کسی است که در یک دست، کتاب به نماد تحصیل دین و علم و در دست دیگر، سلاح به نماد مجاهدت داشته باشد.
علاقه به خانواده
مادر شهید: احمد بسیار تو دل برو و دوست داشتنی بود. با وقار رفتار می کرد. در رابطه من و احمد، اخلاص، دوست داشتن و مهربانی، احترام، محبت و صداقت موج می زد. رابطه صمیمی و تنگاتنگی با احمد داشتیم. احمد نه تنها فرزند، که سنگ صبور و همه وجودم بود. احمد اهل بگو بخند با نامحرم نبود و حدود را به درستی رعایت می کرد و امکان نداشت با نامحرم صمیمی شود.
خواهر شهید
خوش اخلاقی و شوخ طبعی احمد زبان زد بود. احمد بسیار نکته سنج و دقیق بود. هیچ گاه تولد خواهرانش را فراموش نمی کرد و هر سال به ما هدیه تولد می داد. او برادری مهربان و دوستی قابل اعتماد بود. در همه چیز اعتدال داشت. نه پر حرف بود نه کم حرف. در هنگام خشم و ناراحتی، سکوت می کرد.
مبنای زندگی
مادر شهید:
احمد این حدیث امام علی علیه السلام را همیشه برای من می خواند: “برای دنیای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.”
معتقد بود این حدیث باعث جلوگیری از افراط و تفریط در میان مسلمین می شود. احمد مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود. اهل تفریح و خوش گذرانی به جا بود، با دوستانش بیرون می رفت، از ماشینش استفاده می کرد؛ ولی حد همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل اسراف و زیاده روی نبود. تلاش می کرد تا دیگران را شاد کند تا همه از زندگی لذت ببرند.
غریب طوس
احمد از اوایل نوجوانی، عشق و علاقه بی اندازه ای به امام رئوف امام رضا علیه السلام داشت و همیشه به دوستانش می گفت من را با نام غریب طوس صدا کنید و همین عشق و ارادت باعث شده بود تا نام جهادی خود را غریب طوس بگذارد.
عضویت در کشافه
احمد از کودکی به عضویت کشافه درآمد و در فعالیت های فرهنگی، آموزشی، اردوهای تفریحی و … نقش مؤثری داشت. کشافه چیزی شبیه به بسیج در ایران است. وقت زیادی را صرف نوجوانان و جوانان محل می کرد. کتابهای زیادی داشت که دائم مطالعه می کرد و از مطالب آن در اردوهای فرهنگی کشافه استفاده می کرد. تلاش می کرد داستان هایی از سیره شهدا برای نوجوانان بخواند. او همیشه خود را مدیون شهدا می دانست و با حیرت و تعجب می گفتک راز کار شهدا چیست؟
دوست شهید:
قدرت بیان احمد در مسائل دینی، من را جذب او کرد. پر از نشاط و فعالیت بود. علاوه بر اینکه باعث شادی دوستان می شد، موضوعاتی را در جمع مطرح می کرد که باعث می شد که آن ها فکر کرده و نظر خود را بیان کنند. همیشه مثبت نگر بود و نیمه پر لیوان را می دید. به مشورت خیلی اهمیت می داد. متناسب با هر کاری، فرد متخصصی را انتخاب کرده و مسائل را او در میان می گذاشت.
از شاخص ترین ویژگی های احمد، صبر او بود. او بخشنده و دست و دل باز بود و اطرافیان را با بخشندگی خود خوشحال می کرد.
گذشت
احمد بسار با گذشت بود. هرگز از کسی خشمگین نمی شد و هرگز از کسی کینه به دل نمی گرفت و مواظب بود کسی از او دلگیر نشود.
عشق به ولایت
احمد عاشق امام خامنه ای بود و همه سخنرانی های ایشان را از شبکه صراط گوش می داد. می گفت باید در مسیر ولایت ثابت قدم باشیم و هر چه ایشان می گوید قبول داشته باشیم.
احمد همیشه می گفت: ما هر چه داریم از عاشورا و انقلاب امام خمینی است.
سنت حسنه
احمد سفارش می کرد که به ایتام رسیدگی کنیم. از بچه های کشافه می خواست هر کس چیزی با خود از خانه بیاورد و همه را به خانواده مستضعفی که می شناخت می داد. با این کار همه را در این امر مستحب شریک می کرد. بچه ها همچنان راه احمد را ادامه می دهند.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
رفتن به سوریه
احمد در هفده سالگی مفتخر به عضویت در حزب الله شد و دوره های آموزشی متعددی را گذراند. همزمان با اعزام مدافعان حرم، در سال 1393، برای دفاع از حریم آل الله راهی سوریه شد و با عشق و علاقه ای که به عمه سادات داشت، جانانه می جنگید. احمد حب دنیا را از قلبش خارج کرد و راه جهاد در پیش گرفت. او می گفت: اگر در خانه بنشینیم و منتظر ورود تکفیری ها باشیم، به هلاکت خواهیم رسید.
احمد شجاع و بی باک بود و ترس برایش معنی نداشت. همه فکر و ذکرش جهاد و شهادت بود و همیشه می گفت: دنیا زندان مؤمن است. احمد شجاعت و بصیرت را با هم داشت. در شرایط مختلف درست فکر می کرد و تصمیم می گرفت.
حضور در سوریه اخلاق او را تحت تأثیر قرار داده بود و نورانیت خاصی در صورتش دیده می شد.
الگوی برتر
خواهر شهید: احمد حجاب را مختص دختران نمی دانست و بر روی حجاب دخترها و پسرهای نسل جدید حساس بود و آن را واجب می دانست و بر حیا و غیرت، تأکید فراوان داشت. می گفت الگوی تو باید حضرت زهرا و حضرت زینب باشد.
معنویت
در زندگی به معنویات اهمیت زیادی می داد و برای اعمال عبادی نظم مشخصی داشت. اهل نماز شب و نماز اول وقت بود. دعای عهد و زیارت عاشورا و تسبیحات حضرت زهرا را ترک نمی کرد. حضور همیشگی در مسجد داشت. به مجالس اهل بیت علاقه خاصی داشت. احمد تنها قرآن نمی خواند؛ بلکه تدبر و تفکر می کرد و همه تلاشش عمل به قرآن بود.
حساب اعمال
احمد اهمیت زیادی به محاسبه و مراقبه می داد و می گفتک مادرم به من یاد داده خودم را قبل روز حساب، محاسبه کنم. در رابطه با اعمال خودش اهل حساب دقیق بود و در رابطه با اعمال دیگران می گفت: به عیب های دیگران نگاه نکن، به کارهای مثبت ان ها نگاه کن.
نحوه شهادت
شب آخر ظرف غذای همرزمانش را شست، نماز شب خواند و بعد از یک راهپیمایی طولانی در منطقه صوامع در ادلب، مورد حمله تکفیریان قرار گرفتند. درگیری بسیار شدید بود. احمد از ناحیه سر و پا به شدت مجروح شد و در اثر شدت جراحت به شهادت رسید. از سوریه به آسمان پل زد و دنیا را به اهلش واگذاشت.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
وصیت نامه شهید احمد محمدمشلب
قطعا شهادت گل رز زیبایی است که هنگامی که فکرمان به آن نزدیک می شود آرزوی مشاهده آن را داریم… ای برادرانم! باید هر کدام از شما عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی تان با شهادت خاتمه یابد. دنیا را همه می توانند تصاحب کنند، اما آخرت را فقط با اعمال نیک می توان تصاحب کرد….
من این مسیر را طی کردم که بسیاری فکر می کنند سخت است، اما اگر از دید خدایی به آن بنگریم، چیزی به جز آسانی در آن نمی بینی و من این مسیر را برای رسیدن به خدا و نزدیکی به او طی کردم. این راه امتداد مسیر کربلاست و ادامه دهنده این راه هستم و در این مسیر گام خواهم برداشت.
به جوانان توصیه می کنم که نماز خود را اول وقت بخوانید، قرآن بخوانید؛ زیرا که بسیار مهم است.
به دختران مسلمان! اینکه مواظب حجاب خود باشید که این مهم ترین چیز است. زینبی برخورد کنید…
چرا ما داریم به سراغ بدعت ها می رویم. برخی حجاب دارند ولی بدن نما… عده ای حجاب بر سر دارند ولی همراه با مدل های جدید یا صورت ها را آرایش می کنند…
حضرت صاحب الزمان (عج)! خدا به شما صبر دهد، زیرا او منتظر ماست نه اینکه ما منتظر او باشیم. هنگامی می شود گفت منتظریم که خود را اصلاح کنیم.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
پنجاه و هفت روز دگر، تا محرم است
اوجِ زمانِ مستیِ دل، با محرم است
چون مادرِ حسین، مرا رزق اشک داد
پس مرگ من، به فاطمیه یا محرم است
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
✏️ #ادمین_نوشت
سلام#عزیزان
ببخشید تقریبا ده روز ایتام قاطی کرده وعکس وفیلم واستیکر ارسال نمیشه وبرای ارسال یه عکس کلی عکس باید ارسال بکنم تا یکی ارسال بشه به خاطر همین شرمنده شما عزیزان شدم
صبور باشید ومثل همیشه کانال مارو دنبال کنید تا ان شاءالله مشکل ایتای حقیر حل بشه.
خادم کانال ناحله
@gharibjamandeh
#التماس_دعا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #بوے_باران #قسمت_هفدهم #بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق •°•°•°• یک ماه گ
⚘﷽⚘
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_هجدهم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
قلبم تند و تند میکوبید به سینه ام.
زبونم بند اومده بود!
بدون اینکه سلام کنم رفتم تو آشپزخونه.
صورتمو گرفتم زیر شیر آب...
سردی آب گرمای درونم رو کم کرد.
این امکان نداره...
مامان اومد تو آشپز خونه:
_پس چرا یهو رفتی؟!
بُهت زده به مامان نگاه کردم و جوابی ندادم.
_نیلو حالت خوبه؟!
بازهم نگاهش کردم.
_پاشو خودتو مرتب کن.صدات کردم چایی رو بیار
و رفت.
.
بعد از پنج دقیقه صدای مامان بلند شد:
_نیلوفر جان، مامان چایی رو بیار.
بدون اینکه تکونی بخورم
همونطور سرِ جام نشسته بودم.
پنج دقیقه بعد مامان اومد تو آشپزخونه
_پس چرا اینجا نشستی میخوای آبرومونو ببری؟
میگم پاشو بدو ببینم!
لبمو با زبونم خیس کردمو گفتم:
+من هیچ جا نمیام!
_باید بیاری!
پاشو یالا!
و دستم کشیدو بلندم کرد...
سینی چایی رو داد دستم و بزور فرستادم تو پذیرایی...
بدون اینکه سلام کنم بهشون چایی تعارف کردم.
به مامانش که رسیدم گفت:
_دستت درد نکنه عروس گلم.
میخواستم سینی چایی رو بکوبم تو دهنش.
روی صندلی کنار مامانم نشستم.
وقتی چایی هاشونو خوردن باباش گفت:
_خب آقای جلالی اگه اجازه بدین دوتا جوون برن صحبت کنن...
بابا خنده ای کردو گفت:
+شما صاحب اختیارین جناب...
و بعد رو به من گفت: بابا جان شادوماد رو راهنمایی کن به اتاقت.
نگاهی بهش انداختم
از درون داشتم میسوختم...
به راهرو اشاره کردم و گفتم:
_بفرمایید
.
⬅ ادامه دارد...
.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
💖 قرار عاشقی 💖
✨ خواندن دسته جمعی دعای فرج✨
🔺برای سلامتی و تعجیل در فرج صاحب
الزمان (عج) صلوات ❤🌹💚
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
وای به وقتی که انتظارمون برای
چیزی بیشتر از انتظارمون
برا امام زمان باشه...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_زمان
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•