دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ #عبورزمانبیدارتمیکند🕰 #نویسنده_لیلافتحیپور #پارت2 نمیشناختمش. ولی کاملا معلوم بود که
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت3
تازه متوجهی مردمی که اطرافمان جمع شده بودند شدم. فوری سوار ماشینم شدم و راه افتادم.
چه کار میتوانستم بکنم. چند بار به پری ناز اعتراض کرده بودم بابت این راحت بودنش با غریبهها ولی او هر بار فقط میگفت " کمکم عادتمیکنی که حساس نباشی اینا همش از حساسیت بیش از حده "
مگر میشود عادت کرد. مگر من گوشت خوک خورم یا مشکل روحی دارم که برایم مهم نباشد.
با صدای زنگ گوشام روی گوشم گذاشتمش. بلافاصله صدای پریناز در گوشم پیچید که با فریاد گفت:
–برای چی من رو تعقیب کردی؟ چرا گرفتی اون رو زدی؟ تو فکر کردی کی...
حرفش را بریدم.
–چه زود خبرا بهت میرسه. بیشتر از اون وقتم رو واسش تلف نکردم چون میخواستم بیام سراغ تو و حقت رو کف دستت بزارم. تعقیبت کردم تا بهم ثابت بشه با چه بی سروپایی میخوام ازدواج کنم. تا با چشم خودم ندیده بودم باورم نمیشد.
–حرف دهنت رو بفهم. من با هر کس که دلم بخواد میرم و میام، به تو هم ربطی نداره. واسه من ادای مردای غیرتی رو در نیار. این عقب افتاده بازیها هم دیگه از مد افتاده، بزار در کوزه آبش رو بخور. خوبه فعلا هیچ نسبتی با هم نداریم.
–هیچ نسبتی هم نخواهیم داشت. بهتره تا قبل از این که به خونه برسم از اونجا بری. وگرنه بلایی که سر اون آوردم سر توام میارم. جلوی مامانمم صدات رو ننداز تو سرت. تو لیاقت نداری عروسش بشی.
با بغضی که کنترلش میکرد گفت:
–یک ساله سرکارم گذاشتی الانم یه بهونه پیدا کردی که بزنی زیرش؟
–بهونه؟ بمون همونجا تا بفهمی بهونه یعنی چی؟
گوشی را قطع کردم و پایم را محکم تر روی گاز فشار دادم.
به خانه که رسیدم.
چشمهای اشکی مادرم اولین چیزی بود که دیدم. کنار حوض کوچک حیاط نشسته بود.
مادرم زن شوخ و شادی بود. دیدن اشکهایش برایم جام زهر بود.
–کجاست مامان؟
–رفت. با صدای گوشیام از جیبم خارجش کردم.
–چه بد موقع زنگ زدی رضا.
–چیه انگار تو نرمال نیستی.
–مادر داخل خانه رفت.
–نیستم. چون اونچه نباید میدیدم دیدم. همش به این فکر میکنم من چطور عاشقش شدم.
–گاهی آدما اشتباهی عاشق میشن راستین. اینو وقتی میفهمیم که کار از کار گذشته.
–بخور آروم بگیری پسرم. مادر بود با یک لیوان آب. رضا گفت:
–حالا بعدا بهت زنگ میزنم الان فقط آروم باش. گوشی را قطع کردم و
لیوان را از دست مادر گرفتم و یک نفس سر کشیدم.
–کاش اون دفعه که داداشت امد شرکت و پریناز رو دید و بهت گفت اختلاف افکارتون زیاده یه تجدید نظری تو تصمیمت میکردی پسرم.
–الان وقت سرزنش کردنه مامان؟ خود حنیفم با زنش چیشون به هم میخورد؟ ولی الان دارن خوشبخت زندگی میکنن.
–نگو راستین، زن حنیف به ایرانی بودنش افتخار میکنه. ایرانی رو عقب افتاده و امل نمیدونه.
تمام خشمم را سر لیوان خالی کردم و روی زمین کوبیدمش.
هزار تکه شد.
مادر هینی کشید و نگاهم کرد.
بعد دستم را گرفت و دوباره کنار خودش نشاند و دلجویانه گفت:
–الان که طوری نشده، محرمت نبود که... از حرفهایی که پری ناز پشت تلفن با تو زد فهمیدم اون دوست نداره تو توی هیچ کارش دخالت کنی. ناراحتی نداره، خدا رو شکر که زودتر فهمیدی چقدر از زن بودنش داره سواستفاده میکنه. البته پری ناز میگفت، بهش تهمت زدی و اشتباه می کنی. اون فقط یه ملاقات کاری بوده. آره راستین؟
–بلند شدم و آن طرفتر روی زمین نشستم و به دیوار حیاط تکیه دادم.
–اصلا ملاقات کاری باشه، به من میگفت با هم میرفتیم. چه معنی داده کافی شاپ رفتن و خنده و شوخی کردن.
–یک ساعتی که پری ناز پیش من و بابات بود مدام یا با تلفن حرف میزد یا پیام میداد. بابات گفت این دختره ازدواج براش زوده، اون هنوز توی فکرش جایی برای کس دیگه باز نکرده، خیلی درگیره.
–درگیر چی؟
–بابات میگفت درگیر همهی چیزهایه که شاید سالهای پیش بهش داده نشده و اون میخواد همهرو یه جا بگیره، میگفت راستین برای ازدواج باید ته صف خواستههای پریناز وایسه. وگرنه...
بعد زیر چشمی نگاهم کرد.
–احتمالا تو رفتی اول صف وایسادی. نظم رو بههم زدی و آشوب راه انداختی. گاهی آدما خودشونم نمیدونن واقعا از دنیا چیمیخوان فقط بیخودی ذهنشون رو شلوغ میکنن. همین که خواستشون رو به دست میارن میفهمن چیزی که میخواستن این نبوده.
–میخواستم زودتر محرم بشیم رفت و آمدمون راحت باشه.
پری ناز توسط شریکم کامران به عنوان حسابدار وارد شرکت شد. بعد از یک مدت در همهی کارها نظر میداد. البته نظراتش هم گاهی سازنده بود. خودش میگفت به خاطر تجربهی کاری که دارد.
کمکم از زرنگیاش خوشم آمد و بیرون از شرکت هم با هم قرار دوستانه میگذاشتیم. تا این که چند وقت پیش پیشنهاد ازدوج دادم و قرار شد برای آشنایی با مادرم به خانمان بیاید.
فکرش را هم نمیکردم اولین جلسهی آشنایی مادرم با عروس آیندهاش، به سرانجام نرسد.
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
بازهم شب شد…
من کجا خواب کجا؟
عاشقان هم همه خوابند
دراین موقع شب
بی گمان
یک دل ویران شده از عشق
فقط بیدار است
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۲ مهر ۱۴۰۰
میلادی: Thursday - 14 October 2021
قمری: الخميس، 7 ربيع أول 1443
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
ا 🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️2 روز تا عید غدیر ثانی، آغاز امامت امام زمان عج
▪️10 روز تا ولادت پیامبر و امام صادق علیهما السلام
▪️27 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️31 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
#روزتون_منور_با_یاد_شهید_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
💚سلام امام زمانم💚
⚘الســـــــــــــلام علیکــــــــ یامـولانا یا صـاحب الزمـان (عج)⚘😍
سلامی از#چشمانی منتظر به زهرایی ترین یوسف 😔
سلامی از من که تنهاترینم به تو که #مولای منی
دردم را میدانی😇
#اندوهم را میبینی
دلواپسی ام را شاهدی
صدایم را میشنوی😭
و
دعایم میکنی...🤲
در افق آرزوهایم
تنها«أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج»را میبینم...
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#صبـح می خندد و
باغ از نفس بارش ابر🌧
می گشاید مژه😍 و
می شکند مستی #خواب ...
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#سلام_صبحت_بخیر_علمدار
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
#حدیث_روز
#امام_علی_علیه_السلام
ای فرزند آدم! اندوه روز نيامده را بر امروزت ميفزا، زيرا اگر روزِ نرسيده از عمر تو باشد، خداوند روزی تو را خواهد رساند .
📚 نهج البلاغه حکمت ۲۶۷
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۲۵۸ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمودرضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘
🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃
۲۵۹
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمودرضا_بیضائی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ ✅ توبه چند تا شرط داره 1. پشیمانی جدی از گذشته 2. تصمیم جدی به ترک گناه 3. جبران حق الله (مثل
#ترک_گناه
داشتم زندگی نامه حضرت خدیجه رو مطالعه میکردم،یجاییش برام جالب شد و گفتم که براتون به زبان عامیانه خودمون بگم در قالب ترک گناه☺️☺️
درس بزرگی که میشه از زندگی حضرت خدیجه گرفت
البته این درس رو خودم میگیرم
شاید شماها چیزای بهتری یادبگیرین
اینه که خودتو وابسته به تعلقات دنیایی نکن
👌✅
وقتی خودتو وابسته کردی
بعدش گاهی حاضری حکم خدا بره زیر سوال
اما نتونی دل بکنی
مثلا همین ماه رمضون
طرف دخترش به سن تکلیف رسیده
و واجبه روزه بگیره
اما میگه نه بچم فلانه
روزه بگیره ضعف میکنه و....
یعنی اینقدر خودش رو وابسته به بچه کرده
که این وابستگی پرده انداخته روی عقل و اعتقادش
و درک نمیکنه ک روزه واسه سلامتی اون بچش هم مفیده
👌
البته واسه بچه هایی که ضعف میکنن
یا اینطور قضایا احکام خاصی هست
اسلامم نمیگه بزن بچت رو بکش اما روزه بگیره
اما اینم که مامانه اینقدر نازک نارنجی باشه
که تا بچش یکم ضعف کنه بگه نه دیگه نگیر درست نیست
✅
خودتونو وابسته نکنین به دنیا
به هرچی
اینو که گفتم یک مثال بود فقط
😊
خودتو وابسته حتی پدرومادرت نکن
وابسته خواهر و برادر
شوهر و بچت نکن
دوستشون داشته باش هااا
اما وابسته نشو
✅
شاید بگی خیلی سخته
آره سخته
اما نباید وابسته بشی
ولی میتونی عمیقا دوستشون داشته باشی
مثلا طرف مادرش فوت میکنه دیگه نماز رو میذاره کنار
😒
یا ببخشین طرف بخاطر دوست جنس مخالفش نماز خون میشه
یا با حجاب میشه
تا طرف ول میکنه میره
اینم نماز رو میبوسه میذاره کنار یا حجاب رو میذاره کنار
چرا؟
چون بخاطر اون وابستگیه چادر و نماز خون شد نه بخاطر خودش و سعادت خودش
🌸🌹
امیدوارم این شب ها
خدا کمکمون کنه تصمیمات عاقلانه بگیریم واسه آیندمون
#مصطفی صدر
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•