eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
933 دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⚘﷽⚘ 💠 امام علی علیه السلام فرمودند: 🍃🌸 عاجزترين مردم كسى است كه از يافتن دوستان ناتوان است، وعاجزتر از او كسى است كه دوستان به دست آورده را از دست بدهد. 📚 نهج البلاغه ،حکمت_12 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
ز⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۲۷۸ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمودرضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
ز⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۲۷۹ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ 💠شهید سید مرتضی آوینی: 🍃🌸در دنیا جز نامی و چند عكسی و یك مشت یادگار، ظاهراً چیزی از شهید باقی نمي‌ماند. اما با چشم سِر، در منظر حقیقت، این خون شهید است كه در شریان‌های حیات تاریخی انسان جریان دارد و هیچ فیضی نیست مگر آنكه با وساطت شهید نزول مي‌یابد. 📚کتاب گنجینه ی آسمانی / ص271 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ سخنی از شهدا آقا ابراهیم هادی می‌گفت همیشه کاری کن که اگه خدا تورو دید خوشش بیاد نه مردم 👌 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ✅ ‏ما که یک کوروش بیشتر نمی‌شناسیم؛ اونم همون کوروشی هست که گفته بود "ما نمی‌خواهیم فقط کربلا و قدس را آزاد کنیم، بلکه هدف ما این است که کاخ سفید را حسینیه کنیم" •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ شرط ورود در جمع شهدا اخلاص‌اسٺ.. و اگر این شرط را داری چه ٺفاوٺی می‌ڪند ڪِ نامت چیسٺ....۹ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ ⚠️ 📛بزرگی‌میگفت⇣ هروقت‌خواستی‌گناه‌کنی‌یک‌چوب‌ کبریت‌رو،روشن‌کن‌و‌زیر‌یکی‌از‌انگشتات بگیر...‼️ ⭕️اگه‌تحملش‌روداشتی‌بروگناه‌کن♨️ 🔥میدانیم‌که‌آتش‌جهنم‌هفتادبارازآتش دنیاشدیدترهست🔥 💢پس‌چراوقتی‌تحمل‌آتش‌دنیارا نداریم‌به‌این‌فکرنمیکیم‌که‌خودرااز آتش‌جهنم‌نجات‌دهیم⁉️ •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚘﷽⚘ دلتنگ توام •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
10.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا آخرش ببین عالیه 😭 •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
#قسمت ۳۹ #عاشقانه دومدافع نریخت بس که این مرد صبوره مثل بابارضا دوسش دارم اما مادرش خیلی به مصطفی
... خدایا خودت بهش صبر بده... _ دستمو گذاشتم رو سرش، باز هم تب کرده بود دستمال رو خیس کردم و گذاشتم رو سرش دیگه داشت گریم میگرفت تبش نمیومد پایین باالخره گریم گرفت و همونطور که داشتم اشک میریختم پاشویش کردم بهتر شد و تبش اومد پایین. اذان صبح رو دادن یه بغضی داشتم، چادر نمازمو برداشتم و رفتم اتاق اردالان بغضم بیشتر شد یه ماهی بود رفته بود سجادمو پهن کردم و نماز صبح رو خوندم بعد از نماز تسبیحو برداشتم و شروع کردم به ذکر گفتن دلم آشوب بود، یه غمی تو دلم بود که نمیدونستم چیه بغضم ترکید، چشمام پر از اشک شدو صورتمو خیس کرد با چادرم صورتم رو پاک کردم و رفتم سمت پنجره پرده رو زدم کنار _ تو کوچه رو نگاه کردم حجله ی یه جوونی رو گذاشته بودن و کلی پلاکارد ترحیم عجیب بود اومدنی ندیده بودم یاد حرفی که اردالان قبل رفتن زد افتادم "شهید نشیم میمیریم" قلبم به تپش افتاد اصلا آروم و قرار نداشتم رفتم اتاق خودم علی با اون حالش بلند شده بودو داشت نماز میخوند _ به چهارچوب در تکیه دادم و تماشاش میکردم نمازش که تموم شد برگشت که بره بخوابه چشمش افتاد به من باصدایی گرفته گفت: إ اونجایی اسماء آره تو چرا بلند شدی از جات خوب معلومه دیگه واسه نماز - خیله خوب برو بخواب، حالت بهتره لبخند کمرنگی زد و گفت مگه میشه پرستاری مثل تو داشته باشم و خوب نباشم عالیم - خیله خوب صبر کن داروهاتو بدم بهت بعد بخواب _ داروهاشو دادم، پتو رو کشیدم روشو با اخم گفتم بخواب وگرنه آمپولو میارمااااا خندیدو گفت چشم تو هم بخواب چشمات قرمز شده خانم سرمو به نشونه تایید تکون دادم خیلی خسته بودم تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد ساعت نزدیک ۱۲ ظهر بود که با تکون های مامان بیدار شدم مامان اسماء بیدار شو ظهر شد.. به سختی چشمامو باز کردم و به جای خالی علی نگاه کردم بلند شدم و نگران از مامان پرسیدم. - علی کو؟؟ علیک سلام. دو ساعت پیش رفت بیرون - کجا؟؟ نمیدونم مادر، نذاشت بیدارت کنم گفت خسته ای بیدارت نکنم گوشیو برداشتم و شمارشو گرفتم مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد چند بار پشت سر هم شمارشو گرفتم اما در دسترس نبود _ اعصابم خورد شد گوشیو پرت کردم رو تخت و زیر لب غر میزدم معلوم نیست با اون حالش کجا رفته. اه مامان همینطور با تعجب داشت نگاهم میکرد سریع لباسامو پوشیدم، چادرمو سر کردم و رفتم سمت در مامان دنبالم اومد و صدام کرد کجا میری دختردست و صورتت و بشور صبحونه بخور بعد - مامان عجله دارم امروز میخوام برم خونه اردلان پیش زهرا تو نمیای _ مامان شما برو اگه وقت کردم منم میام درو بستم و تند تند پله هارو رفتم پایین وارد کوچه شدم اما اصلا نمیدونستم کجا باید برم گوشیمو از کیفم برداشتمو دوباره شماره ی علی رو گرفتم ایندفعه دیگه بوق خورد. اما جواب نمیداد تا سر خیابون رفتم و همینطور شمارشو میگرفتم دیگه نا امید شده بودم، به دیوار تکیه دادم و آهی کشیدم هنوز خستگی دیشب تو تنم بود چند دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد صفحه ی گوشی رو نگاه کردم علی بود سریع جواب دادم - الو علی معلوم هست کجایی؟ علیک سلام اسماء خانم. من تو راهم دارم میام پیش شما - کجا رفته بودی با او حالت خونه ی مصطفی اینا. بعدشم حالم خوبه خانوم جان - خیله خب کجایید دقیقا دارم میرسم سر خیابونتون - من سر خیابونمونم اهاندیدمت دستم رو بردم بالا و تکون دادم تا منو ببینه سوار ماشین شدم و یه نفس راحت کشیدم... •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•