﷽...✨
#تَــلَنـگـر... ⃠🚫
هـر قـدرڪہنـمازهـایـت
منـظمواولوقـتبـاشـد؛
امـورزنـدگۍهـمتنـظیمخـواهدشـد...
مـگرنمۍدانۍکہرسـتگارۍوسـعادت،
بـانـمازقـریـنشـدهاسـت(:♥️
آیتاللهبهجت🌱
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸✨
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#دلنوشته_مهدوی📝
⚘﷽⚘
🌅 یقین داریم خورشیدمان طلوع خواهد کرد. اما نمیدانیم کِی؟!😔 نمیدانیم چه وقت؟!😞 نمیدانیم چند ساعت بعد از نماز صبح؟!🤔
🔆 خدایا بیش از این ما را در شبِ دلتنگی وا مگذار و فرمان طلوع بده به خورشیدی که ظلمتها را درهم میشکند.💜💙❤️
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
•✾✾•
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
■ #حرفحق😎
⚘﷽⚘
🌸مولا جانمونعلی(ع) میفرماد:گناه نکردن بهتر از کاره خوب کردنه
انصافا هیچی به اندازهٔ این حدیث ارزش گناه نکردن در برابره انجام کاره خوب رو نشون نمیده☺️
➕مثلا اینکه تو تصمیم بگیری به عشق امام زمان نگاه حرام یا فحش دادن رو ترک کنی خیلی ارزشش بیشتر ازینه که صرفا بری یه دعا کمیل بخونی و برا فرج دعا کنی...
👏اگه میخوای واقعا امام زمان رو خوشحال و هیجان زده کنی به عشق ظهورش گناهاتو ترک کن😍
😒نزار شیطون با مستحبات سرگرمت کنه...باور کن اگه کاره خوب کنی ولی خودسازی نکنی تبدیل به شمر میشی...شمر نماز شب میخوند قران میخوند حج میرفت ولی در نهایت سر امام زمانش رو برید💔
چون کارای خوبش بجای اینکه روحشو قوی کنه هوای نفسشو قوی کردهبود....چرا؟چون تو فازه خودسازی نبود اصلا
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
「 #اندکےتأمل 」
⚘﷽⚘
فرشتهۍسمتچپم
زدروشونهاموگفت :↓
- صبرکنحاجے
مایهخطجاموندیم…!💔👨🏻🦯
+اینجورۍمیخوایمشهیدشیم؟ /:
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#حدیث ✨
⚘﷽⚘
چه کسی به آرزوهایش دست می یابد❓
🌸امام علی ع:
🍃هر كه شكيبايى ورزد، به آرزوها دست مى يابد
🌿 مَن صَبَرَ نالَ المُنى
📚 غررالحكم ،حدیث 7722
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
⚠️ #تلنگرانه
⚘﷽⚘
🔺تو اینستا ۳۰۰ دوست !
🔺تو تلگرام ۲۰۰ دوست !!
🔺توی واتساپ ۱۰۰ دوست !!!
🔺 توی ...
⚰️اما داخل قبر تنهای تنها ....!!!!!
📛 پس مراقب باشیم فریبِ دنیا را نخوریم
ای
اهلِ نت📱
بی
اهل بیت ❤️
نشید.
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
••🍓🌱••
#آیهگرافی
⚘﷽⚘
«فَإِنِّيقَرِيبٌأُجِيبُدَعْوَةَ..»بقره|۱۸۶
مننزدیکم...
ودعایِدعاکنندهراهنگامی
کهمَرابخوانداجابتمیکنم...🌼🌿
#افتخار_بندگی
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#حرف_قشنگ🌹
شرط شهید شدن... 🌸
شهید بودن است... 🌷
تا کسی شهید نبود 🌼
شهید نخواهد شد.... 💐
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
↻🎻🍊••||
⚘﷽⚘
#هشدار🌸
براے ٺوبہ
امروز و فردا نڪـن ¡¡
از کجا معلوم
این نَفَسے ڪہ الان میڪشي
جزو نَفَس هاےِ #آخر نباشہ☝🏻😥
خیلیا بـےخیال بودن
و یهو غافلگیر شدن (:
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#افتخار_بندگی {👑} °۰
⚘﷽⚘
ݘادرم ...
↫چہ خوب است ڪہ
نہ رنگت از مُد مے افتد نہ مُدلت
ݘادرم از ثبات توست
ڪہ من شخصیت پیدا میڪنم...
↫رنگ سال هر رنگے ڪہ مے خواهد باشد
↫ رنگمامشڪےست👌
#حجاب
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
#تلنگرانه
⚘﷽⚘
چراانقدرپرشدیمازحرفمردم؟!🤔•
مردممسخرممیکنندچادرسرمکنم...
مردممسخرممیکنندبرممسجدنماز...
مردممسخرممیکنندباشهداانسبگیرم...
مردممسخرممیکنند....
رضایمردمیارضایخدا😶-!
کجایکاریمشتیحرفمردمو
ازگوشاتبریزبیرون
واسهخداتزندگیکن!🖐🏻"
ببینخداچجوریدوستداره :)
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رهایی از شب💗 قسمت10 دیگہ حوصله ام از حرفهاش سر رفته بود. با جملہ ی آخرش متوجه شدم این
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رهایی ازشب💗
قسمت11
به ساعتم نگاه کردم یک ساعت مونده بود به اذان مغرب. بازهم یڪ حس عجیب منو هدایتم میکرد بہ سمت مسجد محله ی قدیمے!
نشستن روی اون نیمکت و دیدن طلبه ی جوون و دارو دسته اش برای مدتی منو از این برزخی که گرفتارش بودم رها میکرد.
با کامران خداحافظی کردم و در مقابل اصرارش به دعوت شام گفتم باید یک جای مهم برم وفردا ناهار میتونم باهاش باشم.
اوهم با خوشحالی قبول کرد و منو تا مترو رسوند. دوباره رفتم به سمت محله ی قدیمی و میدان همیشگے.
کمی دیر رسیدم.
اذان رو گفته بودند و خبری ازتجمع مردم جلوی حیاط مسجد نبود.دریافتم که در داخل ،مشغول اقامه ی نماز هستند.
یڪ بدشانسی دیگه هم آوردم.
روی نیمکت همیشگی ام یک خانوم بهمراه دو تا دختربچه نشسته بودند و بستنی میخوردند.
جوری به اون نیمکت وآدمهاش نگاه میکردم که گویی اون سه نفر غاصب دارایی های مهمم بودند.اون شب خیلی میدون و خیابانهاش شلوغ بود.شاید بخاطر اینکہ پنج شنبه شب بود.
کمی در خیابان مسجد قدم زدم تا نیمکتم خالی شہ ولی انگار قرار نبود امشب اون نیمکت برای من باشه.
چون به محض خالی شدنش گروه دیگری روش مے نشستند.دلم آشوب بود.
یک حسی بهم میگفت خدا از دستم اونقدر عصبانیه که حتی نمیخواد من به گنبد ومناره های خونه ش نگاه کنم.
وقتی به این محل میرسیدم از خودم متنفر میشدم. آرزو میکردم اینی نباشم که هستم.صدای زیبا و آرامش بخش یک سخنران از حیاط مسجد به گوشم رسید.
سخنران درباره ی اهمیت عفاف در قرآن و اسلام صحبت میکرد.
پوزخند تلخی زدم و رو به آسمون گفتم:
عجب!
پس امشب میخوای ادبم کنی و توضیح بدی چرا لیاقت نشستن رو اون نیمکت و نداشتم؟!
بخاطر همین چندتا زلف وشکل و قیافه م؟!
یا بخاطر سواستفاده از پسرهای دورو برم؟
سخنران حرفهای خیلی زیبایی میزد.
حجاب رو خیلی زیبا به تصویرمیکشید.
حرفهاش چقدر آشنا بود.
او حجاب را از منظر اخلاق بازگو میکرد.
و ازهمہ بدتر اینکه چندجا دست روی نقطه ضعف من گذاشت و اسم حضرت فاطمه رو آورد. تا اسم این خانوم میومد چنان شرمی هیبتم رو فرا میگرفت که نمیتونستم نفس بکشم.از شرم اسم خانوم اشکم روونه شد.
به خودم که اومدم دیدم درست کنار حیاط مسجد ایستادم.
اون هم خیره به بلندگوی بزرگی که روی یک میله بلند وصل شده بود.
که یڪ دفعه صدای محجوب وآسمانی از پشت سرم شنیدم :
قبول باشه بزرگوار.
چرا تشریف نمیبرید داخل بین خانمها؟!
من که حسابی جا خورده بودم سرم رو به سمت صدا برگردوندم ودر کمال ناباوری همون طلبہ ی جوون رو مقابلم دیدم!!!
🍁نویسنده: ف مقیمی🍁
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
@dosteshahideman
•┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•