eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
964 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️‌ تو برای روز مادر توی جمهوری اسلامی برای مادرت کادو میخری، میری دستشو میبوسی تو آغوشت میگیریش! 🔹‌ ‌ ولی این پسر بچه توی اروپا میخواد مامانشو با لباس رشفورد بازیکن منچستر مبادله کنه! "زن زندگی آزادی" اینجوری معنا میشه براشون ... 🔹‌
🎋مادرش وسواس داشت و بتول مثل سایرین اورا به باد انتقاد نمی گرفت بلکه او را کودکی لجباز می‌پنداشت و ناچارا به خواسته هایش تن میداد گاهی هنگام آبکشی لباسها هر تکه را۹ بار در آب سرد حوض فرو می‌برد تا دل مادرش آرام گردد... 🌹
💕نائب برحق امام زمان:" به برکت ایمان شهیدان ما و ایمان شما پدران و مادران و همسران - که شماها هم پشت سر شهدا قرار دارید؛ چون اگر پدر شهید، مادر شهید و همسر شهید با او همدل و هم‌ایمان نباشند، او نمی تواند برود بجنگد - توانستید در این مبارزه پیروز شوید. این همان درسی است که باید همواره جلوی چشم ما باشد و به آن نگاه کنیم💕....💕....
❇️میخواستم بزرگ بشم، درس بخونم، مهندس بشم، خاکمو آباد کنم، زن بگیرم، مادر و پدرم و ببرم کربلا، دخترم و بزرگ کنم، ببرمش پارک، توی راه مدرسه با هم حرف بزنیم، خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم،خوب نشد..! ‏باید می‌رفتم از مادرم، پدرم، خاکم، ناموسم، دخترم، دفاع کنم، رفتم که دروغ نباشه، احترام کم نشه، همدیگرو درک کنیم، ریا از بین بره، دیگه توهین نباشه، محتاج کسی نباشیم. 💌‏فرازی از وصیتنامه شهید کاظم مهدی‌زاده 🔷🔶🔹🔸
⚘⚘⚘دوستانش تعریف کردند اصلا قرار نبود مصطفی همراه آنان به سوریه برود. یک بار قبل از رفتن، اشتباهی با او تماس می‌گیرند و او هم به جمع رفقایش می‌رود. وقتی او را می‌بینند تعجب می‌کنند که آنجاست. مصطفی چون می‌دانسته او را نمی‌برند یک هفته تمام در میان آن‌ها خوابیده و آنقدر التماس و گریه می‌کند تا راضی می‌شوند که او را هم با خو ببرند. چون سنش کم بود حتما باید از پدرش رضایت نامه می‌برد تا دوستانش زیر بار مسئولیت او نروند، در واقع با این کار می‌خواستند مانع رفتنش شوند... 🌹
💖 هر چه کمتر باشد، به طبیعت نزدیکتر است، چون طبیعت ازدواج معامله که نیست، خرید و فروش که نیست، اجاره دادن که نیست، زندگی دو انسان است. این ارتباطی به مسائل مالی ندارد. ولی شارع مقدس یک مهریه‌ای را معین کرده که باید یک چیزی باشد. اما نباید سنگین باشد. بایستی عادی باشد جوری باشد که همه بتوانند انجام دهند. خطبه‌ی ۱۳۷۴/۵/۱۸
💕💕با اینکه سن و سال کمی داشت، کمک حال پدر و مادر بود و بیشتر خریدهای خونه رو خودش انجام میداد. اون روز مادر منتظر علی اصغر نشد و خودش رفت خرید. وقتی علی اصغر برگشت، دید مادر تازه از خرید اومده! مادرو نشوند، یه پتویی روش انداخت، بعدشم رفت آب میوه براش آورد و داد دستش و گفت: مادر جون بخور. همون ایام، پدر داشت خونه رو تعمیر میکرد. علی اصغر، پدر رو قانع کرده بود که کارهارو بسپاره دستش. به پدر گفته بود: من خودم هستم، شما استراحت کن... 🌹
🌹🌹اوایل ازدواجمون بود برا خرید با سید مجتبی رفتیم بازارچه بین راه با پدر و مادر آقا سید برخورد کردیم سید به محض اینکه پدر و مادرش رو دید ، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید آقا سید با اون قامت رشید و هیکل تنومند در مقابل والدینش اینطور فروتن بود این صحنه برا من بسیار دیدنی بود ...  🌹                           
11.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم‌رب‌شهدا رهایی‌تو‌ای‌پروانه‌از‌پیله‌مبارک‌باد... سالروز‌شهادت‌‌آقازاده‌شهید‌ شهید‌جهاد‌عماد‌مغنیه‌گرامی‌باد. تاریخ‌شهادت:۱۳۹۳/۱۰/۲۸ شادی‌روح‌این‌شهید‌بزرگوار‌صلوات
11.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم‌رب‌شهدا برای‌من میدان‌انقلاب‌تهران،شلمچه‌یا‌ دمشق‌فرقی‌نمی‌کند،هرجا‌حرف‌انقلاب هست‌ما‌هستیم... سالروز‌شهادت‌‌‌شهید‌مدافع‌حرم‌ شهید‌‌محمودرضا‌بیضایی‌گرامی‌باد. تاریخ‌شهادت:۱۳۹۲/۱۰/۲۹ شادی‌روح‌این‌شهید‌بزرگوار‌صلوات
🌱🌱🌱 حالا رفتار خودم را ببینم ! جلو پدر و مادر هر طور خواستم مینشینم موقع صدا زدن هان میگویم صدایم را بلند میکنم ! جلوتر از آن ها حرکت میکنم! دلشان را میشکنم تازه ادعا دارم خیلی مذهبی ام و عاشق شهدا ! خدا از ما خواسته فبالوالدین احسانا ! بدون چون و چرا .... ازمون خواسته ! اما بهونه های من ؟ اونا پیرن ! درک نمیکنن بداخلاقن چرا نمیخوام بفهمم که تربیت من مقام من تو همین سختی هاست ! خدا شرط و شروط نذاشته گفته حتی کافر هم باشن باید احترامشون رو نگه داری چقدر بی معرفتم حرف خدارو گوش نمیدم هیچ تازه بهانه میارم.... 🌱🌱🌱
❣روزی رفتیم «خانه عمه » تا علی آقا با مادرش تماس تلفنی بگیرد حال و احوالی بپرسد آن روز ، ‏علی آقا شماره را گرفت و با مادرش صحبت کرد من متوجه رفتارش بودم دو زانو نشسته بود، مثل اینکه مادرش روبه روی اوست   آنقدر هم متواضعانه و آرامش دهنده گفت وگو می کرد که این آرامش ناخودآگاه به من هم منتقل شد من هیچ وقت این روز را فراموش نمی کنم که از پشت تلفن با مادرش چنین با ادب و متواضعانه صحبت کرد... 🌹