🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃
یڪ خط وصیـت :
راه سعادتبخشِ حسین (ع) را
ادامــه دهیــــد و
زینـب وار زندگـی ڪنـیـد ،
تمـام شهیـــدان مـا
از این راه پرورش یافته انـد ...
#شهید_احد_مقیمی
#سـردار_بیسر
🌹| @dosteshahideman
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
دوست شــ❤ـهـید من
⚜هنگامه اذان به افق تهران ⚜
امام خامنه ای(حفظه الله):
وقتی ندامی آید✨حی علی الصلوه✨
خیلی وقاحت میخواهدکه خدا،شمارابه نمازبخواندوشماچشم درچشم دیگران بدوزیدوتوجه نکنید.
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊🕊🕊🕊
🍂گاهی #یک_نگاه
🌾آنقدر مهربان است که
🍃چشم #هرگز رهایش نمیکند❌
🍂گاهی یک #رفاقت
🌾آنقدر ماندگار است که
🍃زمان ⌛️حریفش نمیشود
🍂و گاهی #یک_نفر آنقدر عزیز است
🌾که قلبـ❤️ رهایش #نمیکند..
⇜چهره ی شهدا
⇜چشمان شهدا😍
⇜رفاقت شهدا🌷
#آرامش_دهنده ی زندگی ها
#رفیق_شهیدت_کیه؟
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊
سبک بالان خرامیدند و رفتند...
مرا بیچاره نامیدند و رفتند....
#شهیدسیدنورخدا_موسوی
#شهادتت_مبارک_نورِ_خدا
فایل صوتی👇
حاج صادق اهنگران
😔| @dosteshahideman
خــــــواهرم
خــــودت رو ارزووون نفــــــروش...
ایـــــــن مـردم برای جـنس ارزان
تـرمـز میـــــزنـن!
👈فـــــرقی هـم نـدارد بـرایشان
میـــــــوه🍎🌽 و پـــــیاز باشد
یا آدمیــزاد 👩
👈| جنس ارزان مشتری زیاد دارد... |
حجــاب یعنــی مــــن جـواهرم
و هر کسی لیاقت من را ندارد...
یعنی من شخــــــــصیت دارم...
@dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
امروز سالروز شهادت #شهید_محمدحسین_محمدخانی است ... و چه زیبا مصادف شده است با شهادت ارباب غریبش اما
🔴به مناسبت سالروز شهادت #شهید_محمدحسین_محمدخانی
دلـداده ی اربـاب بـود
درِ تابـوت را بـاز ڪردند
ایـن آخـرین فرصـت بـود ...
بـدن را برداشتنـد تا بگـذارند داخـل قبـر؛ بدنـم بیحـس شـده بـود ، زانـو زدم ڪنار قبـر دو سـه تا ڪار دیگر مانـده بـود . بایـد وصیـتهای محمـدحسیـن را مـو بہ مـو انجـام میدادم.
پیـراهـن مشڪی اش را از تـوی ڪیـف درآوردم. همـان که محـرم ها می پوشیـد. یڪ چفیـه مشـکی هم بـود ، صـدایـم میلرزیـد . بہ آن آقـا گـفتـم ڪہ ایـن لبـاس و ایـن چـفیـه را قشنـگ بڪشد روی بدنـش ، خـدا خیـرش بـدهد توی آن قیـامت ؛ پیراهـن را با وسـواس ڪشیـد روی تنـش و چـفیـه را انـداخـت دور گردنـش ...
جـز زیبـایی چیـزی نبـود بـرای دیـدن و خـواستـن ! بہ آن آقـا گفتـم:« میخواسـت بـراش سینـه بزنـم ؛ شـما میتونید؟ یا بیـاید بالا ، خـودم بـرم بـراش سینـه بـزنم » بغضـش ترڪید. دسـت و پایـش را گـم کـرد . نمیتوانست حـرف بـزند
چـند دفعـه زد رو سینـه محـمـدحسـیـن. بهـش گفتـم:« نوحـه هـم بخونیـد.» برگـشت نگاهـم کـرد. صورتـش خیـس خیـس بـود. نمیدانم اشـک بـود یـاآب باران. پرسیـد:« چی بخونـم؟» گفتـم :« هرچـی به زبونتـون اومد. » گفـت:«خودت بگـو » نفسـم بالا نمیآمد ....
انگار یڪی چنـگ انداختـه بود و گلـویم را فـشار میداد ، خیلی زور زدم تا نفـس عمیـق بکـشم
گفتــم :
از حـرم تـا قـتلگـاه
زینـب صـدا میزد حسـیـن
دسـت و پـا میزد حسـیـن ؛
زینـب صـدا میزد حسـیـن ...
سینـه میزد برای محمـدحسیـن
شانـه هایـش تکـان میخورد ...
برگـشت با اشـاره بہ مـن فهمـاند
همـه را انجـام دادم ؛ خـیالـم راحـت شـد ...
پیـشِ پـای اربـاب تـازه سینـه زده بـود ...
#عمار_حلب
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#قصه_دلبری
#به_امید_وصال
🕊| @dosteshahideman
🕊🕊
🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊