#تجربه_من ۵۵۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#جنایت_سقط_جنین
من ۱۵ ساله بودم و همسرم ۲۳ ساله و با کلی مشکلات بهم دیگه رسیدیم و خیلی هم عاشق هم بودیم و هستیم. بعد از ۵ ماه، عروسی کردیم و خیلی ساده و خونه ی پدرشوهرم در طبقه دوم ک نه آب داشتیم و نه حمام زندگی رو شروع کردیم.
همسرم بخاطر اینکه سن بنده کم بود گفت بذار چندسال بگذره و بعد بچه دار بشیم که خانواده ی همسر بشدت با این تصمیم مخالفت کردن و ما گفتیم یکی بچه میاریم بعدش دیگه نمیذاریم کسی دخالت کنه. و شکر خدا بعداز ۳ ماه باردار شدم و خدا بهمون یه پسر خوب و سالم هدیه داد و ما گفتیم دیگه بچه نمیخواییم بذار خوش باشیم و مستقل بشیم.
هر کسی میگفت که چرا بچه نمیارین حتما نازا هستیم و ازین طور حرفها، ما میگفتیم که همین یکی بسه تا اینکه ی روز باخبر شدیم که یکی از هم محلیها که مثل ما یه پسر داشت و تک فرزند بود، تصادف میکنه و میمیره و انگاری یکی زد توی سرم که خدا گاهی اوقات از تصمیم های اشتباهی که میگیریم ناراحت میشه و دیگه بفکر باردار شدن افتادم.
یه بار باردار شدم که سقط شد و دوباره بعداز چندماه تلاش دوباره باردار شدم و خدا بهمون یه دختر ناز رو هدیه داد و خیلی خدارو شکر میکردم و انگار یه تحولی تو زندگی ما رخ داد و خودمون خونه ساخته بودیم و مستقل شدیم و بعد ازین که دخترم یکسالو نیمش شد از حالت هام متوجه شدم که باردار شدم.
برای اطمینان، رفتم آزمایش، دیدم باردارم و خیلی بهم ریختم. چون اصلا نمیخواستیم ولی خدا میخواست بهمون لطف کنه. من با شوهرم صحبت کردم و رفتم برای سقط اقدام کردم.
با خواهرم هماهنگ کردم که منو ببرن پیش کسی که خودشم چندین بار پیش این بنده خدا سقط انجام داده بود و رفتم و سقط رو انجام دادم و عذاب وجدان عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود و تا مدتها حال خوبی نداشتم حتی یکبار از امام رضا خواستم تا پیش بچه ام ضمانت کنم و بگه که از سر نادانی بوده.
دخترم که بزرگتر شد مثل بچه کوچیکها از ما لج میکرد که من بچه کوچیک میخوام چرا همه بچه دارن ولی ما نه و من هرکاری میکردم که قانعش کنم نمیشد تا به این حد ک یکبار بما گفت ک شما رو نمیبخشم ازین که من خواهر ندارم.
همسرم بشدت مخالف بود و میگفت سن ما بالاست و مردم درمورد ما چی میگن...
خلاصه با کلی مکافات از آقام خواستم و بازم رضایت نمیداد، سن آقام ۵۰ بود و من ۴۲ سال سن داشتم که باردار شدم و زمانی بود که کرونا اوج گرفته بود و آقام کرونا گرفت و منم دیگه بخودم فکر نمیکردم و چون آقام بیمارستان بستری شده بود، یه پام بیمارستان بود یه پا خونه، اونم خونه ی ما طبقه سوم و آسانسور هم نداریم.
با کلی مشکلات شکر خدا آقام از بیمارستان مرخص شد، اما یه روز متوجه شدم بچه داره سقط میشه و متاسفانه سقط شد و من همچنان پیگیر بودم و بعداز ۷ ماه دوباره باردار شدم البته کلی آزمایش و سونو و مطمئن ازین که سالم هستم، باردار شدم و این بار پیش خودم میگفتم حتما بچه به سلامت بدنیا میاد. تا ماه هفتم پیش رفتم یه روز رفتم دکتر برای کنترل، دکتر منو فرستاد سونو و متوجه شدم ک بچه دوماهه تو شکمم مرده و من بیخبر و هیچ عوارضی هم نداشتم و انگار دنیا تو سرم خراب شد تو مسیر سونو تا مطب دکتر هی گریه میکردم و بخدا میگفتم خدایا من غلط کردم دیگه بیشتر ازین تنبیهم نکن من بنده ی ضعیف تو هستم و توان ندارم😭
رفتم بیمارستان و بچه ی مرده بدنیا آوردم و الان ۵ ماهه که حالم خیلی خرابه و از عذاب وجدان میسوزم ازین که چرا خدا خواست بهم لطف کنه و بچه هدیه بده و من با دست خودم قاتل شدم. از شما عزیزان می خوام قدردان لطف خدا باشید و بچه هاتون رو به راحتی سقط نکنید.
من خییلی میترسم دوباره باردار بشم هم اینکه سن منو آقام بالاست، هم اینک کمردردم زیاده، ولی به حرف مردم هیچ وقت تو این زمینه اهمیت نمیدم، این چندباری که باردار شدم همه میگفتن شما که تو طبقه سوم و خونه ۶۰ متری کوچیک دارین زندگی میکنید، چرا این اشتباه رو میکنید ولی من میگفتم خدا خودش روزی رسانه و رهبر عزیزمان فرمان داده و ما مطیع امر رهبریم.
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۵۶۲
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#چند_فرزندی
اینا که میگن یکی داشتی راحت تر بود، کفر منو درمیارن، یعنی من که چهارتا دارم خیلی عقب تر از مادرهایی ام که یکی دارند؟؟؟
من و همسرم معلم هستیم و شیفتی کار کردیم تا پیش بچه ها باشیم. الان برای بچه چهارم مرخصی طولانی تری دارم تا بیشتر برای بچه ها وقت بذارم. یعنی اونایی که یکی دارند همیشه سر کار و فعال هستند و بدون مرخصی؟؟؟
آخر هفته روز نظافت است و بچه ها کمک می کنن در نظافت هال و اتاق شون. شیشه پاک می کنن و گرد گیری می کنن. البته همیشه خونه تمیزی نداریم. یعنی اونا که یکی دارند همیشه خونه تمیز دارند و بچه ی کاری؟؟؟
اهل بیرون رفتن زیاد نیستیم و آخر هفته با بچه ها در خانه پیتزا درست می کنیم یا ترشی یا مربا یا نخود پاک کردن و ازین جور کارها. یعنی یکی بچه دارند آخر هفته های بهتری دارند؟؟؟
بچه بزرگترم به برادر کلاس اولی ش تو درس ها کمک می کنه و من دستم بازه. اون قدر حواس بزرگتر ها به دوتا کوچیکتر هست که کار خطرناک نکنن یا چیز کوچیک نخورند که گاهی اصلا نیازی به من نیست. اینقدر اونهارو بغل می کنن و باهاشون بازی می کنن که نفهمیدیم کوچیکه چطور ۸تا دندانش دراومد. یعنی اونا که یکی دارند، دائم شش دونگ حواس شون به بچه و درس و کارهاش نیست؟؟؟
اینقدر باهم بازی می کنن که حتی پارک هم میرن دنبال پیدا کردن یه دوست که باهاش مثلا سرسره بازی کنن نیستن و باهم سر گرم اند. تو خونه مسابقه طرح می کنیم و با هم بازی تیمی می کنیم. قایم موشک و بازی های حدس زدنی بازی می کنیم. کلی خونه ما سروصدا داره و شلوغ پلوغه. بازی و شادی و ذوق و دعوا و قهر دارن .یعنی بچه های تکی با پدرمادر یا دوست هاشون دعوا نمی کنن و خونه ی بی صدا دارن همیشه؟؟؟
خونه ما همیشه لطافت بچه کوچیک رو داشته و بچه ها با این لطافت بزرگ شدن و شکلک ها و سرگرمی های جدید در موقعیت های مختلف از خودشون طرح می کنن . شرایط رو درک می کنن اگر بچه ای حال نداشت یا من دستم بند بود . غر نمی زنن.صبر می کنن یا حتی با کمک هم مشکل رو حل می کنن بدون کمک من یا پدرشان. یعنی اونا که یکی دارند بچه های بدون غر و صبور تری دارند؟؟؟
بچه ها لباس و اسباب بازی مشترک دارند و براشون جالبه که لباس یا اسباب بازی بچگی شون از تو کمد در بیاد و به بچه بعدی شون برسه و یاد خاطرات خودشون میوفتن. اصلا اهل توقع نیستن و میدونن تو خونه همه چیز برای هر چهارتاشونه. هیچ چیز تکی نداریم. یعنی اونایی که یکی دارند بچه های کم توقع تری هستن؟؟؟
من مادر همیشه مهربان یا همیشه خوش اخلاق نیستم و همیشه برای بازی کردن یا قصه شب خوندن یا رسیدگی به درس هاشون وقت یا انرژی ندارم. اما با هاشون بازی می کنم، درس می خونم، روزها کتاب می خوانیم، قصه شب میگم. یعنی مادرهایی که یکی دارند همیشه وقت آزاد و انرژی برای بازی و درس خواندن با بچه شون و قصه شب خوندن دارند؟؟؟
بچه ها از مدرسه مریض میشن و یک هفته در خانه موج مریضی داریم و بعدش خوب میشن. به هوای هم دارو می خورن و همدیگرو درک می کنن، برای بی صدا بازی کردن و استراحت بقیه شون. یعنی بچه های یکی یک هفته مریضی ندارند؟؟؟
لطفا اندکی تامل....
ما با وجود بچه ها بی پول تر نشدیم که ترس از مال باعث میشه بعضی ها بچه نداشته باشند. ما تا بچه دوم که بدنیا اومد اصلا همسرم شغل نداشت و دانشجو بود، پول عیدی یا تولد یا کادو سر بدنیا اومدن بچه ها که به ما می دادند، کمک مالی مون بود برای خرج بچه کردن. اما نترسیدیم از بچه دار شدن. تلاش کردیم زندگی مون رو بسازیم.
هر آدمی نزد خدا روزی مقرری دارد و خدا روزی هر کس را از جایی که می داند بدستش میرسونه و بچه ها در کم شدن روزی پدر مادر نقشی ندارند. اونا هم روزی شون از خدا می گیرند. و اینو مطمئن هستم اونایی که یک بچه دارند لزوما وضع مالی بهتری ندارند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۲۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#حرف_مردم
#تک_فرزندی
من یک دهه هفتادی هستم، فرزند سوم یه خانواده شش نفره، دوتا برادر بزرگتر از خودم دارم، با فاصله سنی ۱۴ سال و یه خواهر کوچیکتر از خودم...
به خاطر شرایط اجتماعی و شغلی بابام از ۱۶ و ۱۷ سالگی خواستگارای زیادی داشتم اما پدرو مادرم همیشه ازمن مخفی می کردن و هیچی به من نمی گفتن که نکنه هوایی بشم و به درسم لطمه بخوره !!
یه پسر تو اقوامون بود که من هر وقت تو مهمونی ها و رفت و آمدامون می دیدمش قلبم به شدت می زد و دلم می ریخت و دستپاچه می شدم و متوجه این حس تو وجود ایشون هم می شدم.
خیلی وقتام متوجه حمایتش از خودم تو جمع می شدم مثلا یه دفعه که کاروانی رفته بودیم مشهد، هر وقت تنها می رفتم حرم، می دیدم از دور هوامو داره، یا برام غذا می آورد و...
حس خیلی خوبی بود، همیشه تو مهمونی ها موقع بازی ها خیلی هوامو داشت اما همیشه برام سوال بود چرا هیچ وقت نمیاد خواستگاریم🤔
گذشت تا اینکه من دانشگاه قبول شدم و رفتم دانشگاه تو اون ترم اول یه خواستگار از بین هم کلاسیام برام اومد یکی دوتا هم تو خانواده البته همه ازم مخفی می کردن اینارو هم بطور اتفاقی متوجه شدم.
وقتی فکر می کردم که چرا فلانی نماید خواستگاریم چرا چرا چرا؟ خیلی ناراحت می شدم و فکر می کردم نکنه این یه حس اشتباه یک طرفه است و...
تا اینکه یکی از دوستام که فامیل دورمونم میشه، بهم گفت که برادرش ازم خوشش میادو اگه اجازه بدم بیان خواستگاری ! برادرش رو دیده بودم پسر خوش چهره و مومنی بود به مامانم گفتم مامانم خیلی از اون پسر خوشش میومد و فوری قبول کرد و بابام رو راضی کرد که بیان خواستگاری، بعد از خواستگاری مورد پسند همه شد و خیلی زود قرار مدار عقد و عروسی رو گذاشتن.
دوسه رو قبل از عروسیم بود که پدرم به همسرم گفت این دختر رو که داری می بری هزارتا خواستگار داشته اما من ندادم و شروع کرد به اسم بردن که وای وای اسم اون پسری که سالها بهش فکر میکردم که چرا نمیاد خواستگاریم رو هم گفت، دنیا دور سرم تیره و تار شد، شب و تا صبح تو اتاق اشک ریختم اما چاره ای نبود دوسه روز دیگه عروسی بود جهیزیه چیده بودیم، همه خبر داشتن و...😔
بلاخره بخاطره حفظ آبرو پدرو مادرم و خانواده عروسی گرفتیم و رفتیم سر خونه زندگیم و الحمدالله همسرم مرد خوبی...
شب بعد از عروسیم وقتی مامانم داشت از مهمونا می گفت، متوجه شدم که اون خواستگاری که خانواده ردش کرده بودن، عروسیمونم نیومده و موقع عروسی ما رفته بوده مشهد ...
همسر من مرد خوب و مومنی هستن و خیلی سریع از من بچه خواستن و ۶ ماه بعد از عروسیمون من باردار شدم و یک سالو نیم بعد دخترم به دنیا اومد. دخترم اولین نوه خانواده همسرم بود.
خانواده همسرم تعداد زیادی دخترو پسر سن بالای مجرد بودن که هر کدوم از بچه داری من ایراد می گرفتن، خیلی زیاد ... و زمانی هم که به حرکت کردن افتاد، بطور عجیبی می گفتن چقدر راه می ره؟ چرا دست می زنه به مبل؟ چرا دست می زنه به میز؟ چرا این رو ریخت؟
مثل اینکه سالها بچه دور برشون نبود و حوصله بچه رو اصلا نداشتن و وقتی هم حرف بچه دوم میومد وسط، همه به شدت مخالفت می کردن و این شد که تصمیم گرفتیم فعلا بچه دار نشیم😔
گذشت، خواهرشوهرا و بردارشوهرا ازدواج کردند و هر کدوم صاحب چند فرزند شدن اما ما دیگه بعد از ۶ سال هرچه تلاش کردیم دیگه بچه دار نشدیم الان بچه من دوازده سالشه و ما همچنان در حسرت یه فرزند دیگه 😔
من تو زندگیم دوتا ضربه خوردم، یکی از پدر و مادر عزیز تر از جانم که به فکر صلاح من بودن اما نمی دونن که چه حسرتی رو به دلم گذاشتن و دیگری از خانواده همسرم که با نظرات اشتباهشون و تیکه هاشون آرزوی خواهر برادر رو به دل فرزند من گذاشتن.
اینم رو هم بگم که اون پسری که در گذشته به من علاقه داشتن، هنوز مجرده و ازدواج نکرده...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
ترس در مادران فرزندان تک فرزند(4).mp3
676.7K
#دکتر_منصوری
📌مادران همیشه مضطرب.....
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۲۵
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#قسمت_اول
من یه دختر ۱۵ ساله هستم. پدر و مادر من سنتی ازدواج کردن و بعد از ۲ سال، من بدنیا آمدم. نوه اول خانواده پدری هستم و نوه ۱۵ ام خانواده مادری....
خانواده مادرم پر جمعیت هستن و خانواده پدرم چهار فرزند، پدرم بچه اول خانواده ای پر از مشکلات اجتماعی بود که تمام بار زندگی مادر و خواهرش رو بدوش کشیده، حالا هم به بهونه ی اینکه همیشه یه کاری ازش میخوان، میگه پس من کی برای خودم باشم؟ و به این علت حاضر به آوردن بچه دوم، بعد از ۱۵ سال نیست.
من ۴ ساله بودم که مادرم خیلی دوست داشت من طعم خواهر برادر داشتنو بچشم اما متاسفانه دخالت های خانواده پدریم این اجازه رو نداد، مادرم بسیار آدم مظلومیه و خب نمیتونست از خودش دفاع کنه، پدرمم همیشه وابسته به مامانی بود، هرچی که مادربزرگم میگفت، انجام میداد و خب تلاش هاشون بی نتیجه نموند و تونستن تا ۷ سالگی من دهان مامان بابای منو برای بچه دوم ببندن😐
من ۷ سالم شده بود رفته بودم مدرسه بچه ها وقتی جلسه اولیا مربیان بود خواهر و برادر های کوچیکشونو میاورن و تو حیاط بغلشون میکردن، منم همیشه جلسه اولیا مربیان که بود، یواشکی عروسک میبردم مدرسه و بغلش میکردم میگفتم این خواهر منه اسمش نازنینه 😂
خلاصه که خیلی غصه میخورم که اونا خواهر و برادر دارن، من ندارم. من تازه جمع تفریق که یاد گرفته بودم فقط و فقط با خواهر برادر میفهمیدم😂😂 یعنی مامانم میگفت دوتا شکلات داریم دوتا بهت بدم چقدر میشه از قصد پرت و پلا جواب میدادم که آخرش میرسید به خواهر و برادر که میگفت پنج تا خواهر داری، دو تا دیگه بدنیا بیاد چقدر میشه جواب میدادم 😂😢
کار به جایی رسیده بود که معلما هم به پدر و مادرم سفارش میکردن واسه این یه خواهر برادر بیارید.
بعد معمولا بعضی از بچه هایی که کسی رو نمی شناسن، اون شخص ازشون سوالا ی شخصی کنه، اونا هم زندگی ای رو تعریف میکنن که دوست دارن. منم عمه بابام منو تا حالا ندیده بود و کلا با خانواده ما هم آشنا نبود، تا ازم پرسید چند تا خواهر برادر داری شروع کردم 😂 هرچی رویا و خیال داشتم گفتم.
گفتم من سه تا خواهر بزرگ تر دارم، پنج تا کوچیک تر ما با هم بازی میکنیم وو.........
بعدش که بابامو دیده بود بهش تیکه انداخت که دستگاه جوجه کشی راه انداختی منم چون فهمیدم الان دروغم بر ملا میشه رفتم تو کمد دیواری قایم شدم.
توی همین سن ۷ سالگی بودم که وقتی میرفتیم پارک، میدیدم بچه ها دوچرخه سواری میکنن و هزار ادا اطورار در میارن باهاش، اسکوتر رو اینا دارن و کلی کارای هیجانی میکنن ( البته من دوچرخه داشتما فقط هیچ وقت بادش نمیکردن یه وقت نخورم زمین، منم تکیه اش میدادم به دیوار و فقط تصور میکردم اون کارای هیجانی رو😂
خلاصه که الانم به بابام میگم تو چرا دوچرخه منو باد نمیزدی، میگفت اگر میخوردی زمین سر و کله ات میشکست چی؟😐😂 ولی الانم هنوز معتقدم که اصلا ۹۰ درصدم مصدوم میشدم میارزید البته خداروشکرا.
یادمه خونه داییم بودیم، دختر داییم اسکوترشو میخواست بده دست من بازی کنم منم چون همیشه یه حس ترسی جلومو میگرفت موقع کارای هیجانی، به بهونه اینکه کفشم مناسب نیست😂 از سرم باز میکردم.
یا وقتی میرفتیم پاساژ بچه ها رو میدیدم که هی از پله برقی میرفتن بالا و پایین بعد وقتی داشتیم وارد یه پاساژ با پله برقی میشدیم اینجا دیگه اجازه کارای هیجانی به خودم دادم و میخواستم بدوم برم پایین تند تند که بابا یهو منو گرفت از پشت بعد نمیدونم چی شد ول شدم از دستش که پرت شدم سمت پله اول که موقع فرود آمدن یه آقایی منو گرفت 😂🤦♀از اونجا فوبیا پله برقی برای من ایجاد شده میترسم ازش😏
خب دیگه حالا من شده بودم یه دختر ۹ ساله که کمی از موضوع اطرافش با خبر بود حالا دیگه جلوی خانواده ایستادگی میکردم با گریه و زور، چمیدونم فقط تو مغزم دنبال جواب قانع کننده برای مخالفان فرزندآوری بودم.
خانواده پدریم تمرکزشونو گذاشتن رو من که منو قانع کنند با این جملات: اگر خواهر برادر داشته باشی، سر سفره یه نون بربری ام به تو نمیرسه، عروسکاتو میگیره، دفترتو پاره میکنه 😐 منم کم نمیوردم، میگفتم فدای یک تار موش☺️
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۲۵
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#قسمت_دوم
۱۰ ساله بودم دختر عمم بدنیا آمد و نوه دوم خانواده پدریم بود، عمم خیلی حساس بود بغلم نمیدادش در صورتی که من ۱۰ ساله بودم نوزاد ۳ ماهه خالمو با موفقیت برده بودم حموم😐 یادمه یبار گریه کردم، گفتم خواهر برادر میخوام، از اونجایی که امکان نداشت عمم، دختر عمه مو بده بغلم یه تبصره داشت، عمم بهم گفت در صورتی میدم بغلت که قول بدی تا آخر عمر نگی خواهر برادر😐 منم بهش گفتم منم اصلا دیگه نگاهش نمیکنم.😂
یه شب انقدر رو مغزشون راه رفتم، بابام گفت باشه سال دیگه خواهرت تو بغلته، خلاصه که الان ۱۵ سالمه و منتظرم خواهرم بغلم باشه.😢
اینم بگم همه ی بچه های تک فرزند از زمانی که متوجه فاجعه زندگیشون میشن یه ترس مشترک دارن😢اونم از دست دادن پدر و مادره😐😢😭 بخدا هیچ ظلمی بدتر از این نیست.😔
من به عنوان یک تک فرزند همیشه ترس از تنهایی دارم، از کارای هیجانی میترسم چون هیچ وقت نذاشتن من زمین بخورم. تو رو خدا اینطوری پاستوریزه بار نیارید فرزندان تونو، من الان برای ارتباط برقرار کردن با اجتماع مشکل دارم و بعضیا میگن اتفاقا تک فرزندا اعتماد بنفس بیشتری دادن باید اینو بگم که تا یه سنی آره ولی از اونجا به بعد همش کاذبه همش حبابه، تک فرزند ها یا آدم خودخواهی میشن و یا آدم بی اعتماد بنفس😔😐 تعادل فقط با وجود بچه های دیگه ایجاد میشه.
یادمه من با بقیه بچه ها به مشکل خوردم، مشاور مدرسمون گفتش چون تک فرزند بودی توانایی این که با اخلاق آدم های دیگه کنار بیای و بدونی چطور رفتار کنی نداری😔😒 و بچه هایی که توی خانواده پر جمعیت بدنیا میان اجتماعی ترن و با اخلاقای متفاوت آشنا میشن.👌
حالا هم از خدا و امامان معصوم میخواهم که بابام نظرش عوض بشه و یه خواهر و یه برادر بیارن برام😍البته اینم بگما پدر و مادرم آدمای خوبین فقط زیادی به حرف بقیه گوش میدن.
ان شاءالله بچه های تک فرزند جمعیتشون کم بشه و همه بچه ها طعم خواهر و برادر داشتن رو بچشن😍🤲🤲🤲🤲
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۲۶
#تک_فرزندی
#چند_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#دوتا_کافی_نیست
چقدر تجربه ی ۶۲۵ آشنا بود برام.
یاد کودکی خودم افتادم که همیشه در حسرت خواهر یا برادر بودم، اون وقت بچهها ی عمه ها و عموها کنار برادر و خواهرهاشون قشنگترین لحظه های کودکی و نوجوانی شون میگذروندن. حتی الانم که ازدواج کردن و خانم و آقایی شدن، بچه هاشون از نعمت عمه و خاله و عمو و دایی برخوردارن.
اما من چی...
یه گونی اسباب بازی و کاسه بشقاب و عروسک های مختلف که خودم براشون جای همه بودم. چشم باز میکردم، مشغول خاله بازی بودم تا شب که بین اونها بیهوش میشدم.
اما چه فایده؟
یه گونی اسباب بازی و عروسک فقط غمی بود روی غمهام که مشخص بشه چقدر تنهام، وگرنه اونهایی که چندتا بچه هستن احتیاج به این حجم از اسباب بازی ندارن که تاریخ مصرف هرکدوم نهایت یک روز بعد تکراری میشه، اونها کنار هم از لحظه هاشون لذت میبرن. بدو بدو میکنند، قایم باشک، لی لی، انواع مسابقه....
اما من همیشه خودم بودم و یه عروسک تو بغل. الحمدلله تبلت و بازی رایانه ای های الانم خبری نبود تهش یه آتاری بود و یه ساعت برنامه کودک بعد از ظهر.
تا اینکه خدا جواب اون همه دعاهای کودکانه ی منو داد و تو ده سالگی صاحب خواهر شدم. البته بیشتر براش مادر بودم تا دوتا خواهر همبازی...
بازم حسرت همبازی کودکی برام موند
تا اینکه تو ۱۸ سالگی خدا یه عروسک واقعی بهم داد بعدم نظر لطف خدا شامل حالم شدو عروسکها شدن ۵تا ...
الان که بازی بچه های خودمو میبینم تعجب میکنم از بازیهای کودکی خودم، گاهی بهشون میگم یه کم بازی نشستنی بکنید، یه کم خاله بازی، من وقتی قد شما بودم صبح تا شب خاله بازی میکردم، اما میگن ما بلد نیستیم.
نهایت بازی نشستنی شون مدلهای مختلف لگو و بازیهای اختراعی خودشون اونم ته تهش ده دقیقه یه ربع، آخرش یکی میگه حوصلم سر رفت، پاشید بریم، همه رو بلند میکنه...
بعدم برای اینکه حوصلشون سر جاش بیاد مفصل همدیگر و سیر کتک میکنن 😬😁 ظاهرش بده ولی باطنش عالیه چون مثل ما تک فرزندها تا یه صدای داد بشنون، یا یکی یکم ناملایم باهاشون حرف بزنه، سریع فشارشون نمیفته و برن زیر سرم برعکس وایمیستن حقشون میگیرن حالا یا با جیغ و داد و گریه یا کاراته رفتن رو سر کله طرف...
وقتی ناراحت هستن میشن مثل دوتا گنجشک باهم جیک جیک میکنن، وقتی شاد هستن همه باهم خوشحالی میکنن...
تولد یکی شون که باشه باهم قرار میذارن و یواشکی براش کاردستی درست میکنند یا نقاشی میکشن، تازگیها پول هاشون رو روهم میذارن و هدیه میخرن، هر چند هنوز کامل عقل رس نشدن و بعد از اولین کل کل میگن هدیه مون پس بده، خودمون خریدیم🤦🏻♀️🤣
تازه کلی هم ناراضی هستن چرا ما دخترخاله و پسرخاله نداریم، چرا خاله ازدواج نمیکنه، بچهها ش دیگه بدردمون نمیخورن، چرا مامان داداش نداری ما دایی داشته باشیم! الان بیاد خونه مون؟ ببرتمون بیرون. تولدمون کادو بده. خوش بحال پسر عمه مون که دایی داره. باهاش بازی میکنن، پسر دایی و دختر دایی داره تو وسطی یار هم میشن.
یه جوری مظلومانه این غم نامه رو میخونن انگار سالهای سال ما اجاق کور بودیم و یدونه بچه ان. انگار نه انگار، پدرشون، همون دایی پسرعمه جان هست و با خود همین جقله ها وسطی بازی می کنه. 😂
خلاصه فقط میتونم دعا کنم بحق این روزهای قشنگ تا میلاد حضرت زهرا سلام الله خدا دامن همه ی مادرهای مسلمان رو به داشتن چندتا جوجه قدونیم قدِ سالم و صالح سبز کنه و هیچ بچه ای تو تنهایی خودش بزرگ نشه.
الهی آمین.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من متولد ۶۳ هستم و همسرم متولد ۵۸، سال ۸۶ ازدواج کردیم، ازدواجمون ساده بود و کم خرج و اسلامی و خدا پسند، در همه کارها خدا رو در نظر میگرفتیم ولی برای فرزند آوری در حق خودمون ظلم کردیم.
۵ سال اول ازدواج در اتاقی در منزل پدر شوهرم ساکن بودیم که متاسفانه زندگی با خانواده همسر باعث شد که فکر بچه دار شدن تا زمانی که در خونه اونها هستم رو از ذهنم خارج کنم.
اون زمان هم تبلیغات فرزند کم؛ خیلی زیاد بود از دکتر گرفته تا مراکز بهداشت و اطرافیان، مادر شوهرم هم مدام میگفت که شما فعلا باید با ما زندگی کنید و وقت برای بچه زیاده ، من هم درس میخوندم و هم زمان تمام کارهای خونه مادر شوهر روی دوش من بود.
متاسفانه آگاه نبودم که عواقب دیر بچه دارشدن چقدر جبران ناپذیره، مادرشوهرم هم میگفت حالا وقت هست به درست ادامه بده و برو سرکار، زنی که کار کنه میتونه کمک خرج همسرش باشه؛ و مدام میگفت که حوصله بچه رو نداره توی این خونه!!!!!
بعد از ۵ سال همچنان اشتباه پشت اشتباه طبقه بالای خونه مادرشوهر رو ساختیم و مثلا مستقل شدیم و تازه بعد از گذشت ۶ سال از زندگی مشترک اقدام به بارداری کردم ولی بعد از ۸ ماه خبری نشد ؛
به پزشک مراجعه کردم و در همون آزمایش های اولیه مشخص شد که من و همسرم هر دو دچار مشکل ناباروری شدیم!!! و اون موقع فهمیدم که با دادن اختیارم دست دیگران با خودم و زندگیم چکار کردم!!!😔😔
دیگه معطل نکردیم با ناراحتی از ظلمی که در حق خودمون کردیم از شهرستان دور خودمون مراجعه کردیم به مرکز رویان تهران و گفتن باید میکرو انجام بدید و احتمال باروری طبیعی تون بسیار پایین هستش و امیدی نیست.
با هزینه بسیار بالا و رفت وآمد زیاد و توسل به اهل بیت بعداز گذشت یکسال باردار شدم به صورت استراحت مطلق در ۹ ماه بارداری ؛با ویار شدید؛☹️
هیچوقت اون روزای تلخ که آمیخته با امیدی شیرین بود رو فراموش نمیکنم، بالاخره بعد تحمل سختی ها دخترم به دنیا اومد و رنگ و لعاب قشنگی به زندگی ما داد.
الان دخترم ۱۰ ساله هستش و خیلی برای داشتن خواهر و برادر بی تابی میکنه و حتی بعضی شبا گریه میکنه...
هیچ وقت اختیار فرزند آوری تون رو به کسای دیگه نسپارید، فقط خودتون تصمیم بگیرید و مثل من آینده خودتون و فرزندتون رو خراب نکنید. چون بعضی آدمها زندگی آدم رو تباه میکنن و بعدا هم هیچ مسئولیتی رو به عهده نمیگیرن...
برام دعا کنید که من هم بتونم لااقل یکبار دیگه مادر بشم و نوزاد سالمی رو در آغوشم حس کنم این بزرگترین خواسته من از پروردگار عالم هستش چون بنظرم هیچ وقت دیر نیست؛
برای دخترم دعا کنید که به آرزوش برسه و خواهر یا برادری داشته باشه و به قول خودش دیگه تنها نباشه.
#ناباروری
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#حرف_مردم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۲۰
#فرزندآوری_به_وقت
#مادری
#رزاقیت_خداوند
#تک_فرزندی
متولد ۶۶ هستم. فوق لیسانس کامپیوتر، من عاشق درس خوندن و تدریس بودم و با وجود اینکه خواستگاران زیاد داشتم و مادرم برای ازدواج بهم اصرار داشت، اصلا به فکر ازدواج نبودم و میخواستم دکتری قبول بشم بعد، پدرم هم موافق نظر من بود.
ترم سه ارشد دانشگاه تهران بودم و همزمان چندجا کلاس خصوصی کامپیوتر داشتم، تو موسسه آموزش عالی تدریس میکردم، کلاس حوزه میرفتم، تو مسجد تفسیر قرآن برای بچه ها و خانمهای همسایه داشتم، با دوستام کلاسهای مختلف هنری و کامپیوتر میرفتم، پارک، سینما. کل هفته ام رو مشغول بودم و خیلی خوش و پرانرژی و شاد بودم.
که از طریق دوستم با همسرم آشنا شدم همسرم دانشجوی دکتری در تهران بودن، سال ۹۳ عقد کردیم و بعد یه دوره سخت در عقد، سال ۹۵ ازدواج کردیم و از شهرم راهی تهران برای زندگی شدم.
دوری از خانواده ها و غربت، حذف شدن یکباره همه کارها و مشغولیاتم و خانه دارشدن، دنبال کار گشتن و کار متناسب با روحیات من پیدا نکردن در تهران، دوری از شهر و دوستان و تعلقاتم، انتقال از خانه بزرگ ویلایی پدرم به آپارتمان ۴۷ متری اجاره ای همسرم، اختلافات با همسرم، وابستگی زیاد همسرم به خانوادش و دخالت زیاد در زندگیمون، مشکلات مالی، همه و همه باعث شد من افسردگی بگیرم و چندسال اول زندگی ما در تنش و دعوا بگذره.
با وجود اینکه من موافق فرزندآوری بودم ولی همسرم (چون دانشجو بود و درآمد چندانی نداشت و تو خرج خودمون و اجاره خونه مون هم مونده بودیم، خانوادش موافق نبودن و اجازه نمیدادن بچه دار بشیم و اختلافاتمون) موافقت نمیکرد تا اینکه در سال ۹۸ خداخواسته دخترم رو باردار شدم، بارداری و زایمانم سخت بود، در غربالگری سندرم داون تشخیص دادن و تا روز آخر بارداری به من استرس زیادی وارد شد، در غربت بودم و تنها، همسرم هم صبح زود میرفت سرکار تا ۹ شب، ولی خداروشکر با حمایت و محبتهای بی دریغ خانوادم همه گذشت و الان دختری سالم و شیرین و باهوش و خوش زبان دارم که همه خصوصا همسرم عاشقشن.
از قدم دخترم همسرم استخدام شد، وضع مالیمون بهتر شد، ماشین خریدیم، خانه بزرگتر دوخوابه اجاره کردیم و تنش هامون کمتر شد الحمدلله.
سال ۱۴۰۰ دوباره خداخواسته باردار شدم ولی با وجود تشکیل قلب، به دلیل ناشناخته، ایست قلبی کرد و جنین عزیزم حدود ۴۰ روز در رحمم مرده بود و من چون همه حالتهای بارداری و حتی ویار رو داشتم نفهمیده بودم و برای سونوی ۱۳ هفته که رفتم گفتن جنین در ۸ هفته رشدش متوقف شده و من باید هرچه زودتر کورتاژ بشم که رحمم عفونت نکنه، دلم اصلا به سقط راضی نمیشد و میگفتم شاید اشتباه شده باشه. متاسفانه سونوهای مجدد هم تایید کردن و به ناچار بیمارستان بستری شدم و با سختی و درد و رنج زیاد، سقط کردم. در شرایطی که همسرم در ماموریت کاری بودن و تماس هم نمی تونستن با من بگیرن.
چندماه شرایط روحیم بد بود ولی اینم گذشت و دوباره خداروشکر به عشق دخترم سرپا شدم.
زمستان سال ۱۴۰۱ با امیدواری زیاد، دعا و نذر، کلی چکاب قبل بارداری و رعایت احکام انعقاد نطفه، باز باردار شدم ولی این سری هم لایق مادری نبودم و رشد جنینم عقب بود و از اول دکترم گفت که احتمال زیاد اینم سقط بشه، متاسفانه قلب تشکیل نشد و با درد شدید در منزل و در آخر کورتاژ در بیمارستان، جنینم رو از دست دادم.
و من الان موندم با یک افسردگی حاد، جسم و روح و روان و اعصاب خراب، ناامیدی زیاد، زمان کم برای فرزندآوری با توجه به سنم، ترس شدید از بارداری مجدد، تنش و اختلاف مجدد با همسر، اجاره نشینی و سختیهاش، خانواده همسری که مدام اذیتم میکنن و ...
تنها امیدم به ادامه زندگی دخترم هست.
کاش پایان داستان زندگی من هم، مثل بقیه دوستان به شادی ختم میشد.
دعا کنید برام که خیلی محتاجم. دعا کنید که در امتحانهای الهی سربلند بشم و دوباره خداوند من را لایق مادری بدونه و بتونم نوزادی رو در آغوش بکشم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
برادرم و همسرش تقریباً ۲۳ سال پیش با هم ازدواج کردند و خداوند دختر قشنگ و مهربانی رو به اونها عطا کرد.👧💞
برادرم اعتیاد داشت و متأسفانه علی رغم تلاش های خانواده نتوانست از راهی که پیش گرفته برگرده و زندگی رو به کام همه ما تلخ کرد.🔥
در نهایت همسرش بعد از بیست سال زندگی پر فراز و نشیب مجبور به طلاق شدن.💔
برادر زاده ی عزیزم یکسال بعد از طلاق پدر و مادرش ازدواج کرد. اما گویا خداوند تقدیر دیگری برایمان در نظر داشت.........
در آخرین روز دی ماه سال گذشته به صورت ناگهانی برادر زاده نازنینم در حالی که فقط ۲۱ سال داشت با ایست قلبی از کنارمون پر کشید و آسمانی شد.😭
و الان ما موندیم و یک دنیا حسرت و آه،
ما موندیم و یک مادر دلشکسته که دلخوشی نداره، نه همسری که حمایتش کنه،نه فرزند دیگری که بخواد دلخوش بشه به وجودش😭
و روزی هزاران بار آه و افسوس که ایکاش فرزند دیگری داشتن تا مرحمی میشد برای قلب داغدار مادرش و همه ما که از رفتنش میسوزیم.
خواستم به اعضای کانال دو تا کافی نیست بگم که حتی اگر کسی شرایطی مثل برادر من داره واقعاً نباید به داشتن یک فرزند اکتفا کنه، ان شاء الله که هیچ بنده ای به این شکل امتحان نشه اما ما بی خبریم از تقدیر و قسمتی که خداوند برایمان رقم میزند.
کاش همان ها که به همسر برادرم میگفتن اشتباه نکنی و دوباره باردار بشی و حتی میگفتن این یک بچه را هم نباید میاوردی، الان بیان و بگن با داغ تنهایی و نبودن فرزند چکار کنه تا دلش آروم بگیره😔
از همه اعضای کانال میخوام برای همه به خصوص برای آرامش دل این مادر دعا کنند و از خدا بخواهند که زندگی خوب و پر از آرامش نصیبش کنه و فرزندان دیگری رو قسمت این مادر کنه.🤲
و با یک صلوات روح دختر آسمانی ما رو هم شاد کنند.❤️
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#مشیت_الهی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_عباسی_ولدی
بهتر نیست بچه یه دونه باشه یا حداقل فاصله سنی بینشون زیاد باشه تا با هم دعوا نکنن و بهشون ظلم نشه؟
ما نمیخوایم بگیم هر دعوایی که بین بچّهها اتفاق میافته خوبه، ولی در کل، رقابتی که بین بچّهها تو خونوادههای پُرجمعیت وجود داره، یه آموزش کارگاهی برا یاد گرفتن تعاملات اجتماعیه.
بچّهها وقتی با هم دعوا میکنن، یاد میگیرن که چطور حقّشون رو بگیرن، البته همین دعواهای معمولی.
ما بزرگترا هم وقتی بچّه بودیم، با برادر و خواهرامون دعوا داشتیم؛ امّا حالا حوصلهمون کم شده و تحمّل دعوای بچّههای خودمون رو هم نداریم.
یکی از حُسنهای دعواهای طبیعی، اینه که بچّهها با خشونت و تندی به صورت طبیعی آشنا میشن و وقتی تو جامعه با برخوردهای خشن مواجه میشن، به این راحتی عقب نمیکشن.
این دعواها، مثل واکسن میمونه. واکسن، میکروب ضعیف شدهایه که بدن با اون مبارزه میکنه تا اگه میکروب حقیقی وارد بدن شد، بتونه به راحتی با اون مبارزه کنه.
خیلی از تکفرزندها، توی رقابتهای اجتماعی به شدّت آسیبپذیر و کمتحمّلن، چون که اونها تو زندگیشون، نه تنها رقابت نکردن بلکه همیشه بدون اینکه زحمتی بکشن، در کانون توجّهات بودن.
📚ایران جوان بمان
#چند_فرزندی
#تک_فرزندی
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#مخالفت_همسر
من سال ۸۴ در سن ۱۷ سالگی عقد کردم و در عید ۸۵ عروسی کردیم و زندگیمونو از طبقه اول خونه پدریم که در اختیار ما گذاشتن شروع کردیم که کرایه هم نمی دادیم.
شوهرم خیاط هستن و مذهبی. شش ماه بعد عروسی خدا خواسته باردار شدم و خرداد ۸۶ دخترم به زندگیمون روشنایی داد. دو سال شیردهی رو انجام دادم و بعد از چند ماهی که دخترم از شیر گرفتم، مادرم مدام به من، گوش زد میکرد که برای بچه دوم اقدام کنید تا اینجا هستین ما کمک حالتون هستیم و فاصله سنی بچه ها کم باشه بهتره و من هم چون کار خاصی نداشم موافق بودم و به شدت از مادری لذت میبردم و عاشق بچه زیاد اما ...
اما همسرم اصلا و اصلا موافق بچه دوم و سوم نبودن ... تا جایی که زیر بار اقدام برای فرزندآوری نرفتن. حتی مادرم با خود همسرم صحبت کرد ولی زیر بار نرفتن که نرفتن .... به بهانه اینکه ما خانه نداریم و وضعیت مالی خوبی نداریم و غیره...
در صورتی که هرچی به اون روزها فکر میکنم جز نعمت و برکت و خوشی دور هم چیزی یادم نمیاد، سختی خاصی نداشتیم فقط حقوق کارگری که میگذشت به هر حال ...
از لحاظ خورد و خوراکم که خانوادهامون واقعا خیییلی کمک بودن همیشه.... ما ۹ سال منزل پدرم نشستیم و تو این مدت خانه دار شدیم و به خانه خودمونیم رفتیم ....
حالا دوری من از خانواده و مدرسه رفتن دخترم و تنهایی خیییلی بهم فشار روحی وارد کرد ...و به همسرم گفتم که روزها تنها هستم و خیلی عذاب میکشم و ایشون راضی شدن برای اقدام به بارداری ......ولی 😔😔
چی بگم که الان هنوز که هنوزه باردار نشدم. من در سن ۳۶ سالگی هنوز موفق به بارداری نشدم 😭 و همیشه غصه دارم از این بابت ......
کلی مریضی زنان کشیدم ولی کلا دیگه بچه دار نشدم ... الان که به گذشته فکر میکنم به خودم میگم که چرا من بیشتر اصرار نکردم. چرا همیشه با حرف های همسرم کوتاه می آمدم. چرا من اونو تحت تاثیر قرار نمیدادم. چرا خدا نمیخواد که ما بچه دیگه ای داشته باشیم و خییلی چرا های دیگه 😔😔
همیشه تو خونه هستم و خودم فقط میدونم که دارم افسردگی میگیرم. و هر وقت به دخترای فامیل میگم فاصله نندازید و اقدام کنید، همه خودمو مسخره میکنن که تو چرا باید چنین حرفی بزنی...
ولی واقعا میگم اگه عقل الان رو داشتم حتما حتما حتما اون موقع بیشتر تلاش میکردم برای فرزندآوری ...
الان از طرفی دوست دارم بچه دار بشم از طرفی با یه دختر ١۵ ساله، خانه منظم، زندگی آروم و مرتب به این فکر میکنم که آیا من میتونم مادر خوبی برای یه بچه دیگه باشم؟ آیا میتونیم با یه بچه دیگه کنار بیام؟ یا نه ....
ولی برای منم دعا کنید که خداوند دوباره به ما هم نعمت فرزند دوباره رو بده انشالله 😊
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
من چند وقتی هست که دارم کانال شما رو دنبال میکنم... از بعضی پیام ها واقعا دلگرم میشم. بعضی ها هم درس های به من داده. من سی سالم هست و یک دختر هفت ساله دارم.
از همون اول هم شوهرم مخالف بچه بود. انقدر که گفتم بچه بیاریم بیاریم. اصلا قبول نمیکرد بالاخره با ترفند زنانه💪😜 بعد از دوسال ،که به این زودی حامله نمیشم خدا خواست من باردار شدم ولی شوهرم 😠🤬
آخه کار شوهرم مشخص نبود و بخاطر همین راضی نبود، میگفت بذار کارم درست بشه، بعد بچه دار بشیم. حالا من دیگه حامله شده بودم خداروشکر.
با حال خیلی بد زایمان کردم😭 بالاخره دخترم به دنیا اومد، هم من دردامو فراموش کردم و هم دیگه باباش تازه فهمید بچه چیه 🥰🤩
بعد از بچه ی اول خودش که کلا هم بچه زیاد دوست نداشت و اطرافیان هم که یکسره به من گفتن بچه میخوای چیکار؟ یه دونه بسه!! ذهن مارو کلا شستوشو دادن و ما گفتیم بله یه دونه بچه بسه، من کار هم میکردم البته، هم توی خونه، هم آنلاین، ولی الان دیگه کار نمیکنم .
خیلی سرمایه م رو از دست دادم و دیگه شروع نکردم سپردم به خدا . بعد از این قضیه به شوهرم گفتم که بیا و یه بچه دیگه بیاریم، شوهرم میگه اصلا. از اون موقع هم که کانال شما رو دارم و پیام های قشنگ رو میخونم، دوست دارم خدا یه دسته گل دیگه هم بهم بده. بعضی ها سه تا، چهار تا میبینم، چقدر با ذوق تعریف میکنن.
دخترم از بس که تنها بوده، هم خیلی کم اعتماد به نفس داره، هم کم حرفه، بخاطر همین میگم بخاطر تنها بودنش هست. هر کاری میکنم راضی نمیشه.
دخترم خیلی دوست داره که من یه داداش براش بیارم انشالله که تنها نباشه. البته که خیلی تنها بوده ...
هرکی پیام منو میخونه، برای ما هم دعا کنه که همسرم راضی بشه. بالاخره هم یه دونه بچه واقعا ظلم هست به خود بچه، همش میگه بذار ماشین بخریم، اینو بخریم و اونو بخریم. میگم روزی هرکسی دست خداست.
ما خودمون سه تا بچه هستیم. از همون اول دوست داشتم که سه تا بچه داشته باشم ولی خب همسرم راضی نیست.
انشالله که خدا هم به ما اولادی سالم و صالح عطا کنه نسل شیعه امام زمانی هم زیاد بشه، چه بهتر که دوقلو🥰.
هم برای بی بچه ها، هم برای ماها که یه دونه دسته گل داریم که انشالله به خیر ❤️ همسرم راضی بشه به همین زودی انشالله 🤲....
❤️اللهم عجل لولیک فرج ❤️
#تک_فرزندی
#مخالفت_همسر
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۸۹۲
#فرزندآوری
#تک_فرزندی
#فاصله_سنی_بین_فرزندان
از پنج سالگی دائم بهونه گیری میکردم برای خواهر برادر داشتن، البته خواهر داشتن چون عاشق دختر بودم و هستم😅😍
اما مامانم به خاطر شرایط کاری که داشن و مشکلاتی که تو خانوادمون بود حاضر به اقدام بارداری دوم نبود.
و همیشه هم بهم میگفت اگه من یه بچه دیگه بیارم، دیگه به تو توجه نمیکنم. برات لباس نمیخرم و کلی از اون بهونه هایی که رو اعصاب بچه تاثیر داره... 😑😂
و یا حتی میگفت اگه آدم ۲تا بچه بیاره میمیره😂 خب بیچاره حقم داشت واقعا ما اون موقع شرایط زندگی خوبی نداشتیم از لحاظ عشق و محبت تو خانواده
یادمه یکی از دوستاش اومده بود محل کار مامانم برای انجام کارش، به حرفش گرفتم با اینکه ۵ سالم بود، بلبل زبون و به قول گفتنی ها قرتی بودم😁
گفتم خاله چند تا بچه داری؟
گفت ۳تا
گفتم تو نمردی این همه بچه آوردی؟! 😂
به خاطر حرفی که مامانم بهم زده بود، این حرف شده بود ملکه ذهنم که مامانم برا این موضوع برام خواهر برادر نمیاره.
خلاصه گذشت و گذشت که پارسال زن عموم دومین پسرش رو دنیا آور شد😍
انقدر که ذوق داشتم و خوشحال بودم، شده بودم تو بیمارستان همراش😊
حتی خواهرش هم که دکتر اطفال بود، اومده بود اما میترسید بچه رو بغل بگیره تا زن عموم شیرش بده، من با تموم جراتی که داشتم، گفتم خانم پرستار بچه رو بدید من
گفت چی؟؟ تو مگه میتونی؟؟ نه بابا من میترسم. زن عموم با اون حال بد و رنگ پریدگیش یه لبحند ملیحی به پرستار زد و گفت بده بهش، کارشو بلده🙂
منم سینه سپر کردم با کلی دل و جرات برای اولین بار امیرعلی رو بغل گرفتم😍
اول بوش کردم و بعد بردمش و تا شیر بخوره
گذشت و گذشت تا آقا امیرعلی خان شد یک سالش و مدام عین یه وابستگی که مادر به بچه داره قفل شده بود به من
گاهی اوقات زن عموم تماس میگرفت بیا خونه مون این شب نمیتونه بخوابه همش بهونه میگیره و عکس تو رو نشونم میده🥲 خلاصه گذشت و پسر عموم رفت مهد و کم کم وابستگیش بهم کمتر شد.
از زمانی که امیرعلی دنیا اومد، من تنهاییم رو بیشتر احساس میکردم با اینکه به قول بقیه دیگه ۱۷ سالم بود و خانمی شده بودم برا خودم اما باز دلم بچه میخواست که خواهر و برادر برای خودِ خودم🥲
باز با این حال بعد این همه سال به مامانم اصرار میکردم و بهش میگفتم، میدیدم فایده نداره و مامان داره محل کارشو توسعه میده و محاله که به فکر بچه دوم باشه
شروع کردم به چله زیارت عاشورا، نیت میکردم مامانم راضی بشه به یه بچه سالم و صالح دامنشو سبز کنه🌱 تو نمازم هم دعای مامانم برای بارداری به هیچ عنوان فراموش نمیشد.
یه ۲،۳ماهی گذشت دیدم مامانم علائم خاص بارداری داره، چون این همه سال نبود. باورم نمیشد که دارم حقیقت رو میبینم😍😍 بله مامانم باردار شده بود بعد از حدود ۱۸ سال😍😍😍
وقتی بی بی چک مثبتش رو دیدم از ذوق گریه امانم نمیداد.😭
ساعت ۱۰ و نیم شب بود که فهمیدم و بلافاصله رفتم به نماز ایستادم و نماز شکر خوندم و مامانمم گفت همش به خاطر دعای تو بود، به خاطر دل تو بود.🥲
از فردا اون روز با مامانم عهد کرده بودم که دست به سیاه و سفید نزنه، هر چند مامانم قبل از بارداریش هم به خاطر شاغلش بودنش، تموم تمیزکاری خونه و گاهی اوقات پختن غذا با من بود.
حالا که باردار شد، اصلا و ابدا نمیذاشتم و نمیذارم کاری کنه اما بعضی وقتا دلش راضی نمیشه و وقتی من مدرسه هستم، ناهار میپزه😬
از همون ۴ ماهگی داداشم وقتی جنسیتشو نمیدونستیم از ذوق زیاد براش خرید کرده بودیم و تا ۶ ماهگیش خریدا تکمیل شده بود و انگار هم میدونستیم که پسره بیشتر وسایلشو آبی یخی میخریدیم😁 از جا پستونکی بگیر تاااا لحاف تشکشو خریده بودیم.
دقیقا از ۴ ماهگی با تو دلی مامانم حرف میزدم، چون شنیدم یه جایی که وقتی با جنین صحبت کنی وقتی دنیا اومد با صدات آروم میشه و براش آرامش داره🙂
خیلی از وقتا وقتی دلم از عالم و آدم گرفتست، باهاش حرف میزنم و گاهی اوقات گریم میگیره و اونم شروع میکنه به ورجه ورجه کردن🥰😍
بلافاصله تا لب باز میکنم به حرف زدن باهاش لگد میزنه و به قول مامانم که از الان که به دنیا نیومده خیلی دوست داره چه برسه دنیا بیاد😁 و منم که ذوق میکنم و غش و ضعف میرم براش😘
الان مامانم ۴۰ سالشه و تو ماه هشتم بارداری هست و یکم تو دلی اذیتش میکنه و انگاری که عجله داره یه چند روزی هست مامانم آمپول زده برای تشکیل زودتر ریه بچه که اگر زودتر دنیا اومد مشکلی نباشه.
اما ان شاءالله که به وقت خودش دنیا بیاد و مشکلی نداشته باشه و سالم باشه ازتون خواهش میکنم برای سلامتی تو راهیمون دعا کنید🙏🏻🙏🏻
و اینکه این رو هم از طرف من به یاد داشته باشید که سعی کنید تو زمان مناسب و فاصله سنی کم بچه بیارید که مثل من بچه اولتون انقدر تنهایی و انتظار نکشه.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ التماس دعا...
#مادری
#فرزندآوری
#رویای_مادری
#تک_فرزندی
#التماس_دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
📌نمی بخشم...
#تک_فرزندی
#حرف_مردم
#التماس_دعا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#تجربه_من #تبعات_کم_فرزندی #دوتا_کافی_نیست #فرزندآوری #قسمت_اول من فقط یه برادر دارم با فاصله ی
.
#پیام_مخاطبین
درباره تجربه ای که در مورد تبعات کم فرزندی توی کانال فرستادین، میخواستم بگم که با تماااااااام وجوووود درک میکنم این خانم محترم رو😔
من هم متاسفانه خواهر و برادری ندارم و از بچگی چه شبهایی که تا دیر وقت گریه کردم و از خدا خواستم که تنهایی هام تموم بشه اما نشد.
الانم ازدواج کردم و با دوتا بچه شهر دیگه ای زندگی میکنم و هر لحظه تحت فشار خیییییلی زیادی از طرف خانوادم هستم و این حال روحی منو به شدت داغون کرده و از زندگی خودم زده شدم و متاسفانه دودش تو چشم بچه هام میره چون فقط زورم به اون طفل معصوم ها میرسه.
همسرم اوایل ازدواج چون تو یک خانواده پرجمعیت بود، میگفت بچه فقط ۲ تا
اما وقتی این همه مشکلات رو که گاهی خودش رو هم تحت فشار قرار میداد، دید نظرش عوض شد.
همسرم سال ها تلاش کرده و تحت آموزش ها و آزمون های زیادی قرار گرفته تا بتونه به اون هدفی که داره و شغلی که مورد علاقش هست، برسه و پدر و مادر من آرزو دارن که تو آزمونش قبول نشه و ما زودتر برگردیم پیش شون 😭
این خیلی برام دردآوره که اونا این همه اذیت های ما و تلاش های همسرم رو نبینن و فقط به فکر تنهایی خودشون باشن و حتی به ما پیشنهاد بدن که همه چیز رو نصفه و نیمه رها کنیم برگردیم.
همسرم به خاطر تلاش هایی که این سال ها کرده تو ۳۰ سالگی دچار بیماری فشار خون بالا شده و از خیلی علایقش گذشته و این دیده نشدنه هر دوی ما رو آزار میده
تو رو خدااااااا به خانومایی که فکر میکنن با تعداد کم بچه ها دارن در حقشون لطف میکنن بگین تک بچه یا دو بچه داشتن یک جنایته در حق فرزندشون. تو رو خدا فقط همین روزای خوشی الان رو نبینید، کمی آینده نگر باشین...
من الان علاوه بر فشاری که از طرف خانوادم متحمل میشم، این تنهایی و بی کسی هم داره اذیتم میکنه.
حیف و صد حیف که نمیتونم بیشتر از این مشکلاتم رو باز کنم. 😔
#کم_فرزندی
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
«دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۸۸
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
#تبعات_کم_فرزندی
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
من متولد ۶۴ هستم و تک فرزندم، لیسانس آی تی دارم و در حال حاضر تدریس میکنم.
من سال ۹۲ در سن ۲۸ سالگی ازدواج کردم تازه مادرم راضی نبودن و میگفتن تو که خونه داری، ماشین داری، پول داری، ازدواج نکن و کنار ما بمون...
بالاخره ازدواج کردم. دوران عقد نسبتا سختی داشتم، همسرم فقط شبهای جمعه میومدن خونه مون،مامانم باهاشون خوش رفتار بودن ولی وقتی میرفتن میگفتن خداروشکر که رفت، همه ش میگفتن همسرت برای من مثل حوو هست😔
با اینکه هیچ مشکل مالی نداشتیم نمی ذاشتن بریم سر زندگیمون و مادرم میگفتن تو عقد بمونید فعلا، بعد از ۲ سال ونیم عروسی کردیم و رفتیم خونه خودمون...
همسرم ۷ صبح میرفتن سرکار، مامانم دقیقا چند دقیقه بعدش زنگ میزدن و با تشر میگفتن تو هنوز تو خونه ای؟ هنوز راه نیفتادی بیای خونه ما؟
چه روزگار سختی بود، با خودشون نمیگفتن شاید کاری داشته باشه، شاید خسته باشه و... اون موقع سرکار نمیرفتم.
من شبها تا ساعت۲,۳ کارهامو انجام میدادم و ناهار و شامم درست میکردم که همسرم صداشون درنیاد...
گذشت و من باردار شدم و همین بچه ها باعث نجات من شدن، دوتا دختر۷ساله و ۴.۵ساله دارم. کم کم دیرتر میرفتم خونه مامانم به بهونه خواب بچه ها و...
مامانم که دیسک کمر دارن،رگ سیاتیک و دیابت و کم بینایی و اعصاب خراب...
پدرم ورزشکار و سالم بودن که پارسال رفتن چکاپ کلی، گفتن پولیپ روده داری باید سریع بردارین، با عجله کاراشونو انجام دادن و ۲۷ دی عمل شدن، بعد از ۹ روز عفونت کرد بدنشون و ۱۳ بار رفتن اتاق عمل و شستشو و بیرون کشیدن عفونتها، بعدشم خونریزی مثانه به مدت۳ماه که برای اونم ۴ بار رفتن اتاق عمل، الان دو هفته است که از بیمارستان مرخص شدن، نزدیک ۵ماه خورده ای بیمارستان بودن، نمیدونید چقدر سخت بمن و همسرم گذشت.
صبح ساعت ۶ونیم بیدار میشدم. و دخترمو میبردم مدرسه، سریع میرفتم بیمارستان صبحانه پدرمو میدادم، دوباره مدرسه خودم تا ظهر، ظهر دخترمو میبردم خونه مامانم، ناهار و نماز،سریع میرفتم بیمارستان تا ۱۱,۱۲شب که برمیگشتم خونه و خدا حفظ کنه همسرم رو، ایشون تا صبح ساعت ۶ میرفتن کنار پدرم،کاری که خیلی از پسرها برای والدینشان انجام نمیدن...
تازه ۱۲ شب که می رسیدم تا ۱,۲ مشقا و درسهای دخترم رسیدگی میکردم و تازه ساعت ۲ هردوتامون میخوابیدیم، طفلک دخترمم خیلی اذیت شد.
الآنم که تابستانه هر روز صبح تا بیدار میشیم میرم خونه مامانم و کارهای خونه مامانم و رسیدگی به پدرم، پدرم بنده خدا ۴۰ کیلوکم کردن و دیگه حتی نمیتونن راه برن، تصمیم گرفتم از امسال نرم مدرسه چون فشار زیادی رو باید تحمل کنم.
اگر ما چندتابچه بودیم، کارها تقسیم میشد و به من این همه فشار وارد نمیشد، پدرمادرم اینقدر تنهایی نمی کشیدن و غصه نمیخوردن...
بچه های منم دور و برشون با خاله و دایی و بچه هاشون پر بود، دخترای من فقط دوتا عمه دارن و یک دخترعمه...
امیدوارم روزی برسه که هیچ بچه ای طعم تلخ تنهایی رو مثل ما تک فرزند ها نچشه، امیدوارم پدرمادرها توکل شون رو بیشتر کنن و برای فرزندانشان همبازی هایی از رگ وخون خودشون بیارن و همواره نگران تربیت و اقتصاد نباشن...
این گوشه کوچکی از سختی های تک فرزند ها و پدرمادرشون هست. اینکه چه فشار روانی رو متحمل میشن و این فشارها چقدر روی زندگی مشترک و فرزندان شون تاثیر میذاره...
التماس دعا دارم تو این شبهای عزیز از شما دوستان خوبم برای شفای تمام بیماران، همچنین پدرمادرم😔
«دوتا کافی نیست»| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۹۰
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تبعات_کم_فرزندی
#تک_فرزندی
در رابطه با فرزند کم، بنده هم تک بچه بودم و خیلی برام سخت گذشت. واقعا پیشنهاد نمیکنم به هیچ خانواده ای که یک فرزند داشته باشند،مگر اینکه بچه دار نشوند.
توقعات خیلی زیادی ازم داشتند، کودکی پر فراز و نشیبی داشتم شاید الان یه نفر نگاه کنه به زندگیم بگه خیلی پیشرفت کردی و همش بخاطر والدینت هست و بعضی وقتا خودم هم سخت گیری هاشونو به جا میدونستم ولی زمان بلوغ بنده سخت ترین دوران بود.
بخاطر شرایط جامعه، با اینکه من حافظ قرآن هستم و خانواده مذهبی ای هستیم، ولی افکار مسموم اطرافیان و حساسیت های والدینم خیلی بهم سخت گذشت.
تهمتهای زیادی از طرف مادرم شنیدم، بی احترامی و شک هایی که هیچ دختری نمیتونه تحمل کنه، گاهی میگفتم اگر دو نفر بودیم لااقل شاید اینقدر حساسیت وجود نداشت و زندگی راحت تر و الان رابطه بهتری با مادرم داشتم.
زمانی که سرکار میرفتم، مدام تماس میگرفتن یا حتی دم در محل کارم منتظر بودن ببینن چکار میکنم، حساسیت زیاد، به حدی که من کارمو رها میکردم. حتی شماره مدیر اون بخشی که باهاشون کار میکردم رو میگرفتن و اگه تماسی جواب نمیدادم سریعا با ایشون تماس میگرفتن.
ساعت های رفت و آمد من همیشه کنترل میشد، حتی اگه میگفتم ترافیک بوده، هر زمان میتونستن همون مسیر رو انتخاب میکردن تا ثابت کنن من دروغ گفتم و ترافیکی وجود نداشته😐
گذشت تا ایام کرونا و افزایش این حساسیت ها به دلیل آنلاین بودن کلاس های دانشگاهی، (من رشته عمران میخوندم و اکثر همکلاسی ها و اساتیدم مرد بودن)
دوران به شدت سختی بود و دوران امتحانات من کابوس بود، در حدی که من تو دوره کرونا به شدت افسردگی گرفتم. افت شدید نمرات پیدا کردم و خیلی ناراحت کننده بود برام.
حتی زمانی که میخواستم برم کتابخونه برای مطالعه، دائم رفت و آمد میکردن به کتابخونه که ببینن من مطالعه میکنم یا نه و...😅
به علت اینکه خانواده خوبی داشتیم و سر شناس بودن توی شهرمون، خواستگارهای زیادی داشتم، هر کدوم که خودشون تصمیم میگرفتن باید میومد و باید قبول میکردم، اگر یک خواستگاری برام میومد و منطقی رد میکردم و میدونستم به درد من نمیخوره، تهمت میزدن که تو با یه نفر رابطه داری بخاطر همین این خواستگار رو رد میکنی🤦♂عجیب بود برام و این موضوع بارها تکرار شد.
شک ها و تردید های بدی داشت تو زندگیم به وجود میومد و دردناک بودن، تک بچه بودن والدین رو به شدت حساس میکنه، از کودکی تا بزرگی.
من کاملا از مادر وپدرم فاصله گرفتم در حدی که از وقتی که ازدواج کردم شاید هفته ای یک بار یا دو بار برم پیششون و رفتن به خونه شون اون خاطرات رو برام زنده میکنه و دوست ندارم.
بارها به مادرم گفته بودم که من ازدواج میکنم، یه روز بچه دار میشم و بهت نیاز دارم، تو رو خدا این فکرا رو از خودت دور کن ولی فایده ای نداشت و با کسانی صحبت میکرد که اونا دامن میزدن به بد شدن رابطه مون...
رابطه مثل درخته اگر تبر برداری بهش بزنی، نمیتونی دوباره توقع داشته باشی مثل روز اول بشه درخت تبر خورده😢
خیلی دوست داشتم رابطه ام با مادرم بهتر بشه ولی نشد.
حتی بعد ازدواج من، که خداروشکر با آقای بسیار خوبی آشنا شدم، این ماجرا ها ادامه داشت و در اوایل آشنایی مون با این آقا، مادرم جوری روابط رو نشون میداد که من دختر بدی هستم و دارم بهشون ظلم میکنم، جلوی همسرم گریه میکردن و میگفتن که من بهشون بی توجهی میکنم، در حدی که تو دوران نامزدی، همسرم با من دعوا کردن سر این موضوع😅 و طرف مادرم رو گرفتن، و من حتی نمیتونستم گوشه ای از مشکلات زندگی مو با مادرم براشون تعریف کنم. به هرحال نمیشه هر حرفی رو زد🙊
خلاصه که رابطه من و همسرم ختم به خیر شد و ما زندگیمونو شروع کردیم ولی مادرم خیلی تغییر کردن، رابطه ما خیلی بد شد
بعد از یک سال و نیم زندگی حتی با همسرم من هم شروع کردن به بد رفتاری و توقعات زیاد، مثل این، که مثلا ما داماد گرفتیم که بیاد فلان کار رو برامون بکنه😐و کارهایی که همسرم با این حجم مشغله که دارن، تو خونه زیاد حضور ندارن ولی باید میرفتن و براشون انجام میدادن، یا خود من که دانشجو هستم هفته هایی که امتحان داشتم توقع داشتن که کارهاشون رو انجام بدم، باهاشون برم بیرون یا ....
بعضی وقتا واقعا از همسرم خجالت میکشیدم بابت رفتار مادرم، خیلی سخته، حتی کسی رو نداشتم باهاش صحبت کنم
بعضی وقت ها که والدینم مریض
میشدن یا کاری داشتن واقعا از ته دل میخواستم برادر یا خواهر بزرگتری داشتم و کنارم بود و کمک میکرد.
واقعاً فرزند کم دردسره و اینا همش یه گوشه از زندگی پیچیده و سختیه که من داشتم.
"دوتا کافی نیست" | عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۹۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تک_فرزندی
#تبعات_کم_فرزندی
#رزاقیت_خدا
من متولد ۷۷ هستم و در عید غدیر سال ۹۵ عقد کردم. دوران عقد سختی داشتم به خاطر حساسیت های مادرم برای اینکه همسرمو ببینم پنهانی بعد از مدرسه بیرون میرفتیم.
هرجا میخواستم برم باید مادرم هم با من میومد به خاطر این سختی های زیاد همسرم با پول خیلی کمی که داشت تیکه های بزرگ رو تهیه کرد و بعد از ۷ ماه با گرفتن فقط لوازم ضروری جهیزیه در فروردین سال ۹۶ عروسی کردم.
بعد از عروسی شرایط بهتر شد ولی چون طبقه پایین خونه ی مادرم زندگی میکردم بازم مستقل نبودم و دخالت های مادرم توی زندگیمون بود.
یکسال بعد عروسی باردار شدم ولی به خاطر پایین بودن عدد بتا سقط شد. ناراحت بودم ولی ناامید از رحمت خدا نشدم و خداوند درهای رحمتش رو بعد از سه ماه به روم باز کرد و دوباره باردار شدم.
دختر قشنگم نازنین زهرا خانوم در دی ماه سال ۹۷ دنیا اومد و چون اولین نوه ی خانواده ی مادری من بود به شدت لوسش میکردن به خاطر همون از خانه ی مادرم جابه جا شدم و مستاجر شدم.
از برکت تولد دختر اولم خریدن ماشین و زمین بود. تا اینکه گذشت و دخترم سه ساله شد قصد داشتم برای بچه ی دوم اقدام کنم که متاسفانه پدرم فوت کرد و به خاطر استرس اقدام برای بچه ی دوم عقب افتاد و دخترم چهار ساله که شد ما درحال ساخت زمین بودیم که اقدام کردم و در اسفند ۱۴۰۲ دختر دومم زینب خانوم دنیا اومد و الآن پنج ماهه هست.
دختر دومم هم روزیشو با خودش آورد و ما شروع به ساخت طبقه ی دوم خونه مون کردیم.
همسرم شغل ثابتی ندارن و توی این سال ها برای خرج خونه همه کاری انجام دادن از پیک موتوری و مسافرکشی تا جوشکاری و نجاری...
از خدا میخوام بازم منو لایق بدونه و در آینده به من فرزند های بیشتری بده.
من تک فرزند بودم و اختلاف سنیم با مادرم ۴۰ سال بود، به خاطر همین از بچگی مشکلات خاصی داشتم تنهایی من و همبازی نداشتنم و تمرکز مداوم مادرم روی من و انتظارات زیاد خانوادم از من و حساس بودن پدر و مادرم به خاطر سن بالا و ...
بعد از فوت پدرم همه چیز سخت تر شد تنهایی مادرم بیشتر شد و توقع برای حضور من بیشتر و چون مادرم یکبار سکته داشتن و الآن خیلی از کارهاشون رو نمیتونن انجام بدن مثل غذا درست کردن و دکتر بردن و حتی خرید کردن و ... من باید هر روز برم پیششون و کارهاشون رو انجام بدم.
امیدوارم خداوند به همه چشم انتظار ها فرزند بده و سایه ی همه ی پدرو مادر ها روی سر بچه هاشون باشه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دکتر_سیما_فردوسی
📌آسیب های تک فرزندی...
#تک_فرزندی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#تک_فرزندی
#آسیبهای_تک_فرزندی
بنده تک فرزند دهه هفتادی هستم. البته تک فرزندی من خواست خداوند بوده و به اختیار والدینم نبوده و با توجه به تلاشها و پیگیری مداوم شان باز هم من صاحب خواهر یا برادر نشدم متاسفانه.
با توجه به اینکه اطرافیان من خانواده های پر جمعیت داشتند، همیشه این احساس خلا را داشتم از بچگی. اما بروز نمیدادم که خاطر والدینم مکدر نشه. چون خودشون هم دوستدار خانواده پر جمعیت بودند.
در دوران بچگی همه چیز تقریبا خوب پیش میرفت تا اینکه من رسیدم به سن ۲۱ سالگی و اوج جوانی در کمال ناباوری مادرم را از دست دادم. من ماندم و یک دنیای نامتناهی که احساس پوچی هر لحظه به سراغم می آمد. در آن دوران من دانشجوی شهری دیگر بودم و چند روز هفته را در کنار پدرم نبودم. هرچقدر از سختی اون روزها بگم باز هم حق مطلب ادا نشده. اون روزا دلم میخواست یه خواهر یا برادر داشته باشم. که همدمم باشه. هم من هم پدرم هردو گوشه گیر شدیم و خلا هر روز بیشتر و بیشتر میشد.
حدود یکسال و نیم بعد از فوت مادرم، ازدواج کردم و مدتی بعد هم پدرم ازدواج کرد.
اون روزها خیلی سخت گذشت خیییلی...
در صورتیکه اگر یه خواهر و برادر داشتم به صورت چشمگیری اون روزهای سخت راحتتر سپری میشد.
الحمدلله هم همسرم، هم خانواده شون خیلی حامیم بودن در تمام مراحل زندگی. ولی کمبود اعضای خانواده چیزی نبود که بشه جبرانش کرد.
در دوران بچگی؛ بچه های فامیل که ظاهر زندگی من را می دیدند، اکثرا حسرت میخوردند که چرا تک فرزند نیستند😏
اما الان که دقت میکنم، میبینم چقدر زندگی اونها شیرینتره. چرا؟؟؟
فقط و فقط به دلیل داشتن خواهر و برادرهاشون که الان حامی هم هستند. و در حال حاضر از نظر مالی هم علی رغم اینکه در خانواده های پر جمعیت بودند و هیچگونه حامی مالی نداشتند با زندگی من که به اصطلاح یه دونه بودم، هیچ فرقی نداره حتی میتونم به جرات بگم که وضعیت مالی خیلیهاشون بهتر هم هست.
من الان یه دختر ۴ ساله دارم و همیشه و هر لحظه از خدا خواستم بهم فرزندان زیادی عطا کنه.
دلم میخواد با پدر و مادرهای امروزی که تک فرزندی رو برای بچه هاشون انتخاب میکنن تک تک، رو در رو صحبت کنم و از عواقب این اشتباه بگم...
من چون شاغل هستم و دخترم اصلا مهد نمی موند، مجبور بودم برای نگهداری دخترم به هرکسی رو بزنم. اگرچه که خیلی از دوستان به من لطف داشتند ولی یک روز که خونه ی یکی از دوستان می گذاشتمش، روز دوم خودم معذب میشدم. و این درد بزرگیه... فقط کسی که تجربه داره میدونه چی میگم.
ای پدر و مادری که تک فرزندی رو برای بچه ت انتخاب کردی، بدون که با دست خودت بچه ت رو بی کس و کار میکنی. ذکر قنوتهای من اینه:
رب هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین وجعلنا للمتقین اماما...
التماس دعا.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075