نقد عرفان یهودی (قباله/کابالا) قسمت اول
گرچه دین یهود ریشه در وحی الهی دارد، اما بسیاری از متون مقدس یهودی اساساً بشری است و قرنها پس از حضرت موسی (ع) نوشته شده است. برخی از پژوهشگران، از جمله برخی پژوهشگران یهودی، معتقدند که پنج کتاب اول عهد عتيق از سوی نویسندگان متعدد نوشته شده است که هر یک سبک خاص خود را دارند. پيشگوئي هایی که در آنها آمده، پس از وقوع آن وقایع نوشته شده اند. قسمت هایی از تورات در حدود 800 سال پس از حضرت موسي تدوین شده است.
خدایی که تورات موجود معرفی می کند، از صفات نقص و عجز و جهل و شرارت هم برخوردار است. بر این اساس و با تأثّر از آیین گنوسی کابالیست ها ریشۀ شرّ در جهان را به خود خدا بر می گردانند. به نظر برخی از آنها در خود خدا نوعی دوئیت خیر و شرّ و نور و ظلمت هست، چنانکه خدا خود جنبۀ مذکر و مؤنث (شکینا و ملکوت) دارد.
یکی از عناصری که در جریانهای کابالیست دیده می شود پیوند میان عرفان و جادوگری و علوم غریبه مثل علم اعداد و حروف (سیمیا) و فالگیری و طالع بینی است. استفادۀ گستردۀ گروه های مرتبط با قبالا از علائم و نمادها نیز با این قضیه ارتباط دارد.
عرفان حقیقی تعلیم الاهی است که عبد را به کمال و سعادت می رساند، اما سحر و جادو تعلیم شیطان است که منشأ ضرر و فتنه و اختلاف خانوادگی و خسران ابدی است، چنانکه قرآن کریم به آن تصریح دارد. عرفان ربطی به جادو و عالم شیاطین و اجنه ندارد. نه عارف جادوگر است و نه جادوگر عارف است. از نگاه اسلامی، عرفان ارزشمندترین کمال و مقامی است که انسان می تواند به آن نایل شود، درحالیکه جادو عملی حرام و شیطانی است که از آن نهی شده است. با پیوند زدن عرفان و جادو عرفان تخریب و جادو تقدیس می شود.
اعتقاد باطل دیگر دراین آیین این است که خدا را خدای قوم بنی اسرائیل معرفی می کنند؛ درحالیکه خدا خدای همۀ عالم است. این عقیده نیز ریشه در ادیان بدوی دارد که برای هر قبیله ای خدای مخصوصی قائل بودند.
#یهودیت
#کابالا
#جادوگری
http://eitaa.com/dreshkevari
نقد عرفان یهودی (قباله/کابالا) قسمت دوم
یکی دیگر از انحرافاتی که در برخی از جنبش های باطن گرای یهودی پیدا شد هرزگی جنسی است. البته این امر ریشه در عرفان قبالا دارد که در باب خدا تصویرپردازی جنسی می کند. آخرین سفیرا که شخینا نام دارد جنبۀ زنانه خدا است در مقابل جنبۀ مردانه خدا که واحد مقدس است. موسی با شخینا نکاح می کند که نمادی از عشق عرفانی میان من الاهی و تو الاهی است. هرزگی جنسی در فرقۀ شابتای زِوی (1626-1676) شکل گرفت و در میان فرانکیستها در قرن هیجدهم به مناسک معنوی جنسی تبدیل شد. امروزه این هرزگی به اشکالی افراطی مثل همجنس بازی در بین جمعی از پیروان کابالا بویژه طرفداران فلیپ برگ، که در لس آنجلس فعالیت می کند، شدت یافته است. مدونا، رقاصه و آوازه خان معروف، که در هرزگی جنسی شهرت دارد رسما به این جریان پیوست. این جریان توانسته است بسیاری از ستارههای سینمای هالیوود را به خود جذب کند. به نظر برخی از کارشناسان، بسیاری از فیلم های پرفروش هالیوودی ملهم از عقاید کابالایی و در پی اهداف صهیونیستی است؛ مثل ماتریکس، ارباب حلقهها، پسر جهنمی و هری پاتر؛ چنانکه ردپای کابالا در بسیاری از رمان های عصر جدید دیده می شود از جمله در آثار پائلوکوئلیو. بسیاری از علمای یهود با این جریان مخالف هستند و آن را انحراف از کابالا می دانند. همچنین، کابالیسم در پیدایش بسیاری از جریانهای فلسفی و سیاسی مثل اومانیسم و ماسونگری و گروههای مرموز و مؤثر در عصر جدید نقش داشته است.
وجود عقاید نژادپرستانه در منابع یهود و رسوخ این نگرش در باور یهودیان منفور ترین عنصر در این جمعیت و قوم است. نژادپرستی صهیونیست ها در این حد نیست که مثل دیگر نژادپرستان قوم خود را قوم برتر از دیگران بدانند، که این خود به اندازه کافی ننگین است، بلکه آنها پا را فراتر نهاده اساسا غیر یهودیان را انسان و دارای روح نمی دانند. این باور بود که در عصر جدید منجر به پیدایش صهیونیسم و اشغال سرزمین فلسطین و نسل کشی و آوارگی فلسطینیان از سوی صهیونیست های جنایتکار گردید. درمیان پیروان اسحاق لوریا، که از مهمترین رهبران قبالا است، نفرت از مسلمانان و ستیز با آنها به عنوان نیروهای شیطانی به ویژه در دورانی که این فرقه در آمستردام مرکزیت داشت برجسته بود.
در بسیاری از جنبشهای عرفانی یهودی قرون اخیر، بعد معنوی عرفان و زهد و ریاضت و عبادت برای قرب به خدا و وصل به او هدف اصلی نیست، بلکه آنها با استفاده از شیوههای رازآلود و پنهانی در پی اهداف دنیوی و نژادپرستانۀ اقتصادی و سیاسی مانند اشغال سرزمین فلسطین و تشکیل دولت صهیونیستی با قلمروی از نیل تا فرات و سلطۀ مادی بر دنیا بودهاند. از این رو، گرچه از نظر ما عرفانِ برخاسته از دین یهود و کتب آسمانی آنْ عرفانی اصیل است، اما این جنبشهای مجعول یهودی را نه از مصادیق سنتهای اصیل عرفانی، بلکه از نمونههای بارز عرفانهای کاذب باید تلقی کرد.
#یهودیت
#کابالا
#جادوگری
از کتاب عرفان تطبیقی، فصل سوم، نوشته محمد فنائی اشکوری
http://eitaa.com/dreshkevari
تعصب و آزاداندیشی
تعصب دلبستگی و پایبندی به چیزی (باور، شخص، مذهب، مکتب، گروه...) است بدون داشتنه دلیل موجه و معتبری برای درستی و حقانیت آن. پس هر نوع دلبستگی و پایبندی تعصب (یاتعصب مذموم) نیست. اگر دلبستگی و پایبندی حاصل یافتن دلیل معتبر باشد که از راه مطالعه، تفکر، تجربه ...بدست می آید، تعصب نیست، بلکه عین حقمداری و تعهد به حقیقت است. اما متاسفانه بسیاری از دلبستگی ها و پایبندی های بسیاری از مردم حاصل مطالعه، تفکر، تجربه... و مستند به دلیل موجه و معتبر نیست.
متعلق تعصب یا آنچه انسان به آن ناآگاهانه تعصب می ورزد بسیار است که چهار مورد آن از اهمیت و رواج بیشتری برخوردار است:
1. تعصب به سنت، یعنی دلبستگی و پایبندی بی دلیل به باورها، ارزشها و فرهنگ رایج و موروث از گذشته.
2. تعصب نسبت به برخی باورها، آراء، اصول، نظریات از راه پیوند زدن آنها به دین، معنویت، حکمت، علم.. و تقدیس آنها.
3. تعصب نسبت به برخی افراد و شخصیتها (معروف به حکیم، عارف، صوفی، خردمند، مصلح، دانشمند، شاعر، قدیس و...)
4. تعصب نسبت به برخی گروه ها، جریان ها، دسته ها، احزاب، فرقه ها...
تأکید می شود که هرنوع دلبستگی و پایبندی به شخصیتها، سنتها و اصول و باورها و گروه ها تعصب نیست. تعصب وقتی است که این دلبستگی مستند و مستظهر به تحقیق و دلیل معتبر و موجه نباشد.
آزاداندیش کسی است که از چنین تعصب هایی رها باشد. معمولا هرکسی خود را آزاد اندیش و رها از تعصب می داند. اما این داوری معمولاریشه در خودخواهی و خودشیفتگی دارد. تشخیص اینکه من آزاداندیش هستم یا متعصب کار دشواری است که نیازمند به تفکر، تحقیق، مراقبه، وانصاف دارد.
نکته مهم این است که تعصب و آزاداندیشی مراتب و درجات دارد. چنین نیست که هر شخصی لزوما صد در صد در همه دلبستگی هایش متعصب و یاآزاداندیش باشد. ممکن است در مواردی تعصب در او غالب باشد و در مواردی هم آزاد اندیشی.
بدنیست هرکس از خود بپرسد : من تا چه اندازه متعصب یا آزاداندیش هستم؟
#تعصب
#آزاداندیشی
http://eitaa.com/dreshkevari
1_1694155435.docx
72.6K
خاطراتی شیرین از زیارت اربعین
نوشته شده در سال 1393 شمسی
محمد فنایی اشکوری
1_1697091138.docx
47.6K
اسلام در یک نگاه
آشنایی اجمالی با دین اسلام
محمد فنایی اشکوری
نقد عرفان مسیحی (1)
آن بخش از تعلیمات مسیحی که مبتنی بر عقل و فطرت و مستند به بخشهای تحریف نشدۀ انجیل است از نظر اسلام پذیرفته و محترم است. اما متأسفانه تعالیم آسمانی حضرت مسیح (ع) پس از وی دچار تحریف شد و نویسندگان کتابهای مقدس آن تعالیم را با برخی باورهای رومی و یهودی آمیختند. آنها با طرح تثلیث از توحید فاصله گرفتند؛ با الوهیت بخشیدن به حضرت عیسی، نبوت را دچار تحریف کردند؛ و پیروانشان با انکار آخرین وحی الهی و دین خاتم، خود را از دریای بیکران معارف و معنویت اسلامی محروم کردند. در اینکه اناجیل موجود پس از حضرت مسیح و به¬دست پیروانش نوشته شده است تردیدی نیست، منتها اعتقاد مسیحیان این است که آن نویسندگان در این نگارش از سوی خداوند ملهم بوده اند. به اعتقاد برخی، آنها تجربههای معنوی حضرت عیسی را تفسیر کرده¬اند. یکی از پژوهشگران مسیحی در این زمینه می¬نویسد:
محققان امروزي عموما بر سر اين مسئله توافق كرده¬اند كه اين انجيل، تعاليم واقعي عيسي(ع) را به ما ارائه نمي¬كند، بلكه بيشتر مشتمل بر مجموعهاي از تأملاتی است برای نشان دادن آن چيزي كه اونجليست¬ها به عنوان اهميت معنوي زندگي و كار مسيح، در نظر مي¬گيرند. ما تقريبا ترديدي نداريم كه در وراي اين مراقبه¬ها، پايۀ تجربه¬اي شخصي شبيه به آنچه كه مشخص كننده و الهام¬بخش كار پولس بوده است، وجود داشته است. در واقع، اين انجيل مي¬تواند از يك جهت، به¬عنوان تفسير شخصيت و عمل مسيح در پرتو عرفان مسيح، تلقي شود.
بسیاری از محتویات اناجیل موجود حتی تفسیر درستی از شخصیت و تعلیمات حضرت مسیح نیست. افزون بر این، عناصر مهمی از باورهای رایج مسیحی حتی در اناجیل موجود هم یافت نمی¬شود؛ بلکه در طول تاریخ از سوی کلیسا افزوده شده است و البته کلیسا برای افزوده¬های خود نیز حجیت قائل است. چنانکه در بیانیۀ شورایی که در سال 1545 میلادى در شهر ترنت صادر گردید و به اعتقادنامۀ ترنت معروف است به صراحت بر این امر تأکید شده است.
به اعتقاد مسیحیت موجود، خدا سرشتی سه گانه دارد: پدر، پسر و روح القدس. خدا به صورت پسر بر زمین آمد و مصلوب شد تا کفارۀ گناه نخستین بشر، که همان سرپیچی آدم و حوا از فرمان الهی است، باشد. این تعالیم به صورت پررنگی در عرفان مسیحی نیز حضور و ظهور دارد. به دلیل ضعف مبانی فلسفی و متافیزیکی در مسیحیت، عرفای مسیحی نتوانستهاند تفسیر و تبیین قابل دفاعی در هستی شناسی و الهیات بویژه در مسئلۀ وحدت هستی در عین تمایز خدا و خلق ارائه دهند. تعارضی که الهیات مسیحی با عقل دارد در عرفان مسیحی نیز منعکس است. باورهایی همچون تثلیث و الوهیت عیسی در تعارض آشکار با عقل و تجربه¬هایعرفانی است. جمع بین توحید و تثلیث از مشکلات همیشگی در الهیات مسیحی بوده است.
نقد عرفان مسیحی (2)
کنار گذاشتن شریعت به¬عنوان راهنمای عمل در زندگی و سلوک عرفانی و بسنده کردن به اصول اخلاقی و نیایش، نقطۀ ضعف دیگر در عرفان مسیحی است. چنانکه گفتیم، پولس التزام به شریعت را از مسیحیت برداشت، در حالی¬که خود حضرت عیسی طبق تعالیم انجیل پایبند به شریعت موسی بود و عمل به آن را الزامی می¬دانست. «گمان مبرید که آمده¬ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم. نیامده¬ام تا باطل نمایم، بلکه تا تمام کنم... پس هر که یکی از این احکام کوچک¬ترین را بشکند و به مردم چنین تعلیم دهد، در ملکوت آسمان کمترین شمرده شود. اما هرکه به¬عمل آورده و تعلیم نماید، او در ملکوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.»
گرایش افراطی به رهبانیت و ترک دنیا و زندگی خانوادگی و زناشویی از دیگر مشکلات در عرفان مسیحی است. در قرآن کریم تصریح شده است که اصل رهبانیت را پیروان حضرت عیسی (ع) بدون اینکه خداوند بر آنها تکلیف کند ابداع کردند، اما حق آن را ادا نکردند و به آن ملتزم نماندند. «ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَآتَيْنَاهُ الإِنجِيلَ وَجَعَلْنَا فِي قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ إِلاَّ ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فَآتَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ.» طبق این آیه، رهبانیت را خدا برای آنها قرار نداده، بلکه از بدعت¬های آنهاست. البته آنها برای خوشنودی خداوند تصمیم گرفتند که زندگی راهبانه داشته باشند؛ اما خود آنها این امر را رعایت نکردند و خداوند از این جهت آنان را مذمت می¬کند. از نظر علامه طباطبایی از این بیان الهی استفاده می¬شود که این رهبانیت هرچند به تشریع خداوند نبود، ولى مورد رضايت خداوند بود. آنها در این زمینه دچار افراط و تفریط شدند. گروهی از آنها نه تنها به رهبانیت پایبند نماندند، بلکه به فسق و فجور و عیاشی روی آوردند، بطوری که در مواردی همین مراکز زهد و عبادت محل رواج باده گساری و فحشا شد.
گروهی نیز در رهبانیت افراط کرده به ریاضت¬های سخت و خودآزاری پرداختند، که این نیز انحراف محسوب می¬شود و این نوع رهبانیت در اسلام مردود است. به عنوان نمونه¬ای از رهبانیت افراطی در مسیحیت می¬توان از ایگناتیوس لویولا راهب اسپانیایی و مؤسس فرقۀ رهبانی یسوعی نام برد. ویل-دورانت دربارۀ وی می¬نویسد: «...چون از توجه غرور آمیزی که زمانی به حفظ ظاهر خود داشت سخت دچار ندامت شده بود، یکسره پاکیزه نگاه¬داشتن و کوتاه کردن و شانه زدن موی سر، گرفتن ناخن، شستن صورت و دست و پا و استحمام بدن را ترک کرد. او به همان قوت لایموتی که از راه تکدی به دست می¬آورد قناعت می¬کرد؛ هرگز گوشت نمی¬خورد؛ گاهی چند روز متوالی روزه می¬گرفت؛ هر روز سه بار خود را تازیانه می زد...»
از آنجا که مسیحیت دینی الاهی است، معقول نیست که این گونه ریاضت¬های آسیب¬زا ریشه در تعالیم الاهی داشته باشد. اینها یا از بدعت¬های ناپسند خود راهبان است و یا آنان در این زمینه متأثر از فرهنگ¬های دیگر مانند ادیان شرقی هستند. اتفاقا در تاریخ آمده است که حدود 250 سال پیش از میلاد مسیح، آشوکا امپراطور هند گروه¬هایی را برای تبلیغ آیین رهبانی بودایی به خاور نزدیک فرستاد و جمعیت¬هایی از جمله اِسِنیان یهودی از آن استقبال کرده، این رهبانیت را به نسل¬های بعد منتقل کردند.
برگرفته از کتاب عرفان تطبیقی نوشته محمد فنائی اشکوری (فصل چهارم)
خدا در نگاه مولانا: دریای مهر و کرم
گر عتابي کرد درياي کرم
بسته کي گردند درهاي کرم
اصل نقدش داد و لطف و بخشش است
قهر بر وي چون غباري از غشست
از براي لطف عالم را بساخت
ذرهها را آفتاب او نواخت
فرقت از قهرش اگر آبستن است
بهر قدر وصل او دانستن است
تا دهد جان را فراقش گوشمال
جان بداند قدر ايام وصال
گفت پيغمبر که حق فرموده است
قصد من از خلق احسان بوده است
آفريدم تا ز من سودي کنند
تا ز شهدم دست آلودي کنند
ني براي آن که تا سودي کنم
و ز برهنه من قبايي بر کنم
مولوی یا مولانا؟ فرقی ندارد.
سلام علیکم. با عرض تسلیت اربعین حسینی و ادب و احترام... بی ادبی نباشد بجای واژه مولانا، مولوی که به حقیقت نزدیکتر است به کار برده شود. نمیدانم نقدی بر مثنوی از آیةالله مدرسی یزدی به نظر شریفتان رسیده یا خیر؟ کتابی خواندنی است که می بینیم برای مولوی خیلی اغراق شده برای ابن سینا هم... خیلی ببخشید...
علیکم السلام برادر عزیز و بزرگوار. ان شاء الله در سلامت و عافیت باشید. گفتگو و تبادل نظر عین ادب و لطف است و یادآوری نکته ای نشان دهنده خیرخواهی و بزرگواری است. اگر در اصل مسئله مناقشه و اختلاف نظر باشد، در اینکه این تذکر از سر لطف و مهربانی است توافق تام است و جای شکر و سپاس.
اما در خصوص این مطلب ضمن احترام به نظر جنابعالی چند نکته را یادآور می شوم.
یکم. وقتی این گونه تعابیر که لقب برای شخصی می شوند را بکار می بریم قطعا معنای لغوی آن منظور نیست. لقبی است که شخص با آن شناخته شده است و به عنوان احترام بکار می رود. مثلا وقتی درباره بزرگانی تعابیری مانند بحر العلوم یا کاشف الغطا و مانند آن بکار می بریم قطعا معنای لغوی منظور نیست. در اینجا نیز قطعا منظور بنده این نیست که ایشان مولای بنده و واجب الاطاعه و بنده عبد ایشان هستم و مثلا می توانند بنده را بفروشند، البته ارادتم در این حد نیست. ضمنا خود "مولوی" هم اسم و فامیل ایشان نیست و کم از مولانا نیست. لقبی است که پیروانش که او را مولای خود می دانستند به او دادند.
دوم. اگر مولوی مخالفان بزرگی دارد موافقان برجسته ای هم دارد که هم در میان بزرگان گذشته و هم در میان اعاظم معاصر فراوانند و نیازی به ذکر نامشان نیست.
سوم. اما نکته مهمتر این است که برای شناخت هرکس و داوری درباره او صرفا نباید به سخن مخالفانش استناد کرد و برپایه آن نظر داد؛ بلکه هر گونه داوری در نهایت باید مبتنی بر مطالعه آثار خود او باشد. برای شناخت ابن سینا و مولوی و ملاصدرا و علامه مجلسی و علامه طباطبائی و هر کس دیگر و داوری درباره آنها ملاک و منبع اصلی آثار خود آنها است، نه نظر مخالفانشان و نه نظر موافقان و ستایشگرانشان. البته باید نقدها و نظرات صاحب نظران را هم مطالعه کرد و اگر سخنی منطقی دارند آن را شنید، اما نباید به سخنان مخالفان و موافقان بسنده کرد، بلکه منبع و ملاک اصلی آثار خود فرد است.
چهارم. کتاب جناب آقای مدرسی را اگر بدست بیارم قطعا با اشتیاق مطالعه و استفاده خواهم کرد.
پنجم. با ادیان و مذاهب و مکاتب هم همینگونه باید مواجه شد. برای شناخت مکاتب دیگر نیز نباید به سخن مخالفان و منتقدان اعتماد و بسنده کرد. معمولا مخالفان هر مذهب و مکتبی می کوشند آن مذهب را نامعقول و خرافی و پیروانش را ابله جلوه دهند، چنانکه دلباختگان آن مذهب هم چنان با شور و هیجان از مذهب خود سخن می گویند که گویی کسانی که از آن مذهب پیروی نمی کنند ابله هستند. اما وقتی به متون اصیل مذاهب و مکاتب مراجعه می کنیم می بینیم داستان به گونه ای دیگر است.
ششم. نه درباره مولوی و ابن سینا که درباره هیچکس نباید اغراق کرد. درباره هیچ غیر معصومی نمی توان ادعای عصمت کرد. قطعا در سخنان ابن سینا و مولوی هم مواردی هست که قابل نقد است و کدام غیر معصوم را سراغ داریم که چنین نباشد. البته شکی نیست همه غیر معصومان در لغزش و خطا یکسان و در یک درجه نیستند. اما اگر به جنبه های ایجابی اندیشه های این دو متفکر فرهنگ ساز به دیده انصاف بنگریم بی شک در برابر عظمتشان سر تعظیم فروخواهیم آورد. ابن سینا در قله عقلانیت و مولوی در قله اندیشه معنوی است و مثنوی او گرچه مصون از خطا نیست اما شاهکاری بی نظیر و اثری جاودانه است. البته برای شناخت عمیق کسانی مثل ابن سینا و مولوی عمری مطالعه و تعمق لازم است.
هفتم. تأکید می کنم که دستکم بنده نه اندیشه های این دو بزرگ و نه هیچ غیر معصوم دیگر را بطور مطلق تأیید و تضمین نمی کنم و هیچکس را ورای نقد نمی دانم و در تفکر تقلید از هیچ کس را جایز نمی دانم و معتقدم همه آثار را باید با نگاه حقیقتجویانه و نقادانه خواند، اما برای همه بزرگانی که برای علم و حکمت و عرفان و اخلاق و فقاهت و ادب خدمت کرده اند سر تعظیم فرود می آورم و در محضرشان شاگردی می کنم و خدا را برای این نعمت ها و دیگر نعمت هایش شکر می گویم. انه ولی التوفیق
http://eitaa.com/dreshkevari
نفس مسوّله
نفس مسوِّله فريبکار است و باطل را بهجاي حق نمودار ميکند. اين تعبير در قرآن کريم در حکايت برادران يوسف آمده است. آنها هنگامي که جامهاي را که به خون دروغين آغشته بود به يعقوب نشان دادند و گفتند گرگ يوسف را دريده است، خداوند از قول حضرت يعقوب ميفرمايد که چنين نيست، بلکه شما گرفتار فريب نفس خود شدهايد: وَجاءُو عَلَي قَمِيصِهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعانُ عَلَي ما تَصِفُونَ.
يکي از کارهاي شيطان تزيين اعمال است: قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ؛ «ابليس گفت: پروردگارا! بهخاطر اينكه مرا گمراه ساختى من هم [اعمال خلاف فرزندان آدم يا دنيا را] در زمين برايشان ميآرايم و همه را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را». امتهايي که پيامبرانشان را تکذيب کردند فريب تزيين شيطان را خوردند: تَاللهِ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلَي أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ؛ «سوگند به خدا، که بهسوي امتهاي پيش از تو پيامبراني فرستاديم؛ پس شيطان اعمالشان را برايشان آراست؛ و امروز سرپرستشان هم اوست و مجازات دردناکي براي آنهاست». نفس نيز وقتي شيطاني ميشود شيطنت ميکند و با زيبا جلوه دادن امر زشت، آدمي را ميفريبد. انسان کارهاي زشت خود را زيبا ميبيند و توجيه ميکند و کارهاي نيک کوچک و کم خود را بزرگ و بسيار ميبيند: أَ فَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً؛ «آيا آنکس که زشتي کردارش براي او آراسته شده و آن را زيبا ميبيند [همانند مؤمن نيکوکار است]؟» نفسي که مغلوب هواست نهتنها زشتي ظلم و گناه را احساس نميکند، بلکه آن را زيبا ميبيند و مجذوب آن ميشود.
دنياي مذموم در لسان دين، زيبا ديدن ظواهر فريبنده و دلبستن به آنهاست: زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا؛ «زندگي دنيا در چشم کافران آراسته شده است». اينها همه محصول نفس مسوّله است. تزيين، راه و ابزارِ تسويل است. اساساً هر فريبي از طريق تزيين است. هر فريب دهندهاي شر را خير، نادرست را درست، دروغ را راست، باطل را حق، ظلم را عدل، ضرر را نفع، گناه را صواب، حرام را حلال، و زشت را زيبا جلوه ميدهد و از اين طريق شخص را ميفريبد. چون طبع و فطرت انسان گرايش به خير و زيبايي دارد، نه به شر و زشتي، پس براي اينکه به سمت شر و زشتي برود بايد آنها بهصورت خير و زيبايي بر او جلوه کند. شيطان کفر را براي انسان آراسته و مطلوب جلوه ميدهد، اما خداوند ايمان را در دلهاي مؤمنان زيبا و دوست داشتني قرار داده و کفر و فسق و معصيت را زشت و ناپسند نشان داده است: وَلكِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِيمانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ. گرايش فطري آدمي بر اساس خلقت الهي است، اما کار شيطان و هر فريبکاري ايجاد انحراف از فطرت است.
http://eitaa.com/dreshkevari