هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
یکم آذر سالگرد شهادت سمیه انقلاب💥خاطراتي از شهيده ناهيد فاتحي كرجو, دختری که به امام خمینی توهين نكرد، كوموله زنده به گورش كرد
💢دختري هفده ساله كه همه ناخنهايش را كشيده بودند...😰 موهای سر او را تراشیده و او را در روستا می گرداندند. شرط رهایی ناهید توهین به حضرت امام خمینی قرار داده بودند.اما ناهید استقامت کرده و دربرابر این خواسته ی آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود. مردم روستا، در آن شرایط سخت که جرات دم زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه ی این دختر اعتراض کرده بود. بعد از مدتی به آن ها گفته شد، او را آزاد کرده اند. ناهید در آن زمان هفده سال داشت...💢كار زيادي از او نخواسته بودند، گفتند به خميني توهين كن تا آزادت كنيم؛ همين!😇 اما همين چيز كوچك براي او خيلي بزرگ بود. آنقدر بزرگ كه حاضر شد به خاطرش ماهها اسارت بكشد، با سر تراشيده در روستاها چرخانده شود. ناخنهايش را بكشند و بعد از كلي شكنجههاي ديگر زنده بگورش كنند. براي دختر هفده سالهاي كه به بعدها سميه كردستان معروف شد، تحمل همه اينها آسانتر بود از توهين به امام و رهبرش...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصر_کاوه
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
❣#نان_کپکزدهای_که_اشتهایم_را_باز_کرد!!
🌷....خیلی ضعیف شده بودم هنوز لباس پرواز تنم بود. ۷۲ ساعت به ما هیچی ندادند، تا به زندان استخبارات رسیدیم. هر کدام از ما را داخل یک اتاق کوچک انداختند، در را بستند و رفتند. چشمانم سیاهی میرفت. متوجه شدم که نگهبان هم دم در هست. هیچی تو اتاق نبود. اتاقی که خاک گرفته بود و معلوم بود غیرقابل استفاده هست. به زحمت متوجه شیء سیاهی شدم که در گوشهای از اتاق افتاده بود. به سمتش رفتم و آن را برداشتم. پاکش کردم. نان کپک زدهای بود که سیاه شده بود. نان کپک زدهای که اشتهایم را باز کرد!! دیدن آن هم به من قوت داد. تا اینجا که آمدیم آب هم به ما نداده بودند!
🌷آب روی سرمان میریختند، اما به ما نمیدادند! در زدم، سرباز با آن لهجهی تند عربی چیزی گفت. دوباره در زدم با حال عصبانی در را باز کرد. گفتم به من آب بده، اعتنا نکرد دوباره در زدم بالأخره آنقدر زدم تا در را باز کرد. شاید هم دلش سوخته بود. دیدم یک لیوان آهنی در دستش هست. درحالیکه اطرافش را میپایید لیوان را به من داد و دوباره در را بست. آب را گرفتم. حالا هم تشنه بودم و هم گرسنه. نان کپک زده را انداختم داخل آب. اول آت و آشغالهاش آمد بالای آب و یواش یواش خیس شد. هنوز خوب خیس نشده بود که نگهبان در زد. باز کردم، میخواست سریع بخورم و لیوان را بهش بدهم. نمیدانست من یک تکه نان گیر آوردم.
🌷یکجوری بهش حالی کردم که باشد. و بعد آت و آشغالهای روی آب را با انگشت گرفتم و ریختم بیرون. دیدم نان پف کرد. درآوردم و تیکه تیکه با انگشت انداختم داخل دهانم. شاید باور نکنید هنوز مزه آن غذا داخل دهان من هست. لذتی که آن تکه نان داشت شاید هیچ غذایی برای من نداشت. این لذت شاید هیچوقت از بهترین غذایی که خورده بودم به من حاصل نشد. نان کپک زده به من نیرو داد. آنجا به یاد یکی از فیلمهای خارجی افتادم که یک زندانی در داخل زندان سوسک را برمیداشت و میخورد. من هم اگر آن روز سوسک گیر میآوردم، میخوردم...
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصرکاوه
#راوی: جانباز و آزاده سرافراز سرهنگ خلبان محمدابراهیم باباجانى
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات❣
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
به یاد شهدای مظلوم و گمنام بسیج
هفته بسیج گرامیباد
اعترافات یک جلاد بعثی
سرهنگ عبدالرشيد
عبدالباطن:
⭐در بهار سال 1975 میلادی (اوایل دهه 50 شمسی) در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده است و پس از برگشت به عراق و عضویت در حزب بعث عراق, با شروع جنگ و تجاوز بعثیها به ایران ماموریت مییابد به عنوان استخبارات👈 اسرای ایرانی خط مقدم جبههها را بازجویی و از آنان کسب اطلاعات کند...😰
💢این جنایتکار جنگی که در پروندهاش کشتار و اعدامهای فجیح شیعیان و اکراد عراقی نیز دیده میشود در 22 سپتامبر 1985 و در سال پنجم جنگ نیز در یک قتل عام اسرای ایرانی 22 رزمنده جمهوری اسلامی ایران را که همگی زیر 20 سال سن داشتند با شلیک تیر خلاص برسرشان به شهادت میرساند.این اسیران همگی دستهایشان بسته بود و قربانی وحشی گیری این جنایتکار جنگی شدهاند.
💢 او میگوید: بر روی برخی از اسرای تیرباران شده آهک یا مواد شیمیایی یا اسید میپاشیدم تا اثری از آنها باقی نماند. این بعثی جنایتکار تصریح میکند که تا آنجا که در جریان بوده است ماشین جنگی جنایات صدام معدوم شش هزار اسیر ایرانی را بهشکل فجیعی به شهادت رسانده است...😈
💢 سرهنگ عبدالرشید تایید میکند که صدام در اعدام بیش از 450 اسیر ایرانی مستقیما و به اتفاق گروهی از همراهان همیشگی خود در تیم حفاظتش دست داشته است...😍
💢در گزارش مربوط به عمليات بدر آمده است: 👈 30 نفر از اسراي رسته پياده يكي از يگان هاي بسيج عمل كننده در اين عمليات كه هيچ كدام رتبه فرماندهي نداشتند پس از انتقال به بصره در سالني به خط شده و بازجو بلافاصله پس از ورود به سالن با كلت كمري خود، يكي از اسرا را بدون سوال و جواب به شهادت مي رساند...😭
💢 گزارش ديگري به پيوست اين گزارش و مربوط به عمليات هاي خيبر و درگيري هاي شرق بصره، حكايت از جنايات جنون آميز ديگري ازصداميان است و آن مربوط به كشتار اسراي زخمي عمليات هاي سال 63 و 65 رزمندگان اسلام در محورهاي جنوبي جنگ بوده است...در اين گزارش آمده است👇
💢 تيرهاي خلاص به اسراي مجروح ايراني توسط يگان هاي رزمي عراق شليك مي شده و اندك مجروحين منتقل شده به بصره در شرايطي كه احتياج به مراقبت هاي ويژه پزشكي داشته اند به حال خود رها شده و سپس در قسمت بار كاميون هاي نظامي جان داده اند... اين گزارش آنگاه دردناك تر مي شود كه در حين انتقال اسراي مجروح ايراني به داخل خاك عراق و از بصره به بغداد، پيكرهاي پاك اسيران شهيدي كه در حال خون ريزي ناشي از مجروحيت بودند در بيابان هاي حد فاصل بصره – بغداد حتي بدون خاك سپاري رها شده اند...😰
💢 در پايان اين گزارش قسمت سوم جنايات عليه اسراي ايراني ابعاد وحشيانه تر پيدا مي كند. 😳این دشمن بعثي در ادامه شكنجه اسراي ايراني در اردوگاه هاي شمال عراق و پس از اعدام، آنان را با لباس هاي اكراد عراق😇 پوشانده و در گورهاي دسته جمعي به همراه پيشمرگان كرد عراق و با هويت كردي دفن كرده اند.
💢این افسر بعثی عراقی که چند بار مستقیما به صدام معدوم گزارش داده است به خاطر جنایات جنگی بیشمار خود به دریافت مدال و نشان از سردار نگون بخت قادسیه نائل شده است. عبدالرشید میگوید: 👈 به دستور فرماندهان ارشد ارتش و به ویژه گارد ریاست جمهوری که از صدام دستور مستقیما داشتند. خیل عظیمی از اسیران ایرانی را کشتهام.
💢این جنایتکار جنگی در جریان بازجوییهای خود اعتراف میکند که اسرای ایرانی را قبل از شهادت شکنجههای شدید میداده است به طور مثال وی👈 در خصوص یک اسیر ایرانی که براثر اصابت مین، پایش را از دست داده بود، میگوید: 👈 زمانی که این اسیر را بازجویی میکردم به علت مقاومتش شروع به قطع انگشتان دستانش کردم پس از قطع هر انگشت و به فاصله هر دو دقیقه پس از قطع، محل قطعشده را با فندک میسوزاندم تا اینکه تمام انگشتانش را بریدم اما مقاومت حیرتآور او که بسیار جوان هم بود مرا خشمگین ساخت و با اره پای او را نیز قطع کردم اما این اسیر ایرانی هیچ اطلاعاتی نداد...
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
منبع: کتاب👈"عبور از تونل وحشت"
🌹وای به حال ما که در قیامت و در محضر خدا, ائمه معصومین (ع), شهدا و... چگونه میخواهیم جوابگوی خون شما,(شهدا) باشیم😰 و تو عزیز دل👈 که جانت را اینچنین با اخلاص در اوج گمنامی و مظلومانه در غربت اسارت, هدیه دادی به "الله" و خودت خواستی که گمنام شوی و وای بر من و امثال من که دویدیم برای شهرت نامدار شدن!😳 حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسانها موحد و خداپرست همانند خورشید فروزان تا قیامت می درخشد 👈 اگرچه بی نام و نشان وحتی بی مزاری...🌷اما #شهید مظلوم و غریبم👈 "تمام اجرها در گمنامی و بی نشانی ست, همچون غربت و غریبی خانم حضرت زهرا(س)"😭 به ما بپویندید، کانال مکتب شهدا _ ناصر کاوه
https://eitaa.com/joinchat/4212850690C6651aa4497
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
به یاد شهدای مظلوم و گمنام بسیج
هفته بسیج گرامیباد
اعترافات یک جلاد بعثی
سرهنگ عبدالرشيد
عبدالباطن:
⭐در بهار سال 1975 میلادی (اوایل دهه 50 شمسی) در رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده است و پس از برگشت به عراق و عضویت در حزب بعث عراق, با شروع جنگ و تجاوز بعثیها به ایران ماموریت مییابد به عنوان استخبارات👈 اسرای ایرانی خط مقدم جبههها را بازجویی و از آنان کسب اطلاعات کند...😰
💢این جنایتکار جنگی که در پروندهاش کشتار و اعدامهای فجیح شیعیان و اکراد عراقی نیز دیده میشود در 22 سپتامبر 1985 و در سال پنجم جنگ نیز در یک قتل عام اسرای ایرانی 22 رزمنده جمهوری اسلامی ایران را که همگی زیر 20 سال سن داشتند با شلیک تیر خلاص برسرشان به شهادت میرساند.این اسیران همگی دستهایشان بسته بود و قربانی وحشی گیری این جنایتکار جنگی شدهاند.
💢 او میگوید: بر روی برخی از اسرای تیرباران شده آهک یا مواد شیمیایی یا اسید میپاشیدم تا اثری از آنها باقی نماند. این بعثی جنایتکار تصریح میکند که تا آنجا که در جریان بوده است ماشین جنگی جنایات صدام معدوم شش هزار اسیر ایرانی را بهشکل فجیعی به شهادت رسانده است...😈
💢 سرهنگ عبدالرشید تایید میکند که صدام در اعدام بیش از 450 اسیر ایرانی مستقیما و به اتفاق گروهی از همراهان همیشگی خود در تیم حفاظتش دست داشته است...😍
💢در گزارش مربوط به عمليات بدر آمده است: 👈 30 نفر از اسراي رسته پياده يكي از يگان هاي بسيج عمل كننده در اين عمليات كه هيچ كدام رتبه فرماندهي نداشتند پس از انتقال به بصره در سالني به خط شده و بازجو بلافاصله پس از ورود به سالن با كلت كمري خود، يكي از اسرا را بدون سوال و جواب به شهادت مي رساند...😭
💢 گزارش ديگري به پيوست اين گزارش و مربوط به عمليات هاي خيبر و درگيري هاي شرق بصره، حكايت از جنايات جنون آميز ديگري ازصداميان است و آن مربوط به كشتار اسراي زخمي عمليات هاي سال 63 و 65 رزمندگان اسلام در محورهاي جنوبي جنگ بوده است...در اين گزارش آمده است👇
💢 تيرهاي خلاص به اسراي مجروح ايراني توسط يگان هاي رزمي عراق شليك مي شده و اندك مجروحين منتقل شده به بصره در شرايطي كه احتياج به مراقبت هاي ويژه پزشكي داشته اند به حال خود رها شده و سپس در قسمت بار كاميون هاي نظامي جان داده اند... اين گزارش آنگاه دردناك تر مي شود كه در حين انتقال اسراي مجروح ايراني به داخل خاك عراق و از بصره به بغداد، پيكرهاي پاك اسيران شهيدي كه در حال خون ريزي ناشي از مجروحيت بودند در بيابان هاي حد فاصل بصره – بغداد حتي بدون خاك سپاري رها شده اند...😰
💢 در پايان اين گزارش قسمت سوم جنايات عليه اسراي ايراني ابعاد وحشيانه تر پيدا مي كند. 😳این دشمن بعثي در ادامه شكنجه اسراي ايراني در اردوگاه هاي شمال عراق و پس از اعدام، آنان را با لباس هاي اكراد عراق😇 پوشانده و در گورهاي دسته جمعي به همراه پيشمرگان كرد عراق و با هويت كردي دفن كرده اند.
💢این افسر بعثی عراقی که چند بار مستقیما به صدام معدوم گزارش داده است به خاطر جنایات جنگی بیشمار خود به دریافت مدال و نشان از سردار نگون بخت قادسیه نائل شده است. عبدالرشید میگوید: 👈 به دستور فرماندهان ارشد ارتش و به ویژه گارد ریاست جمهوری که از صدام دستور مستقیما داشتند. خیل عظیمی از اسیران ایرانی را کشتهام.
💢این جنایتکار جنگی در جریان بازجوییهای خود اعتراف میکند که اسرای ایرانی را قبل از شهادت شکنجههای شدید میداده است به طور مثال وی👈 در خصوص یک اسیر ایرانی که براثر اصابت مین، پایش را از دست داده بود، میگوید: 👈 زمانی که این اسیر را بازجویی میکردم به علت مقاومتش شروع به قطع انگشتان دستانش کردم پس از قطع هر انگشت و به فاصله هر دو دقیقه پس از قطع، محل قطعشده را با فندک میسوزاندم تا اینکه تمام انگشتانش را بریدم اما مقاومت حیرتآور او که بسیار جوان هم بود مرا خشمگین ساخت و با اره پای او را نیز قطع کردم اما این اسیر ایرانی هیچ اطلاعاتی نداد...
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
منبع: کتاب👈"عبور از تونل وحشت"
🌹وای به حال ما که در قیامت و در محضر خدا, ائمه معصومین (ع), شهدا و... چگونه میخواهیم جوابگوی خون شما,(شهدا) باشیم😰 و تو عزیز دل👈 که جانت را اینچنین با اخلاص در اوج گمنامی و مظلومانه در غربت اسارت, هدیه دادی به "الله" و خودت خواستی که گمنام شوی و وای بر من و امثال من که دویدیم برای شهرت نامدار شدن!😳 حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام تو در دل تمام انسانها موحد و خداپرست همانند خورشید فروزان تا قیامت می درخشد 👈 اگرچه بی نام و نشان وحتی بی مزاری...🌷اما #شهید مظلوم و غریبم👈 "تمام اجرها در گمنامی و بی نشانی ست, همچون غربت و غریبی خانم حضرت زهرا(س)"😭 به ما بپویندید، کانال مکتب شهدا _ ناصر کاوه
https://eitaa.com/joinchat/4212850690C6651aa4497
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
#ویتوریو_اریگونی، ایتالیایی که به یاد فلسطین، کلمه "مقاومت" رو روی بازوی خود خالکوبی کرد
#شهید_ویتوریو_آریگونی: چطور میشه با دیدن ظلم، در آسایش و بیتفاوتی زندگی کرد؟👈 شرح زندگی پرفراز و نشیب شهید ویتوریو اریگونی از ایتالیا تا شهادت در غزه.
آریگونی ثابت کرد که یک نویسنده می تواند قلم را به بال فرشته تبدیل کند و با کمک آن بال ها به طرف خدا پرواز کرد و به لقاءااله رسید👈 جنازهی ویتوریو آریگونی، شهروند ۳۶ سالهی ایتالیا، در ساعات بامدادی جمعه (۱۵ آوریل / ۲۶ فروردین) در خانهای در شمال باریکهی غزهی پیدا شد. به گزارش شاهدان عینی، ربایندگان او را شکنجه کرده، دستبند زده و حلقآویز کرده بودند.
☀️وزارت خارجهی ایتالیا در رم این واقعه را به عنوان «جنایتی بربرمنشانه» بهشدت محکوم کرد و آن را «اقدام خشونتآمیز بزدلانه و بیهودهی افراطیانی» نامید که به حقوق بشر هیچ اهمیتی نمیدهند. به گفتهی این وزارتخانه، مقتول کسی بود که از مدتها پیش در این منطقه زندگی میکرد تا حوادث مربوط به اوضاع فلسطینیان در باریکهی غزه را از نزدیک دنبال کند و با احساس تعهد شخصی دربارهی آن گزارش دهد...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
ویتوریو: چطور میشه با دیدن ظلم، در آسایش و بیتفاوتی زندگی کرد؟
https://mostazafin.tv/tags/article/8329
آرشیو رادیو - برنامه نمایش غزه وقتی انسانی به آن بنگری -
http://radio.iranseda.ir/epgarchivePart/?VALID=TRUE&ch=29&e=145461802
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
☀️گوشت بدنش را بریدند
#شهید_مسعود_فراهانی
#نهم_آذر_سالگرد_شهادت
🌷مسعود تازه دیپلمش را گرفته بود که جنگ شروع شد. چون سربازی نرفته بود، دنبال این بود که راهی جبهه شود. با دوستانش از طریق سپاه شاهینشهر اصفهان در اواخر مهر ۵۹ عازم جبهه غرب شد. در اوایل آذر ماه وقتی همراه با همرزمانش از سردشت به سنندج رفت، طی حمله کوملهها، آقا مسعود از ناحیه گلو دچار جراحت سطحی شد. دوستانش که قصد داشتند او را به درمانگاهی ببرند، در کمین کوملهها قرار گرفتند و به این ترتیب آقا مسعود اسیر کوملهها شد. خیلی او را شکنجه کردند، حتی گوشت بدنش را بریدند تا به خیال خودشان از او اطلاعات بگیرند، در نهایت روز ۹ آذر ماه ۵۹ تیر خلاص را به قلبش زدند و بعد از شهادتش او را در کنار جاده رها کردند. مسعود در زمان شهادتش تنها ۱۹ سال داشت. زمانی که پیکر برادرم را برای دفن به خمین آوردند، به دلیل شدت جراحت فقط گذاشتند صورتش را ببینیم.
☀️برادرم مسعود در سال ۵۹ شهید شد. مادر و خواهرم هم ۷ سال بعد در خمین بر اثر اصابت موشک های بعثی ها شهید شدند
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصرکاوه
راوی:#اقدس فراهانی خواهر شهید
منبع: #خبرگزاری_فارس
🌷شهیدی که کومله گوشت تنش را برید و بعد به او تیر خلاص زد👇
https://www.farsnews.ir/news/14000117000432/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%DA%A9%D9%88%D9%85%D9%84%D9%87%E2%80%8C-%DA%AF%D9%88%D8%B4%D8%AA-%D8%AA%D9%86%D8%B4-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%D9%88-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%88-%D8%AA%DB%8C%D8%B1-%D8%AE%D9%84%D8%A7%D8%B5-%D8%B2%D8%AF-%D8%B9%DA%A9%D8%B3
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
4.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اگر_مدافعان_حرم_نبودند👈قسمتی از#جنایات_هولناک_داعش👇
این کلیپ را نه یکبار، بلکه چندین بار تماشا کنید و منتشرکنید
💥نیروهای داعش ۹۰ درصد سوریه و ۵۸ درصد عراق را اشغال کردند و حتی به دیوار زینبیه دمشق رسیدند
⭕ِِداعش زمانی که به نزدیکی حرم حضرت زینب(س) رسید بر روی دیوار حرم شعار می نوشت که هنوز بخشی از این شعارها موجود است...فرمانده داعش بر روی بی سیم خود در نزدیکی حرم حضرت زینب (س) رجز می خواند و می گفت که حضرت عباس(ع) کجایی که ما حضرت زینب را از قبر بیرون خواهیم کشید...
⭕️داعش به منزلی در سوریه حمله کرد، در حالی که در این منزل چهار کودک به همراه پدر و مادر در حال غذا خوردن بودند، داعش سر یکی از دختران که ۹ سال بیشتر نداشت را برید به طوری که خون این دختر بر روی غذاها ریخت و خانواده دختر را مجبور کرد که این غذا را به همراه خون جگر گوشه شان بخورند
⭕️داعش نوزاد تازه به دنیا آمده را از دستان پدر و مادر می گرفت و آنان را لخت می کرد و بر سینه دیوار می چسباند و با نیزه با این بدن دارت بازی می کرد، داعش شکم مادر باردار را در مقابل چشم شوهرش پاره می کرد و شرط بندی می کرد که فرزندی که دختر است یا پسر، از شکم این مادر بیرون می آید
⭕در همین دیاله، کودکی را از سینه مادرش گرفتند، او را مثل گوسفند روی آتش سرخ کردند، لای پلو گذاشتند، برای مادر فرستادند. این جنایت وحشتناک در تاریخ بشریت نایاب است، پدیده کوچکی نیست، بلای کوچکی نیست
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
⭕ قسمتی از سخنرانی ️سردار عبدالفتاح اهوازیان در مراسم جشن پیروزی جبهه مقاومت در مهدیه ورامین
#شهیدقاسم_سلیمانی
#مدافعان_حرم
#شهیدان
هدایت شده از مکتب شهدا_ناصرکاوه
💢 نهایت شکنجه ساواک👈 و مقاومت فوق تصور👈 یک زن مسلمان و مبارز: #سوزنهای تهِگرد را زیر انگشتانش نهادند، چشمان زن بسته بود و جائی را نمیدید ناگهان دستانش را به دیوار کوبیدند و سوزنها را از زیر ناخنها تا ته فرو کردند
درد، استخوانهای زن را میسوزاند اما لب از لب نمیگشود خاموش کردن ته سیگار روی بدن زنها از دوران جنگ ویتنام مُد شده بود و آمریکائیها کشف کرده بودند زنان ویت کُنگ تنها با این شیوه لب به سخن باز میکنند #ساواکیها زن را روی تخت خواباندند و پس از فحشهای تکان دهنده و سرگیجه آور حالا سیگارهای خود را روی بدن او خاموش میکردند اما بی فایده بود گویی ساواکیها باید به دنبال راه دیگری میبودند. زن، دیگر جای سالمی برای شکنجه شدن نداشت آن زن😰
🌹#مرضیه_حدیدچی 👈 بود، #دختر_انقلابِ ملت که برای آرمانش، تا پای جان ایستاد اما این پایان داستان او نیست ساواک برای آنکه مقاومت این زن را بشکند آخر کار رفتند #دخترانش را آوردند و جلوی چشم مادرشان، دردناکترین شکنجه ها را بر روی آنها شروع کردند. 😰
🌹راضیه و رضوان۱۳ و ۱۴ ساله بودند که جلوی چشم مادرشان، آنقدر آنها را زدند و با سیگار سوزاندند که زن دعا میکرد دخترکانش زودتر بمیرند تا اینقدر زجر نکشند اما زن مگر حرف میزد هرگز و همه میدانیم شکنجه فرزند جلو چشم #مادر چقدر وحشتناک است اما این کوه صبر لب از لب باز نکرد😰
🌹بعد از انقلاب مسئول تامین امنیت غرب کشور شد و #ضدانقلاب را شناسایی و تار و مار کرد سهم او از انقلاب تنها شکنجه و زندان و نبود، دباغ برای تامین مخارج چند خانواده که تکفل آنان را از دوران نمایندگی مجلس بر عهده گرفته بود بعد از دوران نمایندگی مجلس
#مسافرکشی می کرد هیچ وقت نه باندی داشت، نه به بیت المال دست درازی کرد نه بچه هایش آقازاده و اشراف شدند این روزها، بانوی قهرمان ملت ایران را نه در خیابان انقلاب و بر روی یک سکو در حال دهن کجی به مقدسات یک ملت، بلکه باید در آرامگاه امام خمینی یافت؛ مرضیه حدیدچی شخصیت کاریزماتیک و گمشده نسل ماست؛ نسلی که گویی قهرمان واقعیاش را گم کرده و در غیاب حدیدچیها، آرمانها #وارونه میشوند و قهرمانهای تقلبی جای قهرمانهای واقعی را گرفته اند...
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصرکاوه
برشی از زندگی #مرضیه_حدیدچی 👈 (#دباغ)
نوشته سیده سعیده موسوی
زندگینامه و سوابق مبارزاتی مرحومه مرضیه حدیدچی دباغ-مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
https://psri.ir/?id=2rsj0a0z
امام خمینی (س) - خانم رضوانه دباغ
http://www.imam-khomeini.ir/fa/c78_61323/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B2_%D8%A8%D8%A7_%D9%86%D9%88%D8%B1_%D8%AF%D9%88_%D8%B1%D9%88%D8%A7%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D8%B2_%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%DB%8C_%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85_%D9%85%D8%B1%D8%B6%DB%8C%D9%87_%D8%AD%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DA%86%DB%8C%C2%AB%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D8%BA%C2%BB_/%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%85_%D8%B1%D8%B6%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%AF%D8%A8%D8%A7%D8%BA
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
☀️نحوه شهادت هفت تن از اعضای خانواده حجه الاسلام مرحوم #سیدمحمدعلی_بهشتی
👇
☀️در زمان جنگ پدرم برای فراهم کردن شرایط سکونت راهی قم شده بود. در این مدت مادرم وسایل خانه را بسته بندی میکرد. به جهت اینکه من تازه ازدواج کرده بودم و همچنین در آزمون استخدامی آموزش و پرورش قبول شده بودم، بنابراین تصمیم گرفتم در اسلام آباد بمانم. مادرم در آن زمان 39 ساله بود و در تمام شرایط سخت و دشوار پدرم را همراهی میکرد. با وجود اینکه پزشکان به مادرم توصیه کرده بودند در یک منطقه آب و هوای خشک زندگی کند تا رماتیسمش بهبود یابد، مادرم میگفت هر چه امام راحل و پدرت بگویند من قبول دارم. اگر امام (ره) به پدرت ابلاغ کند که در اسلام آباد بماند، من نیز میپذیرم. در آن دوران پدرم کمکهای خیرین را جمع آوری کرده و بین خانوادههای نیازمند اسلام آباد تقسیم میکرد. به جهت اینکه به ایام مهر ماه نزدیک میشدیم، 30 شهریور ماه با پدرم تماس گرفتم و کسب اجازه کردم تا کمکها را میان خیرین تقسیم کنم. با موافقت پدرم روز بعد به همراه خادم مسجد شروع به بستهبندی کمکهای مردمی کردم. بسته بندی کالا تا پیش از ظهر به اتمام نرسید. آن روز منزل خانواده همسرم دعوت بودم. پیش از حرکت به منزل آنها به خانه مادرم رفتم. آنها منتظر آمدن مادربزرگم از بروجرد بودند.
☀️پیش از وقوع آن حادثه، سه مرتبه خبری مبنی بر این حادثه بر سر زبانها آمد ولی هیچ یک از ما متوجه نشدیم. ابتدا استخاره پدرم بود که در آن شهادت آمده بود. دوم سخن مادرم و سوم بصیرت برادرم در خصوص شهادت. سه عاملی بود که میخواست به ما بفهماند که حادثهای رخ خواهد داد.
دقایقی بعد از خوردن ناهار به دفتر برگشتم. رادیو در دفتر مسجد روشن بود. پیامی مبنی بر تجاوزات عراق و پاسخ قطعی ما در خصوص بمبارانهای عراق اعلام شد. یکی از اهالی محل در همین حین وارد مسجد شد و از من خواست تا از طریق بلندگو به مردم اعلام کنم که عراق حمله کرده است و آماده باشند. از انجام این عمل سر باز زدم و گفتم که این امر باعث رعب و وحشت میان مردم میشود. آن فرد با شنیدن پاسخ من از مسجد خارج شد.
☀️دقایقی بعد با شنیدن صدای هواپیما از دفتر مسجد خارج شدم. هواپیماها به قدری به زمین نزدیک شده بودند که برگهای درخت توت بر روی زمین ریخت و شیشهها شکست. در آن لحظه گمان کردم که هواپیماهای ایرانی هستند که به سمت عراق میروند اما وقتی که چترهایی از هواپیما به سمت زمین پرتاب شد، یقین یافتم که این هواپیماهای عراقی است. در همین حین موج یک انفجار من را پرتاب کرد. از زمین که بلند شدم، صورتم پر از خون بود. صورتم را داخل حوض آب کردم. آب رنگ خون گرفت. میخواستم به خانه پدرم که به فاصله 10 متری از مسجد بود برای پانسمان بروم که ناگهان دیدم خانه پدرم فرو ریخته است. به سمت آنجا دویدم. خواهرم با آوار به پایین میآمد که دست او را گرفتم و به بیرون کشیدم. وسط خیابان هر کسی که در حال عبور بود، ترکش خورده بود. یک نفر دست و سرش قطع شده و در حال سوختن تکان میخورد. همچون تنه درخت، سوخته و سیاه شده بود.
هفت نفر از اعضای خانوادهام اعم از مادرم، داماد، نوه، سه برادر و مادرم بزرگم در زیر آوار مانده بودند. از یک تیرآهن گرفتم و خودم را به بالای ساختمان کشیدم. آجرچینهای اتاق باقی مانده بود. پایم را که روی اولین آجر گذاشتم، ساختمان فرو ریخت و من حدود فاصله ۹ متر به زمین سقوط کردم. بر اثر پرتاب، از حال رفتم. وقتی چشم باز کردم، روی میز در داروخانه بودم. فکرم را که متمرکز کردم، متوجه شدم چه حادثهای رخ داده است.
☀️بعدها برایم روایت کردند که بعد از سقوطم از ساختمان، من را همراه با شهدا به بیمارستان منتقل کردند. مسئول داروخانه بیمارستان که یکی از دوستان مسجدیام بود، متوجه میشود که من نفس دارم. من را به داروخانه برد و سرم میزند. سرم را از دستم باز کردم و به سمت خانهمان رفتم. با لودر آوارها را برداشتیم و پیکرها را پیدا کردیم. مادرم را در حالی پیدا کردیم که سه برادرم را در آغوش گرفته و تیرآهن از پهلوی سمت راستش وارد شده و از سمت دیگر خارج شده بود. اهالی محل شب حادثه طی تماس تلفنی با دفتر آیت الله گلپایگانی میگویند که نارنجکی به منزل ما پرتاب شده است. پدرم آن زمان در قم مسئول مسجد امام المهدی (عج) شده بود. وی زمانی به منزل رسید که ما پیکرها را از ساختمان خارج کرده بودیم. پدرم در آن لحظه با دیدن منزل و پیکر هفت تن از اعضای خانوادهاش رو به قبله ایستاد و گفت: 👈
«هو المالک و نحن المملوک».
☀️پیکرها را برای تشییع و خاکسپاری به بروجرد منتقل کردیم. در این حادثه بیشترین ضربه را خواهرم خورد زیرا علاوه بر اعضای خانوادهاش، فرزند و همسرش نیز شهید شدند.
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصرکاوه
راوی: پسر خانواده #سیدمحمدرضابهشتی
#سالگردشهادت
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
🌷ماجرای شهیدی که کیسه ای در کفن خود گذاشته بود🌷
شهید دستغیب برای خود کفنی تدارک دیده بود ودر لای کفن کیسه ای قرار داد که برای خانواده وی پس از شهادتش ،عجیب ونامفهوم بود..
✍ همسر شهید:
هنگامی که خلعتی (کفن) ایشان را
بیرون آوردم،
در میان پارچههای کفن،
کیسهای دوخته شده از پارچه سفید یافتم، متحیر شدم
این دیگر برای چیست؟
آن را کنار گذاشتم و بقیه تکهها و پارچهها را دادم.
یک هفته گذشت،
اربعین حسینی (هفتم شهدای جمعه خونین شیراز) بود،
قضیه خوابهایی که شب پیش از روز هفتم شهادتشان دیده شده بود که پارههای بدن آقا هنوز لای دیوارها و پشت بامها و بر سر درختهای خانههای مجاور باقیمانده است. وقتی معلوم شد این خوابها درست است هیاهویی در شهر افتاد. گوشتها را جمع آوری نمودند و از من کیسهای جهت جا دادن آن خواستند.
فورا به یاد آن کیسه همراه خلعتی افتادم، رفتم و آن را آوردم و به بعضی از بستگان دادم و جریان را گفتم؛ که آقا از پیش این کیسه را جز کفنی خود به حساب آورده و از قبل تهیه کرده است. گویا به ایشان الهام شده بود که برای تکه پارههای باقیمانده بدنشان کیسه مخصوص لازم است.
شب هنگام (شب جمعه بعد از اربعین) با حضور دستههای عزاداری، پایین قبر را شکافتند و کیسه مزبور را دفن کردند.
این شهید سعید، در حال رفتن به نماز جمعه وایراد خطبه ها بر سر کوچه منزل خود به دست منافقین کور دل به شهادت رسید وبیشتربدن مطهر ایشان تکه تکه گشت...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
🗓 سالروز شهادت
#شهید_آیت_الله_دستغیب
شادی روح پاکش صلوات ....🌸
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
🌹 ۲۹ آذر سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم فرامرز رضا زاده
🕊شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی
🕊شهید مدافع حرم اسماعیل خانزاده
🕊شهید مدافع حرم عبدالحسین یوسفیان
🕊شهید مدافع حرم امیر لطفی مراق
🕊شهید مدافع حرم سجاد عفتی
🕊شهید مدافع حرم عباسعلی علی زاده
🕊شهید مدافع حرم حمیدرضا اسداللهی
🕊شهید مدافع حرم اسماعیل کریمی
🕊شهید مدافع حرم امیر سیاوشی شاه
🕊شهید مدافع حرم محمدرضا فخیمی
🕊️و سالروز بازگشت پیکر شهید محمدجواد تندگویان
♦️مهندس تندگویان، 9 آبان 59 در حالی كه برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان در جنوب كشور بود، در جاده ماهشهر ـ آبادان همراه معاونش و چند مهندس شركت نفت به اسارت نیروهای ارتش بعث عراق درآمد و به زندانهای اسیران ایرانی در عراق منتقل شد و پس از سال ها اسارت، توسط رژیم بعث عراق به شهادت رسید
♦️پیكر شهید تندگویان در تاریخ 25آذر در عتبات عالیات نجف، كربلا و كاظمین با احترام طواف داده شد و در تاریخ 29 آذر 1370 در مرز منظریه ـ خسروی به وسیله صلیب سرخ و هیات عراقی تحویل هیات ایرانی شد اما تاریخ شهادتش به درستی مشخص نیست.
#سالگردشهادت_محمدجواد_تندگویان
🌷تنها مونس شهید تندگویان، کتاب قرآنی بوده که پسر شهید نقل می کند👈 زماني پيكر پدر را براي مان آوردند كه بسياردلتنگ او بوديم😰 پس از 11سال انتظار👈 كه انتظار غريبي بود، پاهايي را كه بسيار دلتنگ آمدنش بودم، بوسيدم 😰 او در سالهاي اسارت، و در سلول انفرادي، تنها صدايش براي ستايش پروردگار بود✌ او آزاده اي تمام قامت بود كه فرياد «هيهات منا الذله» را با صداي بلند فرياد مي زد... هميشه خاك وطن را عزيز مي دانست و بر زبان سخن زنده باد ميهن را مي سرود...✌
او آن قدر "قرآن را با صداي بلند خوانده بود" كه نگهبانان عراقي به او مي گفتند ما از تو اطلاعات نمي خواهيم، فقط با قرآن خواندنت به ديگر اسيران روحيه نده😭 وقتي پيكر پدر را تحويل گرفتیم، آن قدر👈 "حنجره او را فشرده بودند كه تمام استخوان هاي حنجره اش خرد شده بود"😭"او آرزوي «سكوت» را بر دل عراقي ها گذاشت
⭐یکی از اسرا تعریف میکنه: به خاطر آنكه قاب عكس 😈صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد پله از زمین فاصله داشت، بردند😣 آنجا شبیه یك مرغدانی بود😇 وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر(یک متر در دو متر) بود😭 شب فرا رسید و كلیههایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود...با پا محكم به در سلول كوبیدم...😞 نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت:چیه؟... چرا داد میزنی؟... گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجابیرون بیاوریدكه كلیهام درد میكند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم میمیرم...😰 او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر مرا كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم... در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زدو بیمقدمه پرسید😣ایرانی هستی؟... جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا میشناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟😨 گفت: اگرایرانی باشی، حتما مرا میشناسی... گفتم: اتفاقا ایرانیام؛ ولی تو را نمیشناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمیدانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیدهای؟😰 گفتم: آری، شنیدهام. پرسید:كجاست؟... گفتم: احتمالاً شهید شده😪 سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد😭 گفت من تندگویان هستم و یازده سال است😳 که ازاین سیاه چال به اون سیاه چال در رفت و آمد هستم وفعلا در این سیاه چال، که 4طبقه زیر زمین در پادگان هوا نیروزعراق به نام الرشید است😇 محبوس هستم 😭 دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش میكردم. نگاه به بدنی كه از بس با👈 "اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود"😰گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو... گفت: پیـام من مرزداری از وطن است... صبوری من است... نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد... نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند... استقامت، تنها راه نجات ملت ماست... بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد...👌گفتم: به خدا قسم... پیامت رابه همه ایرانیان میرسانم خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
هدایت شده از جهاد تبیین ۸
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویری از دیدار #سمیر_قنطار، سردارِ اسرای لبنان، با رهبر انقلاب 👈این تصاویر بعد از ۱۵ سال منتشر شده است.
اگر او را نماد مقاومت لبنان بنامیم، بیراه نگفتهایم. فردی که حدود ۳۰ سال از عمر خود را در زندانهای اسرائیلی سپری میکند تا عنوان «سردار اسرا» را از آن خود کند.
#سمیر_قنطار، در حالی که تنها ۱۶ سال داشت به همراه سه تن از,جبهه خلق برای آزادی فلسطین به شمال اراضی اشغالی نفوذ کردند و به محل اقامت "دانی هاران" بزرگترین دانشمند اتمی رژیم صهیونیستی در شهر "نهاریا" یورش بردند و جهت انجام عملیات تبادل اسرا با زندانیان فلسطینی او را اسیر کردند. در همین زمان با نیروهای پلیس مواجه و با آنان درگیر شدند که در جریان این درگیری یکی از نیروهای پلیس رژیم صهیونیستی کشته شد. در این درگیری دو تن از همراهان قنطار شهید می شوند, ولی خود وی و "احمد أبرص" دستگیر شدند... سمیر در دادگاهی صوری به پنج بار حبس ابد و نیز ۴۷ سال حبس محکوم شد... آزاده معروف لبنانی است که بعد از سپری کردن حدود سه دهه اسارت که در جریان تبادل اسرای لبنانی با اسرائیل در آزاد شده بود، در حمله جنگندههای صهیونیستی به شهر جرمانا در حومه جنوبی دمشق به شهادت رسید...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
#سالگرد_شهادت