هدایت شده از معارف اسلامی
#درد_بینیازی و #وظایف_استاد مجموعه #داستان_کوتاه #کالبدشکافی_دانشگاه (شماره 1) نگارش: #حسین_صفره 25/04/1399
دانشجو بودم در اتاق یکی از استادان نشسته، مشغول صحبت با او بودم. جوانی وارد شد، سلام کرد و خطاب به استاد گفت: «من دانشجوی دکتری دانشگاه الف هستم، برای دفاع از رساله، باید مقالهام چاپ شود. شما سردبیر مجله پ هستید، خدمت رسیدم تا از شما کمک بگیرم.»
او اضافه کرد: «البته با اجازهتون اسم شما را هم به عنوان همکار میآورم.»
استاد به آن دانشجو گفت: «روند چاپ مقاله در مجله ما یک سال طول میکشد.»
دانشجو پرسید: «جسارتاً درجهی علمیتون چیه تا من در مقاله قید کنم؟»
استاد گفت: «من استاد تمام هستم. و با لبخندی که تمام دندانهای بالا و پایین تا دندان عقل او پیدا بود، اضافه کرد: «فوول پروفسور!»
دانشجو گفت: «باعث افتخاره اسم شما در مقالهی ما بیاد.»
استاد که هنوز شکرخند «فوول پروفسور» از چهرهاش محو نشده بود، اضافه کرد: «البته ناگفته نماند که من نیازی ندارم!» از سیاق سخن استاد معلوم بود پیشنهاد آن دانشجو را رد نکرد، بلکه معنای سخن او این بود: که من چون استاد تمام هستم، از روی بی نیازی، شما بخوانید منت، این افتخار را به تو می دهم تا اسمم در مقاله شما باشد. نقد پیشنهاد آن دانشجو در جای خود محفوظ، اما من به عنوان شاهد قبلاً از جایگاه آن استاد در ذهن خود برجی بلند ساخته بودم و به عنوان الگو به او نگاه میکردم. با شنیدن عبارت نخوت آمیز «من نیازی ندارم» او خطاب به آن دانشجوی درمانده، چنان از چشمم افتاد که وجههاش هرگز ترمیم نشد. و آن جایگاه مانند برجهای دومینو که در مسابقه میسازند و بعد در لحظهای آوار میشود، در ذهنم فروریخت.
تا مدتی با خودم در چالش بودم و به خودم دلداری میدادم و میگفتم: «این همه استاد نمونهی علم و اخلاق هست، یکی هم این جور باشد، طبیعی است.»
چندی بعد در دانشگاه دیگر دیدم، «فوول پروفسور» دیگر، جملهی «من نیاز ندارم» را خطاب به دانشجو و همکار و ... آنقدر تکرار میکند که مخاطب فکر میکند که این تکیه کلام اوست. به خصوص دانشجویان وقتی میدیدند او از یک سو در وادار کردن آنان به نوشتن مقاله چنان سختگیر است که فقط مانده تهدید به مرگشان کند! از سوی دیگر این چکش «من نیاز ندارم» های او تناقضی را پیش روی آنان آشکار میکند که به راستی سخن استاد خدشه وارد میکرد. از اینها گذشته با خود میگفتند:
«مگر راهنمایی و مشاوره علمی به دانشجویان از وظایف استاد نیست، پس چطور استاد مکرر میگوید: «من نیاز ندارم؟!» یعنی به انجام وظیفه نیاز ندارد؟!
و گاه به عنوان شکوه نزد همکاران دیگر میگفتند: «چرا بایددانشجو احساس کند تا از رسالهاش دفاع کند، زیر بار منّت -استاد تمام- کمرش خرد میشود.»
#داستان_کوتاه نگارش: #حسین_صفره #کالبدشکافی_دانشگاه (شماره2) #وصیت_استاد_تمام
یک روز تابستانی، سال 1398، ساعت هفت و نیم صبح بود، سلاّنه سلاّنه به سمت کلاس درس- ترم تابستان- میرفتم. در حیاط دانشگاه با یکی از همکاران همراه شدم، هر دو به یک سو میرفتیم، سلام و علیک و احوالپرسی گرمی کردیم. استاد جوان بود و تمام! صد، صد و پنجاه قدم، همراه بودیم، لذا فرصتی بود برای گفتگویی کوتاه، در خلال صحبت پرسیدم: «استاد، چند سال سابقهی خدمت داری؟»
گفت: «من بازنشسته شدم.»
با تعجّب پرسیدم: «چرا این قدر زود؟!»
و در ادامه گفتم: «شما ما شاء الله، هم جوانید و هم استاد تمام و تا هفتاد و چند سال هم میتوانستید خدمت کنید؟!»
استاد با حالت کسی که بگوید: دست روی دلم نگذار، گفت: «آخه این که دانشگاه نیست!...»
گفتم: «در این ایام چه میکنی؟ آیا پروژهای در دست داری؟»
گفت: «نه! پارک میروم، قدم میزنم، ورزش میکنم.»
باز به وصف احوال دانشگاه گریزی زد و از بلاتکلیفی سازمانی دانشگاه شاکی بود، اینکه از یک سو وابسته به آموزش و پرورش است و درست حمایت نمیشود. از سوی دیگر تحت ضوابط وزارت علوم است و آنها اجرای مقررات خود را میخواهند ولی پشتیبانی و خدمات دانشگاههای دیگر را به این نمیدهند.
خلاصه دانشگاه را به شتر مرغی تشبیه کرد که نه بار میتواند ببرد و نه میپرد!
استاد گلایه های دیگری هم داشت که مقالی جدا می طلبد. وی در ادامه گفت:
«به بچههام وصیّت کردهام که تا هفت نسل، اگر محتاج نان شب هم بودند، هرگز گرد آموزش و پرورش نگردند و کیلومترها از آن فاصله بگیرند.»
امروز از این حکایت، درست یک سال میگذرد و ذهن من هنوز درگیر جواب این سؤال است که:
«چرا باید یک معلّم زحمت کشیده، بالیده و به استاد تمامی رسیده، آن قدر اذیّت شده و رنجیده باشد که به بازنشستگی اختیاری بسنده نکرده، به فرزندان خود وصیت کند تا از این سیستم فاصله بگیرند و از آن دور شوند؟!»
البته کسی که خود همدرد آن استاد ارجمند و زخم خوردهی ضوابط تبعیضآمیز، تنگنظرانه، کارناشناسانهی این سیستم است تا حد زیادی جواب برایش روشن است. و شنیدن سخنان استاد در آن روز، انسان را حقیقتاً به حال آموزش و پرورش و متولیان پیرسال و ناخوش احوالش متأسف می ساخت. و جدا شدن نیروهایی مانند آن استاد جوان، هم قدم در آن روز تابستان، از نظام تعلیم و تربیت خسارت بزرگی است که مسئولان و مسبّبان آن، در هر ردهای، در پیشگاه خدا مورد مؤاخذه خواهند بود.
طنز قصه این است که: «برخی از مسئولان با آب و تاب از پدیده فرار مغزها به خارج از کشور سخن میگویند، حال آن که خود در داخل هم، مغزها را با بیمهری و بیتدبیری- بخوانید با تدبیر سیاه- از میدان خدمت بیرون میرانند.»
27 تیرماه 1399
نکته ی نگارشی:
-------------------------------------------
در گفتار و نوشتار بهتر است، واژه های "در رابطه با ،در ارتباط با، به کار نبریم و به جای آن ها از :
"در باره یِ ، برایِ،به منظورِ" بهره ببریم،مانند:
در ارتباط باسلامت نَفس با شما سخن گفتم.نادرست.
در باره ی سلامت نَفس با شما سخن گفتم.درست.
در رابطه با ویژگی های خرمای جهرم،مقاله ای نوشتم.نادرست.
برای ویژگی های خرمای جهرم، مقاله ای نوشتم.درست.
-------------------------------- مهدی نادریان.
هدایت شده از معارف اسلامی
هدایت شده از معارف اسلامی
https://www.mashreghnews.ir/news/614389/ امام خامنهای بارها گفته است: «من در مقولههای سینمایی و هنرهای تجسمی و تصویری و امثال اینها ورود ندارم. یعنی یک مستمع عامی هستم اما در مورد شعر و رمان نه، آدم عامی نیستم. از این آثاری که وجود دارد، زیاد خواندهام.» #رمان هایی که مقام معظم رهبری حضرت آیت الله #خامنهای آنها را خوانده است
به نام خدا- #داستان_کوتاه کالبدشکافی_دانشگاه (شماره 3) نگارش: #حسین_صفره آسيب در #اخلاق_پژوهش
دکتر شبیر از همکاران دانشگاهی، تعریف می کرد: یکی از شبهای دههی هشتاد، ساعت ده شب بود، استاد (هـ) تلفنی با من تماس گرفت، ضمن سلام و احوالپرسی گفت:
«جزوهای را که در موضوع «ت ق» برای تدريس در مقطع کارشناسی ارشد نوشته بودی، با عنوان ... به اسم خودم چاپ کردم، اکنون چاپ دوم آن به بازار آمد.
گفتم: «مبارک است!»
نه در آن تماس تلفنی و نه بعد از آن، هرگز به روی استاد نیاوردم که:
«کار شما با اخلاق پژوهش ناسازگار است. و تحقیقی که من نزدیک صد ساعت وقت برایش صرف کردهام و صددرصد متعلق به من است، شما با تغییر پنج تا ده درصدی، همهی آن را مصادره کردهای. دست کم اسم مرا هم به عنوان مؤلف دوم مینوشتی!»
همیشه معتقد بودم باید احترام استاد را حفظ کرد. و رمز موفقیت تحصیلی و علمی دانشجو را در تکریم استاد میدانستم.
شاید به نظر برسد که در این رویداد، امر به معروف و نهی از منکر از سوی دانشجو- که دیگر دانشآموخته بود، نه دانشجو- ترک شده است. اما به نظر او کار از کار گذشته بود و بعد از چاپ دوم کتاب، اثر چندانی نداشت.
به هر حال این مانع آن نبود که به خاطر تضييع حقوق مادی و معنوی خود به شدّت ناراحت باشم، آن شب، حال پدر و مادری را داشتم که به سفری کوتاه رفتهاند، و عقاب که چشم آنها را دور دیده، نوزادشان را بلند کرده و ربوده است.
برای يافتن راه برونشد به ديوان خواجه #حافظ تفأل زدم، با کمال شگفتی ديدم به هر دو بُعد مادی و معنوی مسأله اشاره کرده و مرا تا حدّ زیادی تسلّی داد. خواجه فرمود:
نعيم هر دو جهان پيش عاشقان به دو جو
که اين متاع قليل است و آن عطای حقير
معاشری خوش و رودی به ساز میخواهم
که درد خويش بگويم به نالهی بم و زير
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگير
بدين ترتيب لسان الغيب هم دربارهی متاع قليل حقوق مادی دنيوی و هم عطای حقير حقوق معنوی و اخروی، خيال مرا آسوده کردند. ضمن اين که اينگونه رخدادها را نوعی درد و ناهنجاری شمردند که برای تسکین بايد محرمی پيدا کرد و با او درد دل کرد.
در بارهی ماهيت کار استاد- چاپ نوشتهی دانشجو به نام خود، بدون ذکر نام او- از #قرآن_کريم سؤال کردم، با اين آيهی شريفه پاسخ داد:
«أَمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً» (کهف: 79) اما كشتى، از آنِ بينوايانى بود كه در دريا كار مىكردند، خواستم آن را معيوب كنم، [چرا كه] پيشاپيش آنان پادشاهى بود كه هر كشتى [سالمی] را به زور مىگرفت. _ #پادشاه_غاصب!_
چندی بعد یک روز عصر دوباره استاد به من زنگ زد و گفت:
«من به همراه آقای دکتر «ق» داریم میریم کربلا، خواستم از شما حلالیت بطلبم...»
من هم خوشحال از اینکه استاد بلأخره در دل خود باور دارد که حق مرا ضایع کرده، حلال کردم. اما فقط جنبهی خصوصی مسأله را یعنی از حق مادی و معنوی خودم گذشتم.
من معتقدم که این کار یک جنبهی عمومی هم دارد که حلالیت آن در اختیار من نیست. آن جنبهی عمومی، لطمه و آسیبی است که این گونه کارها به شأن و جایگاه یک استاد و معلم میزند. استاد را از چشم شاگرد میاندازد و جنبهی الگویی او را بیخاصیت میکند. و در مقام یک معلم هم بر سخنان و موعظههای او اثر میگذارد یعنی دلنشینی را از آنها میزداید. و مانند لغزیدن باران تند بر روی سنگ، به محض برخورد با دلها از آنها دور میشود. و فرصت اثرگذاری نمییابد.
نکته نگارشی :
کاربردِ واژه های سالیانه و ماهیانه، نادرست است.
پسوندِ " انه" به اسم ساده می پیوندد نه به اسمِ منسوب.
مانند : روزانه، شبانه
نمونه ها :
برآوردِ حجمِ سیلابِ سالیانه : نادرست
برآورد حجم سیلابِ سالانه، درست
گزارشِ سالیانه ، نادرست
گزارشِ سالانه ، درست
حقوق ماهیانه : نادرست
حقوق ماهانه. : درست
------------------------------- مهدی نادریان.
هدایت شده از معارف اسلامی
این کتاب _ #سرباز_کوچک_امام_ بسیار خواندنی و اثرگذار است. هم شادی بخش است هم غم انگیز، ولی وجه شادیبخش آن قوی تر است. ایمان، خلوص، بصیرت، ولایت مداری و شجاعت همه در رزمنده ای سیزده ساله فوران می کند. با اینکه نویسنده نوقلم است، نوشته او به یمن مؤلفه های یاد شده به برخی رمان های معروف دنیا تنه می زند، بلکه برتری دارد.
هدایت شده از معارف اسلامی
قطعه ای از سیاسیات دیوان #صفا
با همّت است و صبر و بصر نی به ادّعا
کان کام مردمان همه شیرین کند چو قند
«گر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند» *
گفتا چنان کنم خود یارانه گیرها
آرند چهل و پنج تومن، جمله پس دهند از دولت امید جز این انتظار نیست
با مدّعی بگو برو بر ریش خود بخند
جمعی گریست زاتش بنزین ظلم او
او همچنان ز خندهی بیجاش دل نکند
سیلاب آتشی که به هر شهر شد روان
لطف خدا به حکمت مولاش کرد بند
گفتا که جمعه صبح چو بشنیدم این خبر
بس در شگفت گشتم و شد داد من بلند
تقصیر من نبود، سپردم به دیگری
عیب از منیژه نی، چو که بیژن زده ست گند
* این بیت از لسان الغیب حافظ شیرازی است.
*حاملگی ناخواسته یک مسئول مرد!* 👈قابل توجه پژوهشگران عزیز، رعایت نکردن #اخلاق_پژوهش ممکن است حتی موجب #حاملگی ناخواسته در برخی مردان شود.
حاملگی ناخواسته یکی از مسئولان سابق پارس جنوبی
شنیده ها حاکی از آن است که آقای حسنوند رییس کمیسیون نفت مجلس شورای اسلامی در سخنرانی دو روز گذشته خود گفته که در وزارت نفت فاجعه رخ داده است،از اختلاس های چند هزار میلیاردی تا مدارک جعلی مدیران و سرقت های علمی ایشان.
شرح خبر:
یکی از مدیران عامل سابق پارس جنوبی که پس از بازنشستگی و بر خلاف قانون منع بکارگیری بازنشستگان و با رانت به سمت مدیر عاملی یکی از پتروشیمیهای منطقه انرژی پارس-عسلویه در آمده است.
چندی قبل ایشان جهت دفاع از مدرک کارشناسی ارشد مهندسی مکانیک خود در پردیس بین المللی صنعتی شریف واقع در جزیره کیش حاضر شده و از آنجایی که پایان نامه را کپی کرده بود و رئیس جلسه و استاد راهنما نیز پایان نامه را نخوانده بودند از آن تعریف کردند.
جمله استاد داور بسیار جالب است:
پایان نامه خودت رو خوندی؟ برو صفحه ۹ پاراگراف ۲ ببین چی نوشته؟
نوشته بود: *من در زمان نوشتن این پایان نامه حامله بودم!*
پس از این فضاحت و استعلام مدرک کارشناسی ایشان معلوم شد که لیسانس ایشان نیز جعلی بوده و این یعنی چندین و چند سال یک دیپلمه بر مسند مدیریت عامل شرکتهای تابعه وزارت نفت تکیه زده است.
*اکنون چه کسی در این مملکت پاسخگوی این فضاحت می باشد؟!!*😷😐. #رعایت_اخلاق_پژوهش از سوی یکی از مسئولان عالی وزارت نفت
هدایت شده از معارف اسلامی
چهل حدیث از امام صادق علیه السلام.pdf
564.2K
#چهل_حدیث از #امام_جعفر_صادق علیه السلام با ترجمه منظوم
به اطلاع می رساند
کتابخانه مرکزی تعداد ۱۵۷۵۳ عنوان نسخه خطی ( رایگان) ،۴۷۶ عنوان کتاب فارسی، ۵۷۵۷۷ عنوان پایان نامه فارسی، ۴۴۵۴ عنوان عکس قدیمی و لیست و آدرس ۲۱۳۷۴ عنوان کتاب از ناشران الزویر و اشپرینگر( رایگان برای کاربران دانشگاه تهران)
را برای استفاده عموم در آدرس زیر بارگذاری نموده است:
utdlib.ut.ac.ir
@UT_Central_Library
@mardomnameh
#داستان_کوتاه نگارش: #حسین_صفره #آوارگی_جیران
وقتی علیجان از دنیا رفت، دو خواهرش سارا و زیبا ازدواج کرده بودند و تنها خواهرش جیران که بیست سال داشت. همراه مادرش با خانواده علیجان زندگی میکردند. زیبا مثل برف سفید و جیران سبزه بود. فائقه زن علیجان که از قبل بنای ناسازگاری را گذاشته بود، به محض اینکه علیجان سرش را زمین گذاشت، بر شدت بدرفتاریش افزود تا اینکه جیران و مادرش مجبور شدند آن خانه را ترک کنند. مادر علیجان خانهی برادر زادهی شوهرش رفت. و در کارهای خانه و نخریسی و رفت و روب به آنها کمک میکرد. و جیران هم خانهی عمویش علیآقا رفت. دو سالی بیشتر آن جا نبود که زن برادر علیآقا سوسن نیز با او بنای ناسازگاری گذاشت. و عرصه را بر او تنگ کرد. او هم نزد مادرش که در همان ده ساکن بود، درد دل میکرد و غم و غصههایش را نزد او بازگو میکرد. آن قدر عرصه بر او تنگ شده بود که ناگزیر از خانهی عمو هم زد بیرون و به تعبیری سر به بیابان گذاشت. ولی در حقیقت او راه یکی از شهرها را در پیش گرفت. و همانطور که گریه میکرد و بغض در گلو، اشک میریخت، با خدا نجوا میکرد که:
«خدایا خودت گواهی که چقدر اذیت میشدم و کاسهی صبرم لبریز شده بود. از تو میخواهم، هم آبرویم را حفظ کنی و هم سرو سامان به زندگیم بدهی.»
در همین احوال خود غرق بود که ماشینی عبوری کنار جاده نگه داشت و او را سوار کرد. راننده که از سرخی چشمها و بینی او فهمید که گریهی زیادی کرده است، از او پرسید:
شما کی هستی؟
چرا تنها در راهی؟
جیران هم که دید او مردی نیک به نظر میرسد، شرح حال خود و علت فرار و آوارگیاش را به او بازگفت.
آن مرد او را به شهر خود - که شهر بزرگی بود- برد و پس از صلاح و مصلحت با پدر و مادرش او را به عقد دائم خود در آورد و با او ازدواج کرد.
جیران تا سالیان دراز بیخبر از بقیهی فامیل در آن شهر به صورت ناشناس زندگی کرد. و در این مدت از آن مرد صاحب چهار فرزند شد؛ دو پسر و دو دختر. هیچ کس از او خبر نداشت. خواهرانش نزدیک بود از غصهی گم شدن او دق کنند.
روزی جوانی از اهالی ده جیران، برای کارگری به شهر و از قضا برای پارهای تعمیرات و بنایی خانه او رفته بود. در اثنای کار و گفتگوی معمول، جیران خواسته یا ناخواسته میگوید:
«من هم اهل روستای «گ» هستم. از فامیل «ق». آن کارگر وقتی به ده برمیگردد. به خانواده جیران خبر میدهد که در شهر به نشانی ... در خانهی زنی کارگری کردم که اسمش جیران بود و از شما به عنوان قوم و خویش خود یاد کرد. عموزادهی بزرگ جیران هم رفت او را پیدا کرد و برای دیدار نزد دیگر فامیل و خواهرانش آورد.
جیران وقتی پیدا شد که شوهرش از دنیا رفته بود. او ضمن اینکه از خوبیهای آن مرد یاد میکرد، میگفت:
«خدا بیامرز مرا پناه داد و از در به دری نجاتم داد. ولی زیاد مرا اذیت کرد و بارها و بارها به من طعنه آوارگیام را میزد.» #نظر_خواننده👈: @drhosseins
هدایت شده از معارف اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهنمودهای #آیت_الله_سید_عبدالکریم_کشمیری برای ترقی در مسیر #خودسازی و #بندگی خدا و انس با #امام_زمان علیه السلام