اندر احوالات سخت روزمرگی های یک مادر مسلمان در بلاد کفر...
امروز کارم رو زودتر تموم کردم تا بتونم پسرم رو زودتر از مهد بردارم، شب قبل یکمی مریض احوال بود.
وارد مهد که شدم، یه خانومی که تاحالا ندیده بودمش ( احتمال میدم کمک کار باشه تو مهد برای زمان غذا خوردن بچه ها) اومد پیشم و پرسید پسر شما اجازه داره سس مایونز و کچاپ بخوره؟؟
تعجب کردم اما گفتم اگر توش الکل نداره، بله میتونه بخوره.
حالت سوالی من رو که دید خودش ادامه داد اخه ما امروز نهار ماهی داشتیم با نون و سس و فلفل دلمه.
ماهی رو که اجازه نداشته بخوره، فلفل دلمه هم نخواسته، سس رو هم ما نمیدونستیم که اجازه داره یا نه، دیگه نهار فقط نون خورده!!!
و مهد همچنان هر دفعه در برابر خواهش من برای اینکه خودم نهار بگذارم برای بچه ها مقاومت میکنه.
ماهی نزدیک دو میلیون تومن برای هر کدومشون پول غذا میدیم برای یک وعده در مهد، اونم این شکلی میشه.
حتی وقتی میگم من هزینه غذا رو همچنان میپردازم، مشکلی نیست ولی کنارش یه ساندویچ هم برای بچه ها بگذارم برای نهار میگن، نه!!!!
#روزمره_نویسی
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه شهدا رو یاد کنیم حتی با یک صلوات، باشد که نزد اربابشون اباعبدلله ما رو یاد کنند....
کلیپ رو حتما ببینید، بسیار زیباست
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
امروز قرار بود ماجرای کار پیدا کردنم رو در آلمان در طی روز کم کم بگذارم اما فشار کاریمون اینقدر زیاد بود که تمام اعضای تیم اورتو و بخش اداری مربوطه یکی یه دور از شدت استرس و فشار زیاد کار گریه کردن البته جز من و نیکو!!!
اخر شب وقتی بیمارها تموم شدن و یه جلسه کوچک داشتیم دور هم در مورد امروز، وقتی یکی یکی شروع کردن به اعتراض گفتم شما ها الان تک به تکتون میرید خونه و راحت استراحت میکنید، بین شما تنها کسی که باید بره الان دوتا بچه کوچک رو از پیش پرستار برداره و تو خونه بهشون رسیدگی کنه منم!!!!!
( همسرم کشیک هستن امشب).
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
#روزمره_نویسی
#آلمان
این وسط گریه میشا خیلی برام سنگین و عجیب بود...
میشا یکی از مدیر داخلی های اصلی مطبه. ( مطبی که من کار میکنم ۴یا ۵ تا فقط مدیر داخلی طور داره)
میشا مسئول بخش اورتو هم هست یعنی همین بخشی که من کار میکنم.
امروز فهمیدم ۶۲ سالشه، کاش میشد ازش عکس و فیلم بگذارم حین کار کردن!!!
کفش ورزشی می پوشه سر کار و خیلی وقت ها تو سالن یا بین طبقات در حال دوییدنه تا به کارها برسه، این وسط روماتیسم شدید هم داره و انگشت های دستش تماما کجه!!
حین راه رفتن از کمر یه جورایی می لنگه ، شما دیگه تصور کنید با اون حال چجوری میدوه!!!
از سال جدید میلادی ناچارا تغییراتی ایجاد میشه در بخش اورتو که خب کار رو خیلی سخت تر و استرسی تر میکنه!!!
همه نگرانن و منتظر که ببینن چی پیش میاد .
استرس اصلی به من وارد میشه و البته شفین( رئیس مطب).
این وسط میشا امروز باید یه آمار کلی از تمام بیماران اورتو جمع آوری میکرد برای شفین و این یعنی پرونده بیش از ۲۰۰ مریض رو باید ظرف دو سه ساعت بررسی میکرد و به کمک من و نیکو احتیاج داشت...
همه در حال کار با هم بودیم که یه دفعه نیکو گفت مریض بعدی اومده و من باید برم...
میشا رو میگی چنان برآشفته شد و گفت باید بری؟؟؟ نه من کلی برنامه ریختم که الان این کار ها رو باهم انجام بدیم، بدون تو نمیشه و من دیگه نمیتونم واقعا اینجوری ادامه بدم و از دفتر رفت بیرون و بعد صدای گریش از تو راهرو می یومد!!!
ما رو میگی،هاج و واج هم رو نگاه میکردیم🙄🙁🙁
کار رو گذاشتیم کنار و با نیکو رفتیم طبقه پایین تو دفتر میشا...
دیدم به پهنای صورت اشک میریزه و میگه دیگه واقعا نمیکشم، خیلی فشار کاری زیاده، بیشتر از این نمی تونم.
از سال جدید فلانی( اشاره به من) میخواد چیکار کنه! چجوری میخواد این همه مشکل رو حل کنه؟؟ من دیگه کم آوردم!!
میشا رو هر طوری بود آروم کردیم .
نیکو همه بیمارها رو به عهده گرفت و من ۳ ساعت تمام نشستم کنار دستش و تک به تک پرونده ها رو باهاش بررسی کردم.
بهش پلنی که برای سال جدید باید داشته باشیم رو توضیح دادم و ...
اخرش میگه حالا یکم آروم شدم تو استرسم رو کم کردی!!!
درسته میشا رو آروم کردم ولی بین خودمون بمونه حالا خودم دارم منفجر میشم از استرس سال جدید و مشکلاتش...
برام دعا کنید
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
اولین برف زمستونی امسال در آلمان
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
این داستان: چوب خدا صدا نداره...
یه ماجرای جدید تو مطب پیش اومده و میخوام براتون تعریف کنم، اما برای اینکه بهتر درکش کنید باید اول یه سری اتفاقات و جریانات قدیمتر رو براتون بگم.
این جریانات رو چند وقت پیش ها تو اینستاگرام نوشته بودم، همون عکس نوشته ها رو براتون کم کم میگذارم تا برسیم به این اتفاق جدید...
در مورد اینکه چجوری تو آلمان کار پیدا کردم...
برخورد افراد با من به خاطر حجابم چی بود...
سر کار با حجابم مشکل داشتن یا بهم احترام گذاشتن و ...
خلاصه که با من یکی دو روزی همراه باشین.
این مدت سرم خیلی شلوغه اما سعی میکنم از جمعه صبح تند تند عکس نوشته ها رو بگذارم...
دوستانتون رو به کانال دکتر موتا دعوت کنید🌺
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
#بازگشت_به_کار
#قسمت_اول
چند سالی بود که زندگیمون رو برده بودیم شرق آلمان...
دکتر ارنست اونجا موقعیت های کاری و تحصیلی فوق العاده ای داشتن و منم تو خونه با بچه ها مشغول بودم.
زندگی با سختی هاش و خوبی هاش جریان داشت تا من تصمیم گرفتم برگردم به کار...
همیشه حرفش بود اما نمیشد یا شاید نمیخواستم اما این مرتبه تصمیمم جدی بود.
کلی بهش فکر کرده بودم و مرحله به مرحله اش رو با جزئیات برای خودم مشخص کرده بودم.
میتونید حدس بزنید قدم اول چی بود؟؟
کانال #دکتر_موتا در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef