Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ...
الهی عظم البلاء...💚💔
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
یه صبح دیگه و شروع یه ماجراجویی دیگه برای هر انسانی😇
بگو:خدایا شکرت که امروز هم نفس می کشیم🥰💙
#خدایا_شکرت
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
خدایا شکرت😍👏
ان شاالله که زیر سایه ی امام زمان(عج)موفق و موید باشین.💚🍃
حالا بقیه چقدر به فکر امام زمانشونن؟🧐🤔
#نذر_ظهور2
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 به نام آفریدگارعشق رمان ماه شب چهاردهم پارت27 همه رفته بودن و من و حامد تو اتاقم بودیم... لب
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگارعشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت28
دوهفته از عقدمون گذشت و یه هفته مونده بود به کنکورم...
تو این دوهفته حامد خیلی خوب درک می کرد که چه موقع زنگ بزنه یا کی بیاد خونه ی ما!!به منم اصرار نمی کرد که برم خونه مامانش...بااین که چندباری رفته بودیم...
......
صبح روز کنکورم،حامد ساعت پنج و نیم اومده بود جلو درخونمون...
من که از یه ساعت پیش که نماز خوندم نخوابیدم...
مامان هم بیدار بود...
حامد بهم زنگ زد و گفت که اروم در و باز کنم تا مزاحم کسی نباشه...
منم آیفون و زدم و اومد تو...بابا و حسین خواب بودن...نسرین هم بود خونه مادرشوهرش...
آروم با من و مامان سلام و احوالپرسی کرد و باهم رفتیم تواتاقم...بیچاره حامد تا ساعت شیش و ده دقیقه داشت باهام حرف می زد و بهم انرژی میداد...
بارفتارهای حامد احساس می کردم از خودم خجالت می کشیدم که فکرای اشتباهی دربارش می کردم...
مامان بهمون صبحانه داد...بابا و حسین هم بیدار شده بودن...بعدصبحانه خداحافظی کردیم و من و حامد سوارماشین شدیم تا بریم سمت مکانی که قرار بود کنکور برگزار بشه...
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگارعشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت29
توراه هم باهم حرف زدیم...بازم بهم انرژی می داد..بهم ذکر یاد می داد که بخونم...وقتی رسیدیم یه جا پارک کردو گفت:می مونم تا برگردی...
_وااا!مگه...
_مگه هیچی عزیزم...دلم می خواد اینجا بشینم منتظر خانمم باشم...حرفی هست؟
_نه...باشه بشین..فقط کارِت چی؟
_ازبابام مرخصی گرفتم!!
باهم خندیدیم و من پیاده شدم و
با بسم الله وارد محوطه شدم...
........
ساعت یازده بود که من ازجام پاشدم و بالاخره کنکور پراسترس و دادم...
نمیدونم چرا ولی دلم می خواست بشینم واسه حامد ازحال و احوال خودم و دیدن سوالا بگم...آخه خودش رشتش ریاضی فیزیک بود و الان هم بخش مدیریت مالی کارخونه ی باباش کار میکنه...
دانشگاه تهران درس خونده بود...
ازمحوطه اومدم بیرون...تو اون شلوغی دنبال ماشین حامد گشتم که بالاخره کوییک سفیدشو پیدا کردم...
در و باز کردم و نشستم ...
حامد خیلی گرم و باخونسردی پرسید:به به...بالاخره تموم شد؟؟
_بلههههه....خداروشکر تموم شد...
_الحمدالله...حالا شیری یا روباه؟
_من گل نرگسم!!!
خندید و گفت:اون که بله...شما اصلا تاج سری...
هردومون زدیم زیر خنده...
_قراره به افتخار پایان رنج و سختی شما بریم بیرون یه دل سیر باهم باشیم...قبوله؟
_قبوله!
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
به نام آفریدگارعشق
رمان ماه شب چهاردهم
پارت30
حامد خیلی خوب بود...اخلاقش حرف نداشت!
بعداز کنکور خیالم راحت ترشد..
بعداز این که نهار و بیرون خوردیم یه راست رفتیم خونه مامانش...
.........
همه بودن...
علی؛مصطفی؛عاطفه و حامد...
بچه های حاج محمود و مرضیه خانم بودن...
من با فهیمه؛خانمِ داداش علی داشتیم ماست می ریختیم تو پیاله ها...
ملیحه؛خانمِ داداش مصطفی و عاطفه هم سفره پهن می کردن...
مامان مرضیه هم داشت برنج جا می کرد...
همه کنار سفره نشستیم و با بسم الله شروع کردیم...
ادامه دارد...
✍نویسنده:ساجده تبرایی
#رمان_اجتماعی_عاشقانه
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🌼پویش #نذر_ظهور2 این بار اومدیم بایه پویش دیگه😍 فکر می کنی کدوم کار و می تونی برای تعجیل فرج امام مه
عزیزان فرصت این پویش تموم شده ممنون از همراهی شما...😍
ان شاالله که نگاه امام زمان (عج)روزی شما و راهنمای زندگیتون باشه...🌸💚🍃
ذکر فرج رو یادمون نره:
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج
خادمین کانال روهم از دعای خیرتون محروم نکنید.💙🍃
#نذر_ظهور2
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ...
الهی عظم البلاء...💚💔
مارادرکانال رمان لند دنبال کنید:👇
https://eitaa.com/duhdtv