eitaa logo
رمان لند 📖
857 دنبال‌کننده
555 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
منتظرمون باشین☺️ https://eitaa.com/duhdtv
عزیزان آیدی ادمین کانال براتون بارگذاری شده...اگه نظراتی دارین میتونین باما درمیون بزارین💙☺️👆 https://eitaa.com/duhdtv
خوب خوب خوب....😃 دوستان عزیز ممنونم که تاحالا باما همراه بودین😉 از الان هم باشین تو کانال؛ تا زیاد بشیم و اتفاق های خوب بیافته ...😌😊 اگه نظری،پیشنهادی،درخواستی یاهرچیزی که نیاز داره با ما درمیون بزارین درخدمتیم: 👇👇 @fatemehzahra_fh315 👈 بازهم خبرهای خوب براتون داریم😅...منتظر باشین... https://eitaa.com/duhdtv
به نام خدای زمین و زمان...🖤💙 https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواست به مادرت باشه...🙂 بهش بگو دوستش داری...🙃 فراموش نکن؛تو تنها کسی هستی که صدای قلب مادرت و از درون شنیدی!💙😘🥰 https://eitaa.com/duhdtv
پدر انسان خیلی عجیبه....!!🧐 غماش پنهونه...😔 درداش پنهونه...🤧 اشکاش پنهونه...😢 خستگی هاش پنهونه...😰 تنها چیزی که آشکاره عشق به خانوادشه....💙🙂😇 با یه جمله همه ی خستگی هاشو از تنش بیرون کن...بهش بگو دوستت دارم😍 https://eitaa.com/duhdtv
برای سلامتی همه ی پدرو مادرا که برای بچه هاشون زحمت کشیدن یه صلوات بفرستیم...💙 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای شادی روح تمام پدر و مادرای آسمانی هم یه فاتحه بخونیم ...🖤 https://eitaa.com/duhdtv
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم یک حمد و سه توحید ... 🖤🖤🖤🖤🖤 https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت 14 اززبان سعید: _خب دیگه بیشتر از این وقتتو نمی گیرم مهری جان.
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت 15 فکر میکردم کل آلبوم پر از عکس های من و سعید هست، اما... با دیدن اون عکس خشکم زد... عکس یه دختر غریبه! من اونقدر عصبانی شده بودم که تموم عکس های من و سعید رو برداشتم و عکس های خودم و ازش جدا کردم. عکس اون دختره رو هم گذاشتم تو جیب مانتوم تا از سعید آتو داشته باشم. خواستم درو باز کنم برم بیرون که دیدم یکی درو از پشت قفل کرد... ترسیدم ...حالا باید چیکار میکردم. می خواستم شماره مامان وبگیرم. اما... اگه می پرسید کجایی باید چی می گفتم... باید می گفتم تو اتاق سعید!!... آخه من که دیدم همه رفتن اومدم تو اتاق سعید... یعنی ممکنه سعید خونه بود که من ندیدمش؟ نشسته بودم رو تختش و داشتم آلبومش و چک میکردم! بگم که عکساش و پاره کردم! نه... واقعا همچین کارایی برازنده ی من نیست... اگه سعيد بفهمه چی! خب میگم... میگم... میگم که مثل خودت رفتار کردم! اما سعيد هیچ وقت احساسی رفتار نمی کرد... ادامه دارد... ✍️نویسندگان :ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت 16 گریم گرفت. خودمو خم کردم و عکس های پاره شده خودش و انداختم تو سطل آشغال اتاقش. عکس های خودمم گذاشتم تو اون یکی دیگه جیب مانتوم. از زبان سعید : وقتی برگشتم خونه همین که قفل در اتاقم و باز کردم صدای زنگ آیفون اومد. تند تند رفتم سمت آیفون. مامان و خاله مهری بودن. درو باز کردم. یهو یاد مهتاب افتادم. شاید برگشته بود خونشون. مامان گفت: خواهر شوهر ناهید اومده بود بیمارستان. به ما گفت شما برید من هستم. من هم گفتم که یه وقت غذا نسوزه برای همین برمی‌گردیم خونه. _ حالا شام چی هست؟ _ قیمه و گذاشته بودم یخچال. برنج رو گاز موند. وقتی رفتم تو اتاقم یه عکس رو روی فرش دیدم. برعکس افتاده بود. برداشتمش. دیدم عکس شبنم بود... شبنم زن وحید هست. اون عکس مال بچگی‌هاش بود. عکس شبنم توش بود چون اون آلبوم قبلاً مال منو وحید بود. آلبومم برعکس ولو شده بود روی فرش. خم شدم و گرفتمش. یه صفحه خالی... دو صفحه خالی... سه صفحه خالی... یعنی چی؟.... ادامه دارد... ✍️نویسندگان:ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
اگه دلت گرفته...دوست داری بایکی درد و دل کنی من در خدمتم... میتونی حرفاتو به صورت ناشناس تو لینک زیر بنویسی :👇👇👇👇👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/1941668 💙💙💙 اگه نظری؛درخواستی؛پیشنهادی درباره کانال و رمان ها و ....دارین میتونین تو لینک ناشناس بهمون بگید تا به ما برای ارتقاء کانال کمک کنین...☺️😍 مطمئن باشین مدیران کانال و ادمین عزیز سعی میکنن تا به حرف هاتون عمل کنن و زودتر پاسخگوی شما باشن...😘😉 منتظر حرفای قشنگتون هستیم....😊😇🙃🙂 https://eitaa.com/duhdtv
به نام الله...💙🖤 https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 https://eitaa.com/duhdtv
چشم ان شاالله...😅به وقتش😉 https://eitaa.com/duhdtv
رمان لند 📖
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت 16 گریم گرفت. خودمو خم کردم و عکس های پاره شده خودش و انداختم
🌮 بسم تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت 17 از زبان مهتاب: من زیر تخت اتاق سعید قایم شده بودم. سعید از اتاق رفت بیرون. خدایا شکرت! اگه حالا نمی‌رفت من قبض روح می‌شدم. سریع از اتاق رفتم تو آشپزخونه. سعید دوباره رفت تو اتاق. وقتی صدای بسته شدن در به گوشم رسید. رفتم سمت اتاقش و آروم در زدم. _بیا تو درو باز کردم و یه لحظه نگاش کردم اما هیچ حرفی نزدم. تو چشمام کینه و نفرت معلوم بود. سریع دویدم و رفتم. سعید اومد دنبالم وبا تندی گفت :چیه؟ چرا اینجوری نگاه می‌کنی؟ بغض کردم. _خودتو به اون راه نزن! انقد عصبانی بودم که نمی‌خواستم چشمم بهش بیفته. برای همین به دیوار زل زده بودم. _ببین ما باید... _ما نه تو.تو باید برام توضیح بدی. _فقط من نباید توضیح بدم .تو هم باید بهم توضیح بدی که چرا بدون اجازه اومدی تو اتاقم.؟! نمی‌خواستم به روم بیارم که این کارو کردم...هم خجالت می کشیدم هم طلبکاربودم .... سعید انقدر عصبانی بود که رفت تو اتاقش و درو محکم بست . یهو خاله صفیه اومد تو سالن هنوز نگاهمو از دیوار برنداشته بودم که گفت ‌‌‌:چیزی شده دخترم؟ _نه. _ راستی وقتی من و مامانت نبودیم تو کجا بودی؟ _اممم با دوستم رفته بودم پارک. _آها می‌خواستم بگم شام ده پونزده دقیقه دیگه حاضر میشه. بمونید دور هم شام بخوریم.... ادامه دارد... ✍️نویسندگان :ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
🌮بسمه تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت 18 اون شب شام خونه ی خاله اینا مونده بودیم.... سعید سر و سنگین بود ...من از اون بدتر... ...... سرم و گذاشتم روی کتابام و تازه خواستم چشمامو ببندم که آیفونمون زنگ خورد... _هوففف ...مامان مگه کلید نداری... مامان بود جلسه...باباهم بود سرکار... از پله ها اومدم پایین و تا چشمم به آیفون افتاد چشمام در اومد... سعید بود...چرا 5بعد از ظهر باید بیاد خونه ما! گوشی و برداشتم و گفتم:بله؟ _ببخشید میشه چند لحظه بیاید دم در؟ _الان میام... چون لباس خونگی تنم بود،چادر گلدارم که آستین داشت و حجاب صورتش کامل بود و پوشیدم ... رفتم تو حیاط و درو بازکردم... سعید سلام خشکی کرد و من هم جوابشو مثل خودش دادم.... در ماشینشو باز کرد و یه ظرف در بسته که توش آش بود و گرفت طرفم... _این و مامان درست کرد گفت بدم بهتون... ازش گرفتم و گفتم:دستشون درد نکنه... ادامه دارد... ✍نویسندگان:ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
ممنون که نظرتون و گفتین...😍 https://eitaa.com/duhdtv
حتما برای همچین کارایی به آیدی ادمین مراجعه کنید.... از لینک ناشناس که نمیتونیم تشخیص بدیم شما چی میخواید تا حمایتتون کنیم☺️😉 https://eitaa.com/duhdtv
به نام خدای توانا...💙🖤 https://eitaa.com/duhdtv
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 https://eitaa.com/duhdtv