eitaa logo
رمان لند 📖
894 دنبال‌کننده
561 عکس
40 ویدیو
1 فایل
این کانال مخصوص رمان هایی است که نویسندگان محترم با ذکرنام آنهارا در کانال منتشر می‌کنند. کپی بدون نام نویسنده =حرام ❌ یاصاحب الزمان(عج)💚 رفیق بمون توی کانال تاباهم بهترین هارو رقم بزنیم... 🥰🙂🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌮بسمه تعالی 🌮 رمان نون و ریحون پارت22 همه خندیدن و بعد با راهنمایی سعید سرمیزی که رزرو کرده بود نشستیم... یکم که من و مرجان وسعیدو سیاوش حرف زدیم اون دوتا پاشدن رفتن و من و سعید موندیم... _خب چی می خوری؟ این و سعید گفت. چادرم و صاف کردم و گفتم :نمی دونم...هر چی شما بخورین... برگشت سمت پیش خدمت و اشاره زد بیاد سمت ما. وقتی که اومد سعید با لبخند بهش گفت :همون ستاره سهیل... _بله حتما قربان. و رفت. کنجکاو شدم ستاره ی سهیل یعنی چی؟ ولی به روم نیاوردم وگفتم:یه سوال... _جانم؟ خجالت کشیدم انقدر راحت باهام حرف میزنه. _اِمممم راستش.... من خواستم بگم.. ببخشید که عکسارو... _فراموشش کن... اون دختره هم شبنم بود زن وحید... _آخه... _اون آلبوم قبلا مال من و وحید بود... برای همین وحید دید چند تا صفحه خالیه اومد عکس بچگی شبنم و گذاشت توش تازه بنده خدا شبنم دخترخالم بود عجیبه نشناختی... _اوهوم...بازم عذرمیخوام.. لبخند زد و گفت:نه بابا.... عیبی نداره. فقط یه چیزی! _چی؟ _این که عکسهای خودت و چرا برداشتی پاره کردی از توی آلبوم گرفتی؟ _خب... اِمممم... _میشه بهم برگردونیشون... _باشه...بزار ببینم تو کیفم هست... یه نگاه به داخل کیفم انداختم و عکس هارو بهش دادم. برق چشماش و میشد واقعا حس کرد. ادامه دارد... ✍نویسندگان:ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
🌮بسمه تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت 23 سعید با کنجکاوی گفت :غذای مورد علاقت چیه؟ _امممممم، ستاره سهیل... هردومون خندیدیم. همون لحظه پیش خدمت از راه رسید. _آماده هستی؟ _مگه غذا خوردن هم آمادگی می خواد؟ _نمی خواد؟ به شوخی گفتم :باشه من تسلیمم... _یک... دو... سه! پیش خدمت درپوش کلوش رو برداشت. یک کیک زیبا که روش عکس من بود. روش نوشته شده بود :مهتاب منو ببخش ♡ _خندیدم و گفتم :کدوم کارت و؟ ‌_حالا... _بعدشم می خوایم برای ناهار کیک بخوریم؟ خندید و گفت :این تازه پیش غذاست. _پس ستاره سهیل این نبود؟ _چرا... ولی نیمی ازش هست. _امیدوارم نصف دیگش لازانیا باشه. _پس این غذای مورد علاقت بود! _نمیدونم... _تکلیفت با خودت روشن نیستا... _این یه رازه. _چی؟ _غذای مورد علاقم. پیش خدمت دوباره با یه کلوش از راه رسید... ادامه دارد… ✍نویسندگان :ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv
دیدید سرقولمون موندیم...😅😁😍 اینم سه پارت خدمت شما...👆👆 https://eitaa.com/duhdtv
بمونید تا اعضامون زیاد بشن و رمان های بیشتری براتون بزاریم...💙🌸 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ali Fani - Elahi azamal bala (128).mp3
3.63M
رسم هرروزمان باشد ان شاالله ... الهی عظم البلاء...💚💔 https://eitaa.com/duhdtv
حواستان به این سخن باشد ....🖤 https://eitaa.com/duhdtv
خواهش می کنم عزیز دل🌸💙 https://eitaa.com/duhdtv
به نام الله ...💙 که نامش در دلها آرامش است و در کارها گشایش...🤝 اومدیم با یه پویش زیبا🤗 دوستان و همراهان عزیز...مدیران کانال رمان لند با جلسه ای هم اندیشی که باهم برگزار کردند به این نتیجه رسیدند که برای افزایش عشق و علاقه ی شما به امام زمان(عج) و ارتقای کانال به مراحل بالاتر،قرار است پویشی در مرحله ی اول برگزار کنند به نام""تا ان شاالله باهم برای ظهور مولایمان امام زمان(عج)دست به دعا شویم تا تعجیلی در فرجش بشود ان شاالله...🤲 💚💚💚💚💚💚💚 توضیحات بیشتررا حتما در کانال ما دنبال کنید👇👇👇 https://eitaa.com/duhdtv
🌼پویش دراین پویش شما می توانید با انتخاب کردن یک گزینه از گزینه های زیر و فرستادن ایموجی مخصوص هر گزینه به آیدی ادمین کانال در این پویش شرکت نمایید. .... ♡سوال:شما برای امام زمان(عج)حاضری چقدر صلوات بفرستی؟! الف)100تا💯 ب)150تا⭐️ ج)500تا🌤 د)1000تا🌙 بافرستادن ایموجی های مربوط به هر گزینه به آیدی زیر:👇 @fatemehzahra_fh315 در پویش شرکت کنید. مارا در کانال رمان لند دنبال کنید👇👇 https://eitaa.com/duhdtv
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان لند 📖
🌮بسمه تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت 23 سعید با کنجکاوی گفت :غذای مورد علاقت چیه؟ _امممممم، ستاره سه
🌮بسمه تعالی🌮 رمان نون و ریحون پارت24 پیش خدمت با اشاره ی سعید کلوش و گذاشت روبه روی من روی میز وبعد دوباره یه کلوش دیگه گذاشت جلوی سعید روی میز. تعجب کرده بودم از این ساده بودن...آخه سعید و این همه پول و بعد این میز ساده! پیش خدمت؛که رفت سعید گفت:خوب در کلوش روبروتو بردار... _تو چی ؟ _باهم برداریم. _باشه. _یک....دو...سه. هردومون در و برداشتیم. بادیدن غذا چشمام گرد شد... یه ساندیچ کوچیک نون سنگک که توش پنیر و ریحون بود. همون چیزی که از بچگی هردومون دوست داشتیم... گفتم:_تو...واقعایادت مونده بود...آخه ... _من همیشه حافظم قویه ...اینو شک نکن...ببخشید این غذای ساده رو پیشنهاد دادم...فقط خواستم یادی کنیم از گذشته و همچنین یک موضوع مهم دیگه .... _نه...همینم خیلی خوبه...نون و ریحون...!واقعا از ستاره ی سهیل شما سورپرایز شدم. هردو خندیدیم.! دوباره گفتم:حالا موضوع مهم چیه؟! سرش و انداخت پایین ... بعد از چند ثانیه که بینمون سکوت بود دستشو دراز کرد ساندویچ من و برداشت و گرفت سمتم و گفت :اول این که انقدر نگو آقای سالاری یا شما...راحت باش اینطوری منم راحتم...حداقل بگو آقا سعید . سرخ شدم و فقط لبخند زدم. سعیدبااشاره به ساندویچ ادامه داد:میخواستم به بهونه ی نون و ریحون ....اِممم....ازت خواستگاری کنم!!!! سرجام یخ زدم و زبونم بند اومد..... ادامه دارد.... ✍نویسندگان:ساجده و فاطمه تبرایی https://eitaa.com/duhdtv