دُمــوع¹²⁸
_❤️
نبوده و نیست و نخواهد بود ... !
عزیز تر از تو کسی برای من :) ❤️🩹
دُمــوع¹²⁸
_🌹
موقعیت :
وقتی خواهر رسانه ی بعد از مراسمات تا سه چهار روز وضعیت اینه😂😔🚶♂!
دُمــوع¹²⁸
_💔
کاش شیخ عباس ،
جایی در مفاتیح الجنان ،
ذکر تسبیح ِ فراق کربلا را مینوشت(: 💔 !
دُمــوع¹²⁸
_❤️
بعد از گذشت چند هفته از جلسات و هماهنگی های اعتکاف بالاخره وقت چشیدن طعم شیرین خادمی نصیب دل هایمان شد.
از شب قبل وارد مسجد شدیم ...
با تعدادی از خادمین قرار بود زودتر کارها را انجام بدیم.
همگی یه شور و هیجان خاصی داشتیم ..
اکثرا قبلا تجربه خادمی را داشتن،ولی خیلیامون سال اولی بود که میخواستیم خادم مهمان های مولایمان بشیم؛ عشق خادمی را میشد از چشمای تک تک مان خواند ..
شناخت خیلی زیادی از یکدیگر نداشتیم..
ولی مثل اینکه صاحب مجلس از قبل قلب و دل هایمان را به هم وصل کرده بود
تقریبا داشتیم به آمدن معتکفین نزدیک میشدیم...
هرکدام از خادمین در تکاپو و آماده سازی بودن ..
هرکسی یه جای کار را گرفته بود که زودتر همه چی آماده میزبانی از بنده های گلچین شده خدا بشه..
هوا سرد بود اما گرمای حب اهل بیت نمیذاشت کسی دست از کار کردن بکشه..
عروس آسمون تاج طلاییش را از سر برداشت و به سمت بستر ارغوانیش رفت
معتکفین آرام آرام با وسایل در دستشان وارد مسجد شدن ..
هرکسی که وارد میشد، دخترای دهه هشتادی که حالا دیگه خادم شده بودن با خوشرویی خوش آمد میگفتن و مهمان های باباعلی را راهنمایی میکردن.
بچه های کوچَکی که مشخص بود تازه امسال یا یکساله که به سن تکلیف رسیده بودن ،آمده بودن که جز معتکفین باشن ..
مادر و فرزندانی که باهم آمده بودن این سه روز کنار یکدیگر بندگی کنن ..
و خانمای مسنی که با وجود درد پا و درد کمر عشق بندگی خدا و نور ایمان را از چشمانشان ، دل های مهربانشان و دعاهای زیرلبیشان میشد خواند و دید (:!
سه شبانه روز خادمین با همه خستگی ها ،شب نخوابی ها، و حتی سرما با تمام وجود خدمت کردن تا معتکفینی که به مهمانی خدا آمده بودن خاطره خوبی از اعتکاف به یادگار داشته باشن ..(:
هر جا که کاری بود فارغ از اینکه خادم کدام بخش بودیم با جان و دل انجام میدادیم،خادمای رسانه که وقتی لازم بود جز بخش اجرایی بودن.
خادمای فرهنگی که وقتی لازم بود به کمک بچه های آشپزخانه میرفتن.
خلاصه اینطوری بود که هرکس در حدتوانش سعی داشت خادم شما و اهل بیت باشد ...(:!
خادمای تیم رسانه که با تمام توانشون و با و خستگی های زیاد در حال ثبت یادگاری بودن و با دوربین های که به دست داشتن به دنبال ثبت سوژه های خاص مراسم بودن و تا چند روز بعد هم درگیر اِدیت زدن و آماده کردن گزارشات هستند ...
خادمای تیم فرهنگی که برنامه ریزی مراسمات برای بهتر استفاده کردن معتکفین را به عهده داشتن و در تلاش برای دعوت کردن سخنران و مداح و برگزاری مسابقات بودن ..
خادمای تیم اجرایی که با خستگی و شب نخوابی ها تمام قوت خودشان را برای بهترین پذیرایی از معتکفین به کار گرفته بودن ،که مبادا از روزه داران کسی ذره ای سختی متحمل شود ...
خادمای تیم آشپزخانه که شبانه روز بیدار می ماندن و تمام توان خودشان را برای آماده کردن افطار و سحر با سرمایی که وجود داشت گذاشته بودن که بهترین پذیرایی را آماده کنند و لبخند رضایت را روی لب های معتکافین ببینن...
و مسئولینی که از خودشان ، بچه هایشان و خانواده هایشان گذشته بودن و قوت قلب و انگیزه ای شدن برای ما خادمین که توانستیم با همه سختی ها ،خستگی ها و شب نخوابی ها بهترین خدمت رو به معتکفین انجام بدیم(:!
لحظه های زیاد قشنگی بودن ولی قشنگ ترین صحنه ای که به یادگار در قلب و ذهن هایمان به عنوان یک خادم به یادگار ماند؛ شب اخر بود
شبی که پرچم حرم حضرت زینب و حضرت رقیه (س) رو به مسجد آوردهِ بودن و ما میزبان شان بودیم..
و قرار بود تا صبح این دو پرچم در اتاق خادمین بماند ..
لحظه اولی که پرچم رو باز کردن توفیق زیارت را داشتیم (:
مداح روضه حضرت زینب میخواند
انگار که بی بی هم منت سر ما گذاشته بودن و وارد مجلس شده بودن(:
وقتی اعلام کردن زمان زیارت پرچم شده صدای گریه ها یک مرتبه بالا رفت ، هیچ چشمی نبود که خیس نباشد..
هرکسی حاجتی مدنظرش داشت و در دلش با بی بی زینب حرفایش را میزد(:!
حالا دیگر وقت وداع رسیده بود،
معتکفین که با خوشرویی زیاد از همه خادمین تشکر میکردن و از خدماتی که انجام شده بود راضی بودن، این همان چیزی بود که همه خادمین مد نظر داشتند ،
لبخند روی لب مهمان های خدا...!
#هائم_نوشت✍️
کوله باری ست پر از هیچ که
بر شانه ی ماست...!
گله از دست کسی نیست ،
مقصر دلِ دیوانه ی ماست..(:!