💎 حقیقت دعای مؤمن
🔻امام سجاد(علیهالسلام):
الْمُؤْمِنُ مِنْ دُعَائِهِ عَلَى ثَلَاثٍ إِمَّا أَنْ يُدَّخَرَ لَهُ وَ إِمَّا أَنْ يُعَجَّلَ لَهُ وَ إِمَّا أَنْ يُدْفَعَ عَنْهُ بَلَاءٌ يُرِيدُ أَنْ يُصِيبَهُ
🔻مؤمن از دعاى خود يكى از سه چيز را دارد:
◻️يا برايش اندوخته مىشود
◻️يا در همين دنيا به او عطا ميگردد
◻️يا بلايى كه مىخواسته به او برسد، از وى دفع مىگردد.
📚 تحف العقول، ص۲۸۰
📗 @e_adab
#داستان تاریخی
این بزرگوار الیاس هاو هستند، مخترع چرخ خیاطی. جالبه بدونید ایشون ایده ساخت چرخخیاطی رو در خواب کشف کرد!
به این صورت که در خواب، پادشاهی 24 ساعت به الیاس هاو فرصت داد تا یه وسیله بسازه که پادشاه لباساش رو با اون بدوزه یا اعدام بشه!
آقای هاو تو راه اعدام بودند که نگهبانان برای ترسوندش، تکتک نیزههاشون رو به سمت سرش نشونه میرفتن، شاید باور نکنید ولی همین حرکت منجر به ساخت چرخخیاطی با سوزنی شد که مدام به یک نقطه ضربه میزنه!
📗 @e_adab
#داستان_کوتاه
پسر کوچولو از #مدرسه آمد و دفتر نقاشیش را پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامان و زد زیر گریه!
#مادر نوازش و آرامش کرد و خواست که لباسش را عوض کند. دفتر را برداشت و ورق زد. نمره نقاشیش 10 شده بود!
پسرک، مادرش را کشیده بود، ولی با یک چشم! و بهجای چشم دوم، دایرهای تو پُر و سیاه گذاشته بود!
#معلم هم دور آن، دایرهای قرمز کشیده بود و نوشته بود: پسرم دقت کن!
فردای آن روز مادر سری به مدرسه زد.
از مدیر پرسید میتوانم معلم نقاشی پسرم را ببینم؟ مدیر هم با لبخند گفت بله، لطفا منتظر باشید. معلم جوانِ نقاشی وقتی وارد دفتر شد خشکش زد!
مادر از یک چشم نابینا بود و یک چشم بیشتر نداشت!
معلم با صدایی لرزان گفت: ببخشید، من نمیدانستم، شرمندهام...! مادر لبخندی زد و رفت.
آن روز وقتی پسر کوچولو از مدرسه آمد، با شادی دفترش را به مادر نشان داد و گفت: معلممان امروز نمرهام را 20 کرد!
زیرش هم نوشت: گلم، اشتباهی یک دندانه کم گذاشته بودم.
✅ اینقدر ساده به دیگران نمرههای پایین و منفی ندهیم. اینقدر راحت دلی را با #قضاوت غلطمان نشکنیم.
📗 @e_adab
#حکایت
آوردهاند که ماری پیر شد و توان شکار کردن را از دست داد. از سرنوشت خود اندوهگین شد، که بدون توان شکار کردن، چگونهمیتواند زندگی کنم؟ با آنکه میدید که جوانی را نمیتوان بهدست آورد، اما آرزو میکرد کهایکاش همین پیری نیز ماندنی بود. پس به کنار چشمهای که در آن قورباغههای بسیاری زندگی میکردند و یک سلطان کامکار داشتند، رفت و خود را مانند افسردگان و اندوهزدگان نشان داد. قورباغهای از او دلیل اندوهش را پرسید! مار گفت: «چرا اندوهگین نباشم که زندهبودن من در شکار کردن قورباغه بود، اما امروز به یک بیماری دچار شدهام که اگرهم قورباغهای شکار کنم، نمیتوانم آن را نگهداشته و بخورم.»
قورباغه پس از شنیدن این سخن به نزد حاکم رفت و مژدهی این کار را به او داد. سلطان مار را به نزد خود خواند و از او پرسید که چرا دچار این بیماری شدهایی؟ مار گفت، روزی میخواستم که یک قورباغه را شکار کنم، قورباغه گریخت و خود را به خانهی زاهدی انداخت. من او را تا خانهی زاهد دنبال کردم، خانه تاریک بود و پس زاهد هم در خانه نشسته بود.من انگشت پسر را به گمان این که قورباغه است نیش زدم و او مرد. زاهد نیز، مرا نفرین کرد و از خدا خواست تا خوار و کوچک شوم، به گونهای که سلطان قورباغهها بر پشت من نشیند و من توان خوردن هیچ قورباغهای را نداشته باشم. سلطان قورباغهها با شنیدن این سخن خوشحال شد بر پشت مار نشست. سلطان با آن کار خود را بزرگ و نیرومند میپنداشت و بر دیگران فخر میفروخت.
پس از گذشت چند روز مار به سلطان گفت: «زندگانی سلطان دراز باد، مرا نیرویی نیاز است که با آن زنده بمانم و در خدمت به تو، روزگار را سپری کنم.» سلطان گفت: «درست میگویی، هر روز دو قورباغه برایت آماده میکنم که بخوری.» پس مار هر روز دو قورباغه میخورد و چون در این کاری که انجام میداد سودی میشناخت، آن را دلیل خواری خود نمیپنداشت.
حکایات کلیله و دمنه
📗 @e_adab
#داستان_راستان
#شهید_مرتضی_مطهری
خیار فروش
در قرن دوم هجرى ، مسئله سه طلاقه كردن زن در يك مجلس و يك نوبت ، مورد بحث و گفتگوى صاحبنظران بود. بسيارى از علما و فقهاى آن عصر معتقد بودند كه سه طلاق در يك نوبت بدون اينكه رجوعى در ميان آنها فاصله شود درست است . اما علما و فقهاى شيعه به پيروى از امامان عاليقدر خود اينچنين طلاقى را باطل و بى اثر مى دانستند. فقهاى شيعه مى گفتند سه طلاق كردن زن در صورتى درست است كه در سه نوبت صورت گيرد، به اين معنا كه مرد زن را طلاق دهد و سپس رجوع كند، دوباره طلاق دهد، باز رجوع كند، آنگاه براى سومين نوبت طلاق دهد. در اين هنگام است كه حق رجوع در عده از مرد سلب مى شود. بعد از عده نيز حق ازدواج مجدد ندارد، مگر بعد از آنكه تشريفات ((محلل )) صورت گيرد؛ يعنى آن زن با مرد ديگرى ازدواج كند و با يكديگر آميزش كنند، بعد ميانشان به طلاق يا وفات جدايى بيفتد.
مردى در كوفه ، زن خود را در يك نوبت سه طلاقه كرد و بعد از عمل خود پشيمان شد؛ زيرا به زن خود علاقه مند بود و فقط يك كدورت و شكرآب جزئى سبب شده بود كه تصميم جدايى بگيرد. زن نيز به شوهر خود علاقه داشت . از اين رو هر دو نفر به فكر چاره جويى افتادند.
اين مسئله را از علماى شيعه استفتاء كردند، همه به اتفاق گفتند چون سه طلاق در يك نوبت واقع شده باطل و بى اثر است و بدين علت شما هم اكنون زن و شوهر قانونى و شرعى يكديگر هستيد. اما از طرف ديگر، عامه مردم به پيروى از ساير علما و فقها مى گفتند، آن طلاق صحيح است . و آنها را از معاشرت يكديگر برحذر مى داشتند.
مشكله عجيبى پيش آمده بود، پاى حلال و حرام در امر زناشويى در ميان بود. زن و شوهر هر دو مايل بودند كه مثل سابق به زندگى خود ادامه دهند، اما نگران بودند كه نكند طلاق صحيح باشد و آميزش آنها از اين به بعد حرام و فرزندان آينده آنها نامشروع باشند.
مرد تصميم گرفت به فتواى علماى شيعه عمل كند و طلاق واقع شده را ((كان لم يكن )) فرض كند. زن گفت تا خودت شخصا از امام صادق اين مسئله را نپرسى و جواب نگيرى دل من آرام نمى گيرد.
امام صادق عليه السلام در آن وقت در شهر قديمى حيره (نزديك كوفه ) به سر مى برد. مدتى بود كه سفاح ، خليفه عباسى ، آن حضرت را از مدينه احضار و در آنجا او را به حال توقيف و تحت نظر نگاه داشته بود و كسى نمى توانست با امام رفت و آمد كند يا هم سخن بشود.
آن مرد هر نقشه اى كشيد كه خود را به امام برساند موفق نشد. يك روز كه در نزديكى توقيفگاه امام ايستاده بود و در انديشه پيدا كردن راهى براى راه يافتن به خانه امام بود، ناگهان چشمش به مردى دهاتى از مردم اطراف كوفه افتاد كه طبقى خيار روى سر گذاشته بود و فرياد مى كشيد: آى خيار! آى خيار!
با ديدن آن مرد دهاتى ، فكرى مثل برق در دماغ وى پيدا شد. رفت جلو به او گفت : همه اين خيارها را يكجا به چند مى فروشى ؟
به يك درهم .
بگير اين هم يك درهم .
آنگاه از آن مرد دهاتى خواهش كرد چند دقيقه روپوش خود را به او بدهد بپوشد و قول داد بزودى به او برگرداند.
مرد دهاتى قبول كرد. او روپوش دهاتى را پوشيد و نگاهى به سراپاى خود انداخت ، درست يك دهاتى تمام عيار شده بود. طبق خيار را روى سر گذاشت و فرياد:((آى خيار!)) ((آى خيار)) را بلند كرد، اما مسير خود را در جهت مطلوب يعنى از جلو خانه امام صادق قرار داد.
همينكه به مقابل خانه امام رسيد، غلامى بيرون آمد و گفت آهاى خيارفروش بيا اينجا. با كمال سهولت و بدون اينكه ماءمورين مراقب متوجه شوند، خود را به امام رساند
امام به او فرمود:((مرحبا! خوب نقشه اى به كار بردى ! حالا بگو چه مى خواهى بپرسى ؟)).
يا ابن رسول اللّه ! من زن خود را در يك نوبت سه طلاقه كرده ام ، با اينكه از هركس از علماى شيعه پرسيده ام همه گفته اند اين چنين طلاقى باطل و بى اثر است ، باز قلب زنم آرام نمى گيرد، مى گويد تا خودت از امام سؤ ال نكنى و جواب نگيرى من قبول نمى كنم . از اين رو با اين نيرنگ خودم را به شما رساندم تا جواب اين مسئله را بگيرم .
((برو مطمئن باش كه آن طلاق باطل بوده است ، شما زن و شوهر قانونى و شرعى يكديگر هستيد))
📗 @e_adab
یه مهندس اسپانیایی برای مادربزرگ 96 سالهی خودش تلگرام آنالوگ(یه جورایی میسه گفت تلگرام دستی) اختراع کرده
مادر بزرگ نمیتونسته با گوشی کار کنه و از اپلیکیشن تلگرام برای ارتباط با فامیل استفاده کنه
نوه دستگاهی ساخته که برای ارسال پیام صوتی، مادر بزرگ کابل رو در سوراخ کنار نام گیرنده قرار می ده. بعد دکمه قرمز رو فشار میده و با میکروفون صحبت میکنه. بعدش صدای ارسال شده در تلفن گیرنده به عنوان یک پیام صوتی منظم ظاهر می شه.
اسم دستگاه رو گذاشته یایاگرام (یایا یعنی مادربزرگ). یایاگرام می تونه پیام های متنی که دیگران به تلگرام مادر بزرگ میفرستن رو روی کاغذ چاپ کنه تا مادر بزرگ بخونه!
📗 @e_adab