#محض_دلبری🌱
هربار که نگاهت میکنم
جملهای آشنا به ذهنم میرسد:
‹ در این سرزمین هنوز چیزی هست
که ارزش زندگی کردن دارد👀♥️ ›
♥️🕊💠 @e_adab 💠
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دلخوشی خوابها کم است.
#روزنگار، ۲۷ فروردین، زادروز
#محمدعلی_بهمنی
💠 @e_adab 💠
گردی دگر بلند نمیگردد از نفس
تعمیر میرمد ز بنای خراب ما
#بیدل_دهلوی
💠 @e_adab 💠
🍁
✅شُتر دیدی ندیدی
✍️من خودم شنیدم که مدیرش داشت دعواش میکرد، حتماً چیزایی که در موردش میگن درسته! من خودم نامه انتقالیاش از یه واحد به واحد دیگه رو دیدم؛ حتماً یه کاری کرده که جابهجاش کردن! من خودم اونا رو توی سالن دادگاه دیدم، احتمالاً بینشون اختلاف افتاده! چجوری خواهرت به این سرعت خونه خریده، حتماً بابات بهش کمک مالی کرده، اما به تو نگفته!
چجوری توی کارش اینهمه رشد کرده، حتماً از یه رانت، یا حمایتِ ویژهای استفاده میکنه، که هیچوقت دست تو بهش نرسیده! و..؛ اگر عادت دارید دیدنها و شنیدنهای شما حتماً برای شما یک توقف ذهنی ایجاد کرده، و شما رو به نتیجه خاصی برسونند،نشونه اینه که به سطحی از تجاوزگری مبتلایید و از قضاوت دیگران هیچ ترسی ندارید.
آنچه میبینید یا میشنوید در اکثر موارد صرفاً همانی نیست که ظاهراً در حال وقوع است! و شما، با دیدنها یا شنیدنها در معرض آزمودنِ خویشید! شُتر دیدی ندیدی؛ "هُنرِ قلبهای سالم است"
💠 @e_adab 💠
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
👤#شاطرعباس_صبوحی
🏷#شعر_خوب_بخوانیم
💠 @e_adab 💠
داستانی زیبا و پند آموز از مولانا
اندر حکایت شکر وناشکریهای ما آدم ها
داستان های زیبا و پندآموز
پیرمردتهیدستی زندگی را در فقر و تنگدستی میگذراند
و به سختی برای زن و فرزاندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت
از قضا یکروز که به آسیاب رفته بود
دهقانی مقداری گندم در دامن لباسش ریخت
پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه
دوید !!!! در همان حال با پرودرگار از مشکلات خود سخن می گفت
وبرای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار میکرد
(( ای گشاینده گره های ناگشوده , عنایتی فرما و گره ای
از گره های زندگی ما بگشای ))
پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش باز شد
و تمامی گندمها به زمین ریخت
او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به خدا کرد و گفت
.....................
من تورا کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟
..................
پیرمرد بسیار ناراحت نشست تا گندمها را از زمین جمع کند
ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از طلا ریخته اند
......................
مولانا
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
💠 @e_adab 💠
"یادته"؟...
همیشه از این کلمه هراس داشتم
که خودم یا کسی با حسرت به هم بگیم
یادته اون خاطره... یادته اون حرفا...یادته...
برا همین سعی میکنم تمام لحظاتی که برام با ارزش هستند رو با تمام وجودم زندگی کنم، که اگه یروزی تنها خاطرات بجا موند، همراه با یه بغض شکسته نباشه؛
اما بعضی لحظات رو هر چی هم که زندگی کنی و قدر بدونی
بازم تموم شدنشون، برات حکم تموم شدن خودت رو داره!...
💠 @e_adab 💠