eitaa logo
عاشقان حجاب🇵🇸
185 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
451 ویدیو
89 فایل
تولد کانالمون:همزمان با تولد مهدی فاطمه🙃 https://harfeto.timefriend.net/16610118083803 حرف یواشکی👆 @sharayt313 بخوان شروط را👆 ریحآنـہ‌بودن‌را،از‌آن‌بانویۍ‌آموخٺم ڪه‌حتے‌درمقابل‌مردے‌نابینـا حجـآب‌داشـت... کپی⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
امام علی علیه السلام: (إيّاكَ أن يَنزِلَ بكَ المَوتُ و أنتَ آبِقٌ مِن ربِّكَ فی طَلَبِ الدُّنيا) مبادا مرگ در حالى به سراغت آيد كه تو از پروردگارت در طلب دنيا گريخته باشى. غررالحكم حدیث2398🍃
هرروزیک سخن ازمولا
السَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ السَّلاَمِ ای پرده‌دار عالم در پرده چند پنهان بازآ و روشنی‌بخش دل‌های باصفا را 🍂 🤲 {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
✍ حاج اسـماعیل دولابی (ره) : هر وقت فڪر ڪردی و از خودت عمل زشـــتی دیـدی ڪن زشـــتی را پاڪ می ڪند. ✨ وقتی عمل زیـــبایی دیدی بر پیامـبر و آلش بفرست زیبایی را زیــاد می ڪند. {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
⊰•🌝•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت شصت و پنجم...シ︎ محال بود پسر برود ؛ اما پدر نخواست مانع رفتن پسر بشود . مگر خودش چند سال پیش برای همین کشور و برای اعتقاداتش ، کوله به دوش نگرفته و راهی نشده بود ؟ صدای پر صلابت موذن زاده ، از لای در نیمه باز ، همراه سوز پاییزی به درون اتاق می ریزد . الهام تکیه داده بود به صفحه اپن ؛ برای کاری نا معلوم ، بشقاب ها را به هم می کوبد و هر دم گوشه ی روسری اش را می کشد به چشمانش . عمو یعقوب، کنار پدر چمباتمه زده و به گل های ریز گل بهی فرش چشم دوخته . پدر دز تلویزیون خانوش چشم بر می دارد ، به جمع نگاه می کند و می گوید : چرا نشسته اید ؟ چرا دنبالش نمی رید ؟ بابک بره دیگه بر نمی گرده ها ! چیزی توی دل مادر فرو می ریزد . امید که چند دقیقه بعد از رفتن برادر سر رسیده ، می گوید : این همه همکارهای من و رضا رفته ان و سالم برگشته ان ! حرف هایش بوی دلداری می دهد و می خواهد فضا را ارام کند .می داند بابک تصمیمش را گرفته . حرف امروز و فردا که نیست ؛ ماه هاست به این فکر کرده و هر روز رفته سپاه ، و بست نشسته و منتظر اعلام اسمش بوده . و حالا محال است که نرود . و محال است کسی بتواند منصرفش کند . پدر ، سرش را با تاسف تکان می دهد : _امید ، این بچه شهید می شه ! از حرکات و رفتارش می فهمم اگه بره ، دیگه زنده بر نمی گرده ! نمی گوید که سال ها توی جنگ بودن ، این تجربه را به او داده ؛ که از حرکات و رفتار های بابک تشخیص می دهد که بابک می رود و دیگر بر نمی گردد . الهام ، تاب شنیدن ندارد . کمر از صفحه اپن جدا می کند و با چند قدم ، خودش را به پدر می رساند و می گوید : ما که نمی دونیم از کجا اعزام می شه ! مادر گردن می کشد توی سالن ، و می گوید : مسعود بیلر . گوشی را بر می دارد و می نشیند لبه ی مبل نزدیک اشپز خانه ، شماره تلفن خواهر کوچکش را می گیرد ، و خیره می شود به مردی که با پریشانی در طول و عرض سالن قدم می زند . رقیه ، صدای بغض الود خواهر را که می شنود، هراسان می شود . مادر سراغ مسعود را می گیرد ، و رقیه می گوید ( یکی دو ساعت پیش رفت بیرون .) تلفن قطع می شود ؛ اما صدای بغض آلود خواهر ، در گوش رقیه جا مانده است . انگار تک تک کلمات به پرده ی گوشش چسبیده و هی منعکس می شود : بابک گدیر سوریه . گوشی را قطع می کند و شماره ی میعود را می گیرد . مسعود جواب نمی دهد . راه می افتد توی خانه . پرده ها را کنار می زند و دوباره ـ ـ ـ . ⊰•🌝•⊱¦⇢ {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
⊰•💫•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت شصت و ششم...シ︎ دوباره می کشد . می رود توی اشپزخانه . می اید توی سالن . پایش به لبه فرش گیر می کند و سکندری خوران ، تا ترنج وسط فرش پیش می رود . صدای بغض الود رقیه، هی انعکاس پیدا می کند : بابک ... سوریه ... می نشیند لبه ی مبل پس تمام این حرف ها حقیقت داشت ؟ چرا فکر می کرد بابک شوخی می کند ؟ انگار همین دیروز بو که بابک امده بود به خانه شان ! نشسته بود کنار میز تلويزيون، و یک پایش را در انتظار آماده شدن مسعود بغل گرفته بود . خاله ،یک ظرف پر از سیب گذاشته بود کنار پایش . از این سیب ها ، بزرگترینش را توی پیش دستی بابک گذاشته بود . باک مشغول پوست گرفتن سیب شده بود . خاله توی دلش ، قربان صدقه ی خواهرزاده اش رفته بود و از این که خانه اش نزدیک مسجد باب الحوائج است هر روز بعد از نماز می تواند ، بابک را ببیند ، خوشحال است . سیب نیمه ، توی پیش ستی مانده بود .خاله گفته بود ( همه ی سیب را بخو ) و بابک گفته بود ( خاله خیلی خوردم! ) و خاله جواب داده بود ( کی خیلی خوردی ؟ تو چطور جوونی هستی که نمی تونی یه سیب کامل بخوری ؟ ) بابک ، خنده ی آرامی کرده و دستش را باز کرده و گفته بود ( خاله ، سیب هاتون خیلی بزرگه اخه !) بعد مسعود از اتاق بیرون اومده و گفته بود ( مامان ، خبر داری بابک می خواد بره سوریه ؟ ) خاله چ خیده بود سمت بابک و گفته بود ( دوقوردان ؟ ) او هم گفته بود واقعا ؛ انا باز خاله باورش نشده بود گفته بود( داری می ری ، مسعود رو هم ببر . دو تایی برید . . . ) و بعد ماجرا به خنده و شوخی کشیده بود . خاله از جایش بلند می شود . صدای بغض آلود رقیه ، توی گوشش جان می گیرد . یعنی توی دل خواهرش چه خبر بود ؟ حتمی شوریِ هفت دریا را ریخته بودند در جانش . شماره تلفن بابک را می گیرد ؛ که دوباره خاموش است . بعدشماره ی مسعود را که ان هم خاماشو است . دوباره شماره بابک را می گیرد ؛ که خاموش است ....و باز شماره ی مسعود را ، سر بوق دوم ، پسرش جواب می دهد . با تحکم می گوید ( با بابک ای ؟ گوشی رو بده بهش ... ) پسر من و من می کند ؛ اما صدای محکم مادر ‌کارساز می شود. صدای بابک می پیچد توی گوشی . خاله می پرسد ( بابک ، کجا داری می ری ؟ ) بابک می خندد و می گوید ( می رم سوریه .) _بابک اونجا جنگه ، فکر مادرت رو کرده ای ؟ می دونی چقدر غصه می خوره ؟ _خاله الکی نگرانید ، به خدا می رم و زودی می آم . _اخه بابک ، از تو چه کاری ساخته است اونجا ؟ _اِاِ .....خاله ، ....... . ⊰•💫•⊱¦⇢ {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
من چادرم را دوست دارم، چرا که سنگینی نجابتش، خم کرده است کمر دشمنان را و حصار امن و ایمنش، نقش برآب کرده است نقشه‌های بدخواهان و هرزه‌دلان را! ـ 🌸 🌼🌼🌼🌼 🌺 🌼 ـ 🌺 🌼🌼 🌼 🌼 ـ 🌺🌸 🌸 🌺 🌼 🌼 ـ🌸 🌺 🌸 🌸 🌼🌼 ـ🌺🌸🌺🌸 🌺🌸 🌺 ـ 🌸 ـ 🌼🌼🌼 {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
تقویم نجومی ✴️دوشنبه 👈7 آذر / قوس1401 👈3 جمادی الاول 1444 👈28 نوامبر 2022 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 📛تقارن نحسین ، با صدقه صبحگاهی نحوست را برطرف کنید 🌙⭐️ امور دینی و اسلامی 📛امروز روز خوبی برای امور زیر نیست: 📛مسافرت 📛ازدواج 📛و شرکت و دیدار روساء خوب نیست. 🚘سفر: مسافرت اصلا خوب نیست و در ضرورت همراه صدقه باشد. 🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود). 👶زایمان مناسب و نوزاد روزی دار خواهد شد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. 🌓 امروز قمر در برج دلو و از نظر نجومی  مناسب برای امور زیر است: ✳️کندن چاه و آبراه ✳️ختنه کودک ✳️و درختکاری نیک است. 📛ولی جابجایی ونقل و انتقال 📛و امور ازدواجی خوب نیست 👩‍❤️‍👨 مباشرت و مجامعت: مباشرت امشب،برای سلامتی مفید و فرزند آن مهربان و دل رحم خواهد بود.ان شاءالله 💇‍♂ اصلاح سر و صورت: طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث طول عمر می شود 🔴 حجامت: یا در این روز از ماه قمری ، باعث ضعف مغز می شود 🔵ناخن گرفتن: دوشنبه برای ، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد. 👕دوخت و دوز لباس: دوشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود. ✴️️ استخاره: وقت در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات  ۱۰۰ مرتبه. ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد. 💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 😴😴 تعبیر خواب: تعبیر خوابی که شب " سه شنبه " دیده شود طبق ایه ی 4 سوره مبارکه " نساء" است. و اتوا النساء صدقاتهن نحله.... و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده یا ازدواج کند یا مال زیادی یا هدیه ای به او برسد ان شاءالله... و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
بسم الله الرحمن الرحیم 📗
*با چهار کس مهربان باش*:- پدر👴🏻 مادر👵🏼 برادر👱🏻 خواهر🙎🏻 *از چهار چیز به خدا پناه ببر* :- همّ🌟 حزن🌺 ناتوانی🌟 بخل🌺 *به چهار کس سخت نگیر* :- يتيم🍁 بیچاره🌷 فقير🍁 مريض🌷 *به چهار چیز خود را آراسته کن* :- صبر🌵 بردباری🍀 علم📙📙 كرم🌹 *به چهار گروه نزدیکتر شو*:- مخلص🌸 باوفا💖 كريم🌸 صادق💖 *با چهار کس دوستی مگیر* :- دروغگو🌺 دزد🌱 حسود🌺 لجباز🌱 *چهار کس محرومشان نکن* :- همسرت🌸 فرزندان🌾 آشنا و فامیل🌸 دوستانت🌾 *چهار چیز کمش خوبه* :- خوراک💐 خواب🌼 تنبلی💐 پر حرفی🌼 *چهار چیز قطع مکن* :- نماز🕌 قرآن📔 ذکر خدا ☝️ صله رحم🌷 {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
مـٰالکیت‌آسمـٰان‌را🦋 بھ‌نـٰام‌کسـٰانۍنوشتھ‌اند🌱 کھ‌بھ‌زمین،دل‌نبستھ‌اند❤️ آسمـٰانیـٰان!🥺 دستِ‌مـٰازمینیـٰان‌رابگیریدシ🖐🏻! 📻⃟🌾¦⇢ 📻⃟🌾¦⇢ - {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🖤⛓🕊•⊱ . ولـایـتـ اعـتبـارمـا شـهـادتـ افـتـخـار‌مـا.. ‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍. ⊰•🖤•⊱¦⇢ {\__/} ( • - •) /つ ༼C᭄@ea_mhdeiC᭄