eitaa logo
سیدمحمدکاظم عبادی
1.3هزار دنبال‌کننده
630 عکس
512 ویدیو
23 فایل
ما قراره اینجا بهتون یاد بدیم زندگی به رنگ خدا چه شکلیه... در تمام جزئیات قراره پیاده کنیم پس همراه ما باشید تا محتوا بگیرید، تولیدکنید و منتشر کنید🤩 با من در ارتباط باشید👇🏻 @Admin_Ebadi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خداقوت طاعات و عبادات قبول باشه ان شاالله امشب یک مراسم خوبی را برگزار کرده باشید امروز عصر که براتون روایت های تکبر را فرستادم از یک نرم افزاری استفاده کردم که یک قابلیت باحال داره
برید اول دانلودش کنید👇👇 🔗🔗🔗 دانلود 🔗🔗🔗
وارد نرم افزار بشید و در قسمت جستجو زمانیکه اینترنت تون روشن است یک کلمه را جستجو کنید مثلا من تکبر را می زنم
سیدمحمدکاظم عبادی
این صفحه که تقریبا مشتقات را دارد براتون میاد
اما نکته ی جالبش کجاست بیایید عکس بعد
سیدمحمدکاظم عبادی
بالای صفحه را نگاه کنید چند سرفصل مرتبط میاد مثلا نزدیک می کند به دورمی کند از نزدیک می شود با و... که سر فصل های مهمی است که وابسته به این موضوع است مثلا تکبر انسان را نزدیک می کند به چی؟ داخل نرم افزار می تونید پیدا کنید
حتما موقع تولید محتوا هاتون از این نرم افزار استفاده کنید خیلی کمک می کنه
التماس دعا
36.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انسان ها در جذب و دفع چگونه هستن؟ 🤔 💠با هم اندیشه شهید مطهری رو بررسی میکنیم🌷 📽️بینش مدیا: محلی برای رشد فکری 🆔 @Binesh_Motahar_Kh
هدایت شده از کانال حمید کثیری
🔴 متروی 🔴 چادر و شب قدر روز نوزدهم ماه مبارک سوار مترو شدم. ۴، ۵ دختر مدرسه‌ای حدود ۱۲، ۱۳ ساله کلاه به سر در مترو بودن. ناخواسته قسمت‌هایی از مکالمات‌شان را شنیدم. بخشی از آنچه دیدم و شنیدم این‌ها بود: یکی‌شون گفت دیشب می‌خواستم برم احیاء اما مامانم چادرم رو گم کرده بود. یک چادر گل‌گلی آورد که بیا با این بریم، منم گفتم روم نمیشه و نرفتم. یکی دیگه گفت منم اتفاقا چادر مشکی نداشتم، مامانم گفت با این وضعت نمی‌برمت و خودش رفت مراسم و من موندم خونه و ... همین‌طور بحث چادر مشکی داشتن و نداشتن گرم بود که یک خانم ۵۰، ۶۰ ساله چادری گفت من براتون چادر می‌فرستم، هر چند تا که خواستین. شماره‌مو بنویسید، زنگ بزنید سایز بدین براتون می‌فرستم. دخترها خیلی خوشحال شدن و مشغول به صحبت و تلفن دادن و گرفتن. بعد اون خانم گفت همه‌تون دخترای من، من یک دختر دارم نوه‌م هم پسره، دختر خیلی خوبه. دخترها شروع کردن به خوشحالی و پرسیدند: + خونتون هم بیایم؟ - آره. + حیاط دارین؟ - آره. + آخ جون بریم حیاط حاج خانم و دور هم، چقدر کیف میده. یکی‌شون گفت من از مامان بزرگم بدم میاد، نوه‌های پسری رو فقط دوست داره، همه دخترها دوستش ندارن! بعد گفتند: + حاج خانم چکاره هستین؟ - دبیر و معاون مدرسه بودم. + ایول ما معاون اینقدر باحالِ چادری نديده بودیم! الآن ما سه نفر رو از مدرسه قبل عید مدیرمون اخراج کرده! - ئه! چرا؟! چه بد! فامیل مدیرتون چیه؟ ببینم کسی آشنا در میاد باهاش که شما رو دوباره مدرسه قبول کنه ... اون خانم سه ایستگاه جلوتر پیاده شد و بچه‌ها خوشحال گفتند که زنگ بزنیم چادر سفارش بدیم و فردا شب بریم احیاء حرم و ... تمام همین قدر ساده همین قدر تلخ همین قدر شیرین 👈 راستی خانواده کجای این ماجراست؟! اصلاً نقشی داره؟! @hamidkasiri_ir