سلام
خداقوت خوبید؟
اعیاد مبارک باشه
الان سربیشه هستم و کلی برنامه داریم
می گم براتون
🔅 سفرنامه تبلیغی نیمه شعبان 🔅
قسمت ۱
سلام
خوبید
اعیاد مبارک باشه
امسال توفیق شد با گروه جهادی جانان اومدیم سربیشه
حدود ساعت ۱۰ شب بود از مشهد به اتفاق دو استاد بزرگوار حجه الاسلام حسینی و دکتر مهرجردی حرکت کردیم
من خیلی دیر به اساتید رسیدم وقتی رسیدم استاد حسینی تشریف بردند عقب برای استراحت من و آقای دکتر جلو بودیم جاتون خالی شامیخوردم و با دکتر شروع کردیم به گفتگو از جاهای مختلف گفتیم و بحث های جذابی شد.
۲ ساعتی دکتر رانندگی کردند و بعد نوبت به من رسید من هم ۲ ساعتی پشت فرمان بودم تا اینکه با یک حرکت اشتباه فهمیدیم که حسابی خسته هستم
جاتون خالی تخمه می خوردیم برای اینکه خوابمون نبره پلاستیک تخمه بالای ترمز دستی ماشین بود و پلاستیک پوست تخمه پشت فرمان🙈
جای پلاستیک ها را عوض کردم و پوست تا را داخل تخمه ها ریختم و اینطور شد که حا عوض شد
خلاصه رفتیم و حدود ۴ صبح رسیدیم سربیشه تا آماده شدیم بخوابیم
دیدیم ۲۰دقیقه تا نماز بیشتر نداریم
نماز خواندیم و خوابیدیم تا حدود ساعت ۹
یک صبحانه (املت 😋) خوردیم.
یک گروه رفتن برای شناسایی منطقه و آماده دستور برای حرکت با گروهی از طلاب مکتب الوحی مشهد مقدس
تماس از طرف دکتر مهرجردی :
سلام جان آقا رضا؟
دکتر: میام دنبالت باید بری یک جا صحبت کنی؟
من: کی هستن؟ چی بگم؟
دکتر: اولیا و دانش آموزان نمی دونم برو دیگه
من: اطاعت
ماشین اومد تو مسیر از دوست عزیز پرسیدم اینجا چه کسانی هستن؟
ایشان هم نمی دانست
رفتم داخل مراسم
دیدم
اولیا یک مدرسه هستند و جلسه اولیا مربیان است
هنوز نمیدانستم باید چی بگم
از مدیر مدرسه پرسیدم ؟
گیر این ها چیه؟
چیشون حلبشه خیلی عالی؟
گفت:
جلسه اولیا مربیان است و نیمه شعبان از نیمه شعبان بگید خوبه😲
گفتم:
موفقیت بگم؟
مدیر : می شه؟ خیلی عالی بگید؟
من:😳 یک چیزی گفتم حالا
سریع ۳عامل موفقیت پیدا کردم
هدف
اعتماد به نفس
دوست
خدا
رفتم روی سن
گفتم: میکروفون تا. کجا میاد؟
مجری:
تا اونجا ( تقریبا نیمه سن)
گفتم :
تشکر
صحبت شروع کردم
بحث های گسترده ای مطرح شد☺️
جذاب مثل همیشه😉☺️😊
مدیونی فکر کنی تعریف کردم
تمام شد
کلی حال کردن
دست زدن
و
آمدیم
بیرون
اتوبوس بچه ها راه افتادن بود زنگ زدم کجایین!
آدرسی دادن که راننده بنده خدا نمی دونست
یعنی هیچ کس نمی دونست
(اسم این میدون ها رو اینقدر عوض نکنین)
بقیه اش در قسمت های بعدی😄😄
🔅سفرنامه تبلیغی نیمه شعبان🔅
قسمت ۲
سلام
بالاخره پیدا کردم بچه ها رو و سوار ماشین شدم دوستان داشتن وسایل پخت و پز شب تهیه می کردند.
حرکت کردیم به سمت روستای مورد نظر
اول قرار بود نیم ساعت برسیم ولی هر چه می رفتیم نمی رسیدیم.
اینقدر رفتیم که گفتن ۴۰ کلیومتری مرز افغانستان هستیم
خلاصه به منطقه آب وارد شدیم که اوضاع نت داغون تماس ای بدک نبود
ولی نکته ی جالب که هم خوب است و هم بد است رو باهاش مواجه شدم
از پیشرفت های نظام انقلاب اسلامی این بود که اینترنت مخابرات تا هر خونه اومده بود و همه تقریبا مودم داشتند با این که روستای مرفهی نبودند...
خوبش پیشرفت بود
و
بدش متاسفانه حضور اینترنت که می دونید چه بلایی به سر خانواده ها میاره
بگذریم کار ما شروع شد چی بود ؟
همون کلیپ بالا تقریبا
اجرای مراسم جشن شب با تیم فرهنگی بود شروع کردیم به تزئینات با دست خالی خالی خالی توی این منطقه
هر جوری بود از ساعت ۱۲.۳۰ تا حدود ساعت ۱۶ تزئین کردیم و انجامش دادیم خیلی سخت بود چون حتی یک سنجاق ( به قول روستایی های اونجا سِیزو) پونز و... تهی بودیم.
ولی شد و عجب کار خوبی شد
مهم خواستن است بخواهی میشه
تقریبا کار که تموم شد بچه ها (طلاب ) را آماده کردیم و فرستادیم توی روستا
یک گروه سرود از پسر ها اومده بودند
دوستان رفتن و جذب کردن و بچه های بیشتر ی آوردند
شعر بیعت عبدالرضا هلالی را کار کردند
و تا نماز درگیر پهن کردن فرش و... بودیم
نهار دیر رسید وقتی اومد برای بچه ها نهار دادیم ولی طبق معمول همیشه ام چون درگیر کار بودم نوش جان نکردم و ازش عبور کردم
بعد از نماز برنامه ی جشن بود
و
صل علی محمد هیچ کس نبود این آمد
یعنی من فرستادن و شدم مجری
ترکوندین با بچه ها الحمدلله
لذت خنده روی لبان مردمانی پاک بسیار لذت بخش بود
شاید باورتون نشه
ولی این امیرعلی زیاد بود
یک گروه سرود دختران داشتند که خیلی اجرای خوبی داشتند خیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمایی از آشپزخانه دیروز😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم آقای دکتر مهرجردی استاد عزیزم❤️