روی جسمش نیزه و تیر و سنان افتاده بود
زیر خنجر سر پناه کاروان افتاده بود
شمر، با چڪمه به روی سینه اش می ایستاد
در کنارش مادری قامت کمان افتاده بود
جای خود را با لگدهای سَنان تعویض کرد
خنجر کُندی که دیگر از توان افتاده بود
یادگار مادر او را به غارت برده اند
جامه ی شاهی به دست این و آن افتاده بود
شمر از گودال بیرون آمد و از بخت بد
برق انگشتر به چشم ساربان افتاده بود
نعلها طوری عمل کردند که از پیکرش
گوشهی گودال قدری استخوان افتاده بود
در نگاه تار او اهل حرم می سوختند
قرعهی آتش به نام کودکان افتاده بود
روی نیزه بستن سر، کار آسانی نبود
از قضا این کار ار، دست کاردان افتاده بود
بارش ظلمت، بیابان را به خون آغشته کرد
بر زمین آیات ناب آسمان افتاده بود
دخترش کنج خرابه ناگهان تبخال زد
چون که یاد ضربههای خیزران افتاده بود
#نـوكـر_نـوشـت:
#حـسیـن_جـان
دست و پا كمتر بزن خيلى اذيت مى شوم
مى شود زير لگد چشمى به خواهر وا كنى
بى حيا آهسته تر، آهسته تر خنجر بزن
كاشكى از گريه هاى مادرش پَروا كنى
#صلی_الله_علیک_ياسيدناالمظلوم_يااباعبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
#روزيتون_زیارت_كـربلای_مـعـلـی
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_مصطفی_تاش_موسی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم