eitaa logo
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
2هزار ویدیو
40 فایل
🌹 ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند🌹 تاریخ فعالیت کانال : 97/2/27
مشاهده در ایتا
دانلود
چه قدر از افراد را میشناسم که هیچ مشکل مالی ندارند اما مرتکب گناه کبیره شدن و چه قدر از افراد را می‌شناسم که در فقر مطلق هستند، اما بزرگوارانه و به دور از معصیت ‌الاهی، دارند زندگی می‌کنند. لطفا کسی را که تن فروشی می‌کند، گردن فقر مالی نندازیم. 🌷 @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 مرحوم حاج محمداسماعیل دولابی: حاجتت را مخفی کن و غم و غصه‌ات را بپوشان که خالقت می‌بیند و قیمتی است و شادی‌هایت را آشکار کن. 📚 مصباح الهدی ص 223 @ebrahiimhadi74
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
💚 قسمت چهاردهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ بچه ها بعد از چند ماه توی پارک حسابی بازی کردند. دیگ
💚 قسمت پانزدهم ❣خانه مریم و سعید❣ خاطره گویی سعید تمام شد. بچه ها کم کم داشت خوابشون می برد. سعید گونه ی بچه ها رو یکی یکی بوسید. بعد طبق معمول یه مولودی شاد در مدح امام علی علیه السلام از تو گوشی پیدا کرد و گذاشت جلوی در اتاق تا برای بچه ها پخش بشه. از اتاق اومد بیرون. دید که مریم تکیه داده به دیوار و غمگین. عجیب چهره ی پر نشاط همیشگیش حالا سرشار از حزن و ناراحتی بود. انگاری کشتی هاش غرق شده باشه. نزدیک تر که رفت دید داره گریه می کنه. گونه هاش خیس اشک بود. تعجب کرد. دستشو انداخت دور گردن مریم. به آرومی پیشونیش رو بوسید. پرسید: _چرا گریه می کنی مریم جان؟ یه لحظه به یاد کار خودش افتاد. اینکه به شوخی صدای بچه ها رو درآورده بود و مریم رو عصبانی کرده بود. مریم رو تنگ تر به بغل گرفت و با اندکی تواضع گفت: _ببخشید که ناراحتت کردم. البته ته دلش می دونست مریم سرشار از انرژی مثبت او، صرفاً به خاطر سر و صدای بچه ها یا شیطنت های این چنینی سعید هیچ وقت اینجوری گریه نمی کنه. اما باز نگران بود. نگران اینکه چه رفتاری انجام داده که اینقدر مریم رو به هم ریخته. مریم اما هم چنان ساکت بود. با قطره قطره اشک هایی که هم چنان جاری بود. این وضع مریم، سعید رو حسابی کلافه کرده بود. بلند شد برای مریم یه بالشت آورد. بعد بهش گفت: _اگه بخوابی بهتر میشی ان شا الله. مریم با همون ناراحتیش جواب داد: _نه خوابم نمیاد هنوز. سعید از رو نرفت و با بذله گویی ادامه داد: _آهان فهمیدم باید آزمایش خون بدی. فکر کنم سعید خونت کم شده و مریض شدی. آخ که چقدر دلم برای ماساژ دادن خوشگل ترین خانم دنیا تنگ شده. مریم نفس عمیقی کشید. اشکاشو پاک کرد و گفت: _آقا سعید به خدا این طرز رفتار با این بچه ها گناهه. سعید یک لحظه مبهوت شد. با تعجب روی تک تک کلماتی که از دهان مریم بیرون اومد سخت تمرکز کرد. به آرومی از مریم پرسید: _مگه چی کار کردم؟ ما که همین امشب رفتیم پارک و این همه به خودمون و بچه ها خوش گذشت. همین الانم براشون قصه گفتم تا بخوابن. مریم صاف تر نشست و گفت: _آقا سعید ازت خواهش می کنم منطقی باش. این بچه ها چهار ماهه باباشون رو درست و حسابی ندیدن.بابایی که قبلاً هر روز باهاشون بازی می کرد، اصلاً دیگه وقت بازی نداره و بدتر از اون دیگه براش مهم هم نیست که بچه ها به بازی با پدرشون نیاز دارن. اصلاً حواست هست که علی وارد دوران نوجوونی شده و بیشتر از هر زمانی به رفاقت با باباش نیاز داره؟ وقتی به جای رفاقت و صمیمت با باباش، جذب دوستاش شد و کار از کار گذشت دیگه توجه کردن بهش چه فایده ای داره؟ ندیدی امشب بچه ها چطور التماس می کردن بابا با ما بازی کن، بابا شبا زودتر بیا خونه؟ عزیزم این بچه ها عصبی شدن تو این وضعیت کرونا. تعطیلی مدرسه ها و خونه موندن و دعواهای هر روزه شون که اونم از سر کلافگیه، هم بچه ها و هم منو عصبی کرده. شما هم که سرت به کارت گرمه. باز بغض مریم ترکید و اشکش جاری شد. کلی گریه کرد. کمی که آروم تر شد ادامه داد: _اصلاً یادت میاد آخرین بار که بهم گفتی دوستت دارم کی بوده؟ می دونی دلم تنگ شده برای اینکه شب ها سرم رو بذارم رو بازوت و با نهایت آرامش به خواب برم؟ متوجهی که چند وقته شبها قبل خواب منو نبوسیدی؟ اصلاً خبر داری که این شب ها از سر دلتنگی ساعت ها گریه می کنم و دارم افسرده میشم؟ سعید جان همه چیز که کار نیست.یه کم حواست به زندگیتم باشه. دلم برای سعیدم تنگ شده. همون سعیدی که هرشب منو نوازش می کرد و بهم توجه نشون می داد. تو این مدت تا اونجا که تواناییشو داشتم گفتم اشکال نداره. بذار مانع پیشرفتش نشم. بذار به خواسته ش برسه و من مزاحمش نشم. ولی الان می بینم اونقدری حواست به کارت پرت شده که به کل از من و بچه ها غافل شدی. آقا سعید ما حاضریم شب ها نون خشک بخوریم ولی تو کنارمون باشی. اصلاً اگه ده برابر درآمد الانتو داشته باشی ولی حال دلمون اینی باشه که الان هست واقعاً ارزشش رو داره؟؟؟ سکوت محض همه فضای اتاق رو گرفته بود. فقط صدای آروم تیک تیک عقربه های ساعت بود که گذر زمان رو فریاد می زد. سعید سراپا گوش شده بود. خیلی کم پیش اومده بود که مریم در این حد صریح از سعید انتقاد کنه. اما طعم انتقادهای مریم از سعید اصلا رنگ و بوی بی احترامی و سرزنش نداشت. ❤️ ادامه‌ دارد... @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون 📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿. @ebrahiimhadi74 صبحتان حسینی
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
❣ 📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَ تَسْتَغْفِرُ... ▫️سلام بر تو آنگاه که زلال حمد الهی را در بستر تشنه ی نماز جاری میسازی! و سلام بر تو و گریه های تو در کُنج غربت، که هر روز برای گناهان امّتی که فراموشت کرده‌اند استغفار می‌کنی! 📚زیارت آل یاسین_مفاتیح الجنان @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداوند ما را از شـرِ خودمان حفظ‌ کند! @ebrahiimhadi74
•﷽• بـہـشٺ را می خواهـم چه ڪار ؟ وقٺـی ٺـو ٺمـام نشدنـی ٺـریـن دنیای منـی اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── @ebrahiimhadi74
💫امام صادق«ع»: اگر توانستید ناشناخته بمانید، چنین کنید؛ وقتی نزد خدا ستوده باشی، نگران نباش که مردم ستایشت نکنند و نگران نباش که در نظرشان نکوهیده ای. 📚بحارالانوار، ۷۳/۱۲۱/۱۱۰ @ebrahiimhadi74
*🌹بندگی خدا🌹* 🌷آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند: ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار *می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم.* کاروان دار گفت: بی‌بی❗دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت : نه❗ *می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم.* کاروان‌دار گفت: نه مادر . الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت:نگه‌دار. او گفت: *اگر پیاده شوید ، شما را می‌گذارم و می‌روم.* مادرم گفت : بگذار و برو. 👈من و مادرم پیاده شدیم .کاروان حرکت کرد . وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد❓ من هستم ومادرم ؛ دیگر کاروانی نیست ؛ شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند؛ ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت ، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد ؛ *رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند؛* لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد؛ در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلّل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: *بی‌بی کجا می‌روی❓* 🍁مادرم گفت : *گناباد.* او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر. *🌼مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.* به سورچی گفت: *من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم.* سورچی گفت: خانم❗ فرماندار گناباد است. بیا بالا ؛ ماندن شما اینجا خطر دارد؛ کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: *من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم❗* در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت؛ آقای *فرماندار رفت کنار سورچی نشست.* گفت: مادر بیا بالا ؛ اینجا دیگر کسی ننشسته است . مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم. دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. عزیزان: 🌱اگر انسان بنده‌ ی خدا شد ، بيمه مى‌شود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مى‌كند. *«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶* باور کنید همه‌ چیز به دست خداست؛و اینکه باور کنید همراهی و هدایت خدا را... 🌴خداوندی که *رود نیل را برای حضرت موسی و یارانش شکافت و امواج آن، لشگر خالق گشت،* و باعث نجات آنان؛ همان خدا در مواقع سختی و گرفتاری با لشگر قدرتمندش به یاریت خواهد شتافت. *اگر باورت بشودکه میتواند* ، پس میتواند . «پس ای دوست تو خدا را بندگی کن ، که خدا خدایی کردن را بلد است». چرا که خالق ما بهترین است؛ کافی است ما بنده باشیم ؛ آنگاه هرگز درنخواهیم ماند. *🌹 تعجیل در فرج و سلامتی امام زمان صلوات🌹* *🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌹* @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🍃🌺🍃 🌺 : تلاوت سوره واقعه در شب جمعه سفارش شده است. امام صادق (ع) فرمودند: هر كس در هر شب جمعه سوره واقعه را بخواند، خداوند وی را دوست بدارد و نیز دوستی او را در دل همه مردم اندازد و در طول عمرش در این دنیا بدبختی و تنگدستی نبیند و آسیبی از آسیب‌های دنیا به او نرسد و از همدمان امیرالمؤمنین (ع) باشد و این سوره خصوصیتی نسبت به امیرالمؤمنین(ع) دارد كه دیگران با وی در آن شریك نیستند. آثار و بركات سوره مبارکه واقعه: ۱) رفع فقر و تنگدستی💚 ۲) ایجاد بركت🌺 ۳) محبوبیت💕  ۴) آسانی مرگ و بخشش اموات🍃 هنگام تلاوت من رو از دعای خیرتون محروم نفرمایید. 🌹🌹 التماس دعای شهادت 🌹🌹 @ebrahiimhadi74 🌺 🍃🌺🍃 🌺🍃🌺🍃🌺🍃
سلام برابراهیم هادے🇵🇸
💚 قسمت پانزدهم #رمان_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ خاطره گویی سعید تمام شد. بچه ها کم کم داشت خوابشون
💚 قسمت شانزدهم ❣خانه مریم و سعید❣ جمعه؛ وقت نماز صبح بود. مریم سعید رو برای نماز بیدار کرد. با همون ناز و نوازش همیشگی. با وجود اینکه شب قبل حسابی از دست سعید ناراحت بود و صریحاً ازش انتقاد کرده بود ولی باز مثل همیشه لبخند به لب داشت. گویی هیچ اتفاقی نیفتاده. سعید هم مثل همیشه برخاست. سلام کرد. گونه ی مریم رو بوسید و صبح بخیر گفت. وضو گرفت و نمازش رو خوند. بچه ها هنوز خواب بودند. سعید رفت سمت اتاق بچه ها تا علی و فاطمه رو برای نماز بیدار کنه. اول سراغ علی رفت. کمی پتو رو از روش بلند کرد و یواش و با لحنی آروم گفت: _علی آقا. بابا صبح شده. سلام بابا. صبح بخیر. پاشو بابا جون. نمازت قضا نشه خوشگل پسرم. پاشو بابا جون. قربون پسر نماز خونم برم. علی چشماشو کمی باز کرد و یواش گفت: _سلام. پنج دقیقه دیگه خودم بیدار میشم بابا. سعید هم باشه ای گفت و رفت سراغ فاطمه. _فاطمه خانم. فاطمه خوشگل. پاشو بابا. صبح شده. دختر خوشگل بابا پا شه وضو بگیره. فاطمه عادت داره که صبحا با قلقلک لطیف بابا بیدار بشه. سعید همزمان که از زبونش قربون صدقه می ریخت برای فاطمه، با دستاشم پهلوهاشو قلقلک می داد. فاطمه به مدد قلقلکای بابا داشت کامل بیدار می شد که چرخید به اون سمت و گفت: _بابا من بعد از علی میرم وضو می گیرم. دوباره چشماشو بست و خوابید. سعید گفت پس مواظب باشید نمازتون قضا نشه ها... بعد هم بلند شد و از اتاق بچه ها اومد بیرون. متوجه شد گوشیش داره زنگ میزنه. گوشی رو برداشت و دید یادآوری سال خمسی شونه که قبلا در گوشیش ثبت کرده بود. رو به مریم گفت: _مریم! سر سال خمسی مونه ها. بیزحمت چیزایی که تو خونه داریم رو حساب کن ببینیم چقدر باید خمس بدیم. مریم که سر سجاده نشسته بود و داشت قرآن میخوند، با لبخندی جواب داد: _باشه ان شا الله حساب می کنم. بعد هم خاطره اولین سال زندگی مشترکشون تو ذهنش مرور شد. وقتی خمس مالشون رو حساب و پرداخت کردند، اونقدر برکت داشت که تو همون سال دو مرتبه به زیارت امام رضا علیه السلام مشرف شدند. علی بالاخره بیدار شد و تلوتلو خوران سمت دستشویی رفت. از کنار مامان و بابا که رد می شد یه سلام یواشی هم کرد. سعید با ذوق زیاد و لحنی پر انرژی جواب داد: _سلام بابا جون. صبحت بخیر. آخ قربون پسرم برم که نمازشو سر وقت می خونه. مامان هم با نگاه پر مهرش علی رو مشایعت کرد و بهش گفت: _علی جان نمازتو که خوندی فاطمه رو هم صدا کن که خواب نمونه. مریم و سعید از همون اول روی وجوهات شرعی و پرداخت خمس خیلی توجه داشتند البته اهتمام زیاد مریم و صبر و تلاشش کم کم باعث شد که سعید هم مثل خودش بشه. روز سر رسید سال خمسی شون، از قصد به صورت عیان و پیش روی بچه ها از داشتن سال خمسی و حساب کردن اون صحبت می کنند. برای اینکه بچه ها هم کاملاً در جریان این موضوع باشند و اهمیت پرداخت خمس براشون جا بیفته و نهادینه بشه. مریم عاشق حساب و کتاب سال خمسی شونه؛ اصلا با یک شور و اشتیاق خاصی میشینه و همه چیزهایی که تو خونه هست رو حساب میکنه. مریم میدونه که اگر سریعتر این کار رو انجام بده دغدغه سعید هم رفع میشه، بلند شد و یک کاغذ و قلم برداشت و دوباره نشست سر سجاده تا اون چیزهایی که در منزل هست رو یادداشت کنه. موعد شرایط ماهانه اوست و وظیفه ای برای نماز خواندن نداره ولی بخاطر اینکه برای بچه ها سوالی پیش نیاد که چرا مامان این روزها نماز نمیخونه، در این چند روز هنگام نماز سر سجاده میشینه و دعا و قرآن میخونه. اولین چیزی که به ذهنش اومد تا یادداشت کنه، برنج بود. از آخرین باری که سعید برای خونه برنج خریده بود فقط حدود ٣ کیلو مونده. سه تا شامپو کندش، چندتا مواد شوینده دیگه رو هم نوشت، گوشت و مرغ که نداشتند ولی ماست و کره و مقدار مربایی که تویخچال داشتند رو هم یادداشت کرد. ٢ تا کتاب هم خریده بود که فرصت نکرده بود مطالعه کنه و اون هم یادداشت کرد... حساب و کتاب چیزایی که توی خونه هست با مریمه و موارد دیگه مثل مقداری که تو حساب بانکی دارند و... با سعیده. ❤️ ادامه‌ دارد... @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب شب جمعه است مادرش هست صدا ناله هاش میاد امشب شب جمعه است مگه هر کس میتونه حرم بیاد 🎤سجاد محمدی 🌺صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه‌السلام🌺 @ebrahiimhadi74
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕌 سلام صبح گاهی محضر اربابمون 📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿. @ebrahiimhadi74 صبحتان حسینی
🌈☀️صبحتون پر از برکت☀️🌈 🌱❣💐روزهاتون خدایی💐❣🌱 @ebrahiimhadi74
سلام آقا 💚 جمعه است و مرغ دل پر می کشد 🕊 سوی آستان شما یابن الحسن 💚 با نگاه مهربانت 💚 لحظه ای درد ما درمان نما یابن الحسن 💚 آخر این طعم نگاهت واقعا می دهد بوی شفا یابن الحسن 💚 کی می افتد روی رخسار شما این نگاه گرم ما یابن الحسن💚 @ebrahiimhadi74
❇️ می فرمودند: 🔘من را از قرآن نمی دانم و حتی گاهی که برای اموات می روم یا این که از دور می خواهم برای اموات هدیه به جای حمد و قل هو الله، ذکر صلوات بر محمد و آل محمد می گویم. 🌸🍃اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم @ebrahiimhadi74